English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (24 milliseconds)
English Persian
pledge متعهد شدن التزام دادن
pledged متعهد شدن التزام دادن
pledges متعهد شدن التزام دادن
pledging متعهد شدن التزام دادن
Other Matches
give an undertaking التزام دادن
to be bound over التزام دادن
be on the parole با دادن التزام ازاد شدن
warranty التزام
paroles التزام
assunption التزام
paroling التزام
recognizance التزام
obligation التزام
warranties التزام
being bound over التزام
paroled التزام
commitments التزام
commitment التزام
assumes التزام
assume التزام
obligations التزام
parole التزام
engagements التزام
liability التزام
liabilities التزام
undertaking التزام
engagement التزام
paroles التزام گرفتن
requirement ایجاب التزام
paroling التزام گرفتن
recognizance التزام نامه
liquidated damages وجه التزام
probationary وابسته به التزام
bind over التزام گرفتن از
parole التزام گرفتن
bind over التزام گرفتن
paroled التزام گرفتن
pledges التزام سپردن
penal clause وجه التزام
collateral وجه التزام
pledged التزام سپردن
pledge التزام سپردن
pledging التزام سپردن
penal clause شرط وجه التزام
sponsor التزام دهنده حامی
penalty تاوان وجه التزام
sponsors التزام دهنده حامی
parole التزام قول گرفتن
paroling التزام قول گرفتن
paroles التزام قول گرفتن
sponsoring التزام دهنده حامی
paroled التزام قول گرفتن
penalties تاوان وجه التزام
nude contruct قرارداد بدون وجه التزام تخلف
surety متعهد
guaranty متعهد له
warranty متعهد
sureties متعهد
guarantors متعهد
guarantor متعهد
committed [to] <adj.> متعهد [به]
warranties متعهد
underwriters متعهد
promisor متعهد
promiser متعهد
underwriter متعهد
promisee متعهد له
subscriber متعهد
obligator متعهد
obligee متعهد له
obligor متعهد
subscribers متعهد
warrantor متعهد
warranter متعهد
warrantee متعهد له
engages متعهد کردن
engage متعهد شدن
engage متعهد کردن
professed متعهد مدعی
pledge متعهد کردن
pledged متعهد کردن
stalwart <adj.> با وفا [متعهد]
bailee ضامن و متعهد
non-aligned غیر متعهد
pledging متعهد کردن
pledges متعهد کردن
to bind متعهد ساختن
engages متعهد شدن
guarantee ضامن متعهد
federating متعهد کرد
federates متعهد کرد
federated متعهد کرد
federate متعهد کرد
guarantors کفیل متعهد
guaranteed ضامن متعهد
nonaligned غیر متعهد
plight متعهد شدن
guarantees ضامن متعهد
plight متعهد کردن
guarantor کفیل متعهد
engages نامزدکردن متعهد کردن
engage نامزدکردن متعهد کردن
guarantees تکفل کردن متعهد له
bind متعهد وملزم ساختن
guaranteed تکفل کردن متعهد له
guarantee تکفل کردن متعهد له
binds متعهد وملزم ساختن
release from the obligation ابراء ذمه متعهد
nonalignment کشور غیر متعهد
Can I pin you down to that? شما را به این متعهد بکنم؟
oblige متعهد شدن لطف کردن
obliged متعهد شدن لطف کردن
gage شرط بستن متعهد شدن
obliges متعهد شدن لطف کردن
i undertake to pay that sum متعهد میشوم که ان مبلغ رابپردازم
to engage yourself to do something خود را به انجام امری متعهد نمودن
to undertake to do something رسما متعهد به انجام کاری شدن
nonalignment روش سیاسی غیر متعهد بودن
to pin somebody down on something کسی را به چیزی متعهد و ملتزم کردن
to commit yourself to do something خود را به انجام امری متعهد نمودن
deposition درCL مشروط بر ان است که اولا" به قید التزام به راستگویی و ثانیا" در حضورمامور رسمی تنظیم شود
depositions درCL مشروط بر ان است که اولا" به قید التزام به راستگویی و ثانیا" در حضورمامور رسمی تنظیم شود
minuteman داوطلبانی که متعهد بودند بمحض احضار حاضر بخدمت نظام شوند
implied assumpist تعهد غیر رسمی که از نحوه عمل متعهد ناشی و استنباط میشود
bond سندی که به موجب ان خود ووارث و اوصیا و مباشرین امورش را به پرداخت مبلغ معینی به دیگری متعهد میکند
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
consideration وجه التزام یا خسارت تادیه یاخسارت عدم انجام تعهد که در عقود و ایقاعات تعیین میشود و یا به طور کلی "ضمانت اجرای عقد و تعهد " عوض یا عوضین
quasi contract عقدی را گویند که التزام طرفین به مفاد ان ناشی از تصریح خودشان نباشد بلکه به صرف وقوع عمل خارجی به حکم قانون به عمل خود ملتزم شوند
considerations وجه التزام یا خسارت تادیه یاخسارت عدم انجام تعهد که در عقود و ایقاعات تعیین میشود و یا به طور کلی "ضمانت اجرای عقد و تعهد " عوض یا عوضین
undertaking کسیکه کفن ودفن مرده را بعهده میگیرد مقاطعه کارکفن ودفن متعهد
undertakers کسیکه کفن ودفن مرده را بعهده میگیرد مقاطعه کارکفن ودفن متعهد
undertaker کسیکه کفن ودفن مرده را بعهده میگیرد مقاطعه کارکفن ودفن متعهد
association for system management یک سازمان بین المللی که متعهد است تا اعضا خود را ازرشد سریع و تغییرات درزمینه مدیریت سیستم ها وپردازش اطلاعات اگاه کند
to release on parole با قید التزام رها کردن باگرفتن قول شرف رها کردن
asm Yystems for Associationیک سازمان بین المللی که متعهد است تا اعضا خود را ازرشد سریع و تغییرات درزمینه مدیریت سیستم ها وپردازش اطلاعات اگاه کندanagement
gurantee عبارت از ان است که دولت یا دولتهایی طی معاهدهای متعهد شوند که انچه را قادر باشند جهت انجام امر معینی انجام دهند
undertake متعهد شدن عهده دار شدن
uncommitted غیر متعهد نشده تعهد نشده
undertakes متعهد شدن عهده دار شدن
undertaken متعهد شدن عهده دار شدن
compensation trading معاملهای که در ان فروشنده ماشین الات کارخانه متعهد میگردد تامحصول ان ماشین الات راخریداری نماید
subscribes ابونه شدن متعهد شدن
subscribed ابونه شدن متعهد شدن
subscribe ابونه شدن متعهد شدن
subscribing ابونه شدن متعهد شدن
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
del credere agent نمایندهای که متعهد به وصول طلبها میباشد نمایندهای که وصول مطالبات راتقبل مینماید
undertakes عهده دار شدن بر عهده گرفتن متعهد شدن
undertake عهده دار شدن بر عهده گرفتن متعهد شدن
undertaken عهده دار شدن بر عهده گرفتن متعهد شدن
nonaligned کشور غیر متعهد از نظرسیاسی کشور غیر وابسته
trust تاسیس به خصوصی است در حقوق انگلوساکسون که در ان شخصی مالی را به شخص دیگری منتقل میکند واین شخص متعهد میشودامور خاصی را نسبت به شخص ثالث انجام دهد و یابه طور کلی اموری را که مورد نظر موسس بوده بجااورد
trusted تاسیس به خصوصی است در حقوق انگلوساکسون که در ان شخصی مالی را به شخص دیگری منتقل میکند واین شخص متعهد میشودامور خاصی را نسبت به شخص ثالث انجام دهد و یابه طور کلی اموری را که مورد نظر موسس بوده بجااورد
trusts تاسیس به خصوصی است در حقوق انگلوساکسون که در ان شخصی مالی را به شخص دیگری منتقل میکند واین شخص متعهد میشودامور خاصی را نسبت به شخص ثالث انجام دهد و یابه طور کلی اموری را که مورد نظر موسس بوده بجااورد
ferries گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to sue for damages عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
example is better than precept نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to put any one up to something کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
define 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
expand توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shifts انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televising درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televised درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televise درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expanding توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
formation سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
expands توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shift انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shifted انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
to picture شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
adjudging با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudges با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudged با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
developments گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
outdoes بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdo بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
development گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
shifting حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
outdoing بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
organization of the ground سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
square away سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
greaten درشت نشان دادن اهمیت دادن
promulge انتشار دادن بعموم اگهی دادن
organizations سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization سازمان دادن ارایش دادن موضع
allowance جیره دادن فوق العاده دادن
indemnify غرامت دادن به تامین مالی دادن به
advances ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com