Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 71 (5 milliseconds)
English
Persian
bilateral
متقارن الطرفین
zygomorphic
متقارن الطرفین
Other Matches
panduriform
محدب الطرفین
mutually agreed to
مرضی الطرفین
biconvex
محدب الطرفین
concavo concave
مقعر الطرفین
biconvex lens
عدسی محدب الطرفین
double convex lens
عدسی محدب الطرفین
pandurate
شبیه ویولون محدب الطرفین
contra proferentem
قراردادی که مورد رضای طرفین باشد قرارداد مرضی الطرفین
symmetric
متقارن
isochronous
متقارن
isochronal
متقارن
homolographic
متقارن
symmetrical
متقارن
palindromes
متقارن
palindrome
متقارن
concurrent
متقارن
simultaneous
متقارن
symmetrization
متقارن
summetrical defence
دفاع متقارن
symmetry vibration
ارتعاش متقارن
symmetric list
لیست متقارن
turkish knot
گره متقارن
syzygy
جفت متقارن
symmetric matrix
ماتریس متقارن
symmetry top
فرفرهای متقارن
symmetry substance
ماده متقارن
symmetric
هم اندازه متقارن
symmetrize
متقارن ساختن
symmetrical distribution
توزیع متقارن
symmetrical system
جریان متقارن
symmetry stretching
کشش متقارن
polarize
متقارن کردن
asymmetrical
غیر متقارن
polarizes
متقارن کردن
polarising
متقارن کردن
polarises
متقارن کردن
polarised
متقارن کردن
polarizing
متقارن کردن
equilateral
ازدوطرف متقارن
axially symmetric
متقارن محوری
times
متقارن ساختن
axisymmetric
متقارن محوری
timed
متقارن ساختن
centrosymmetric
متقارن مرکزی
time
متقارن ساختن
symmetrical pawn structure
ساختمان پیادهای متقارن
holohedral
دارای بلورهای متقارن
symmetry double bond
پیوند دوگانه متقارن
balanced transmission line
سیم انتقال متقارن
allocheiria
جابجایی بساوشی متقارن
allochiria
جابجایی بساوشی متقارن
anisometric
دارای قسمتهای غیر متقارن
homocercal
دارای دم قرینه متقارن الذنب
radiosymmetrical
دارای اضلاع یا شعاعهای متقارن
rhombus wing
بالی با سطح مقطع متقارن
subcordate
بشکل قلب غیر متقارن
symmetrical alternating quantity
کمیت متناوب متقارن نامتوازن
isocline
دارای شیب متقارن ومساوی
polar
دارای قطب مغناطیسی یا الکتریکی متقارن
counter vailing power
تقارن دو نیروی اقتصادی نیروهای متقارن
Gulli motife
[نوعی گل و بته متقارن در فرش های ترکمن]
cypher
[حروف بزرگ الفبا در طرح های متقارن]
warping
پیچاندن بالها بصورت متقارن برای بدست اوردن پایداری عرضی و قابل کنترل
endless knots
طرح گره بدون انتها
[که حالتی از پیچش نخ را بصورت متقارن و ستاره ای شکل به نگاره می بخشد.]
rosette border
حاشیه گل و بوته
[اینگونه حاشیه ها هم بوصرت کاملا متقارن با استفاده از گل های باز شده بزرگ و کوچک و هم بصورت پیچشی قسمت حاشیه را تزئین می کند.]
proportions
متناسب کردن متقارن کردن
proportion
متناسب کردن متقارن کردن
synesthesia
احساس سوزش یادرد در یک عضو بدن در اثروجود درد در عضو دیگر بدن احساس متقارن
Herati pattern
طرح هراتی
[در این طرح گل ها در قالب شکل لوزی خود را نشان داده و تمامی متن فرش را در بر می گیرند. برگ ها از چهارسو به سمت خارج امتداد داده شده و با لوزی های مجاور خود متقارن می شوند.]
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com