Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (15 milliseconds)
English
Persian
autotomic
متقاطع بطور خودبخود وابسته به تقسیم خودبخود
autotomous
متقاطع بطور خودبخود وابسته به تقسیم خودبخود
Other Matches
autotomy
تقسیم خودبخود
autotomize
تقسیم خودبخود کردن
instinctively
بطور غیرارادی خودبخود
autogenic
تولید شده بطور خودبخود
autogenous
تولید شده بطور خودبخود
autonomic
خودبخود
automatically
خودبخود
spontaneously
خودبخود
spontaneous generation
پیدایش خودبخود
automatism
حرکت خودبخود
self-starter
خودبخود شروع شونده
self reacting
خودبخود واکنش کننده
self-starters
خودبخود شروع شونده
secundine naturam
بومی وار خودبخود
autotomize
انفصال خودبخود پیداکردن
instinctive
خودبخود غیر ارادی
autotroph
قابل تغذیه خودبخود
autogenesis
تولید مثل خودبخود
self lubricating
خودبخود روغن کاری شونده
thermotaxis
تنظیم خودبخود حرارت در بدن دماواکنش
unprompted
ناشی از طیب خاطر خودبخود بی اختیار خودرو
covered
گرفتن شمشیر به وضعی که شمشیر خودبخود در حمله حریف منحرف نشود
thwartwise
بطور متقاطع اریب
to an overthwart
بطور متقاطع ازاین سو بان سو
at an overthwart
بطور متقاطع ازاین سو بان سو
indivisibly
بطور غیرقابل تقسیم
divisibly
بطور قابل تقسیم
gerrymander
تقسیم حوزههای انتخاباتی وغیره بطور غیر عادلانه
gavelkind
تقسیم مال کسی که بی وصیت مرده بطور برابر میان پسرانش
divisor
عملوندی که برای تقسیم مقسوم علیه در عمل تقسیم به کار می روند
fissiparous
تولیدکننده سلولهای جدیدبوسیله تقسیم سلولی یاشکاف تقسیم شونده
vernier
درجه یا تقسیم بندی فرعی تقسیم بدرجات جزء
baseband
1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
base band
1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
trellis coding
روش تقسیم سیگنال که از تقسیم فرکانس و فاز استفاده میکند تا خروجی بیشتر و نرخ خطای کمتر برای سرعت ارسال داده بر حسب بیت در ثانیه ایجاد کند
subdivides
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivided
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivide
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdividing
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
sectors
کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
sector
کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
intersecting
متقاطع
traverses
متقاطع
crisscross
متقاطع
cross
متقاطع
crosser
متقاطع
crossest
متقاطع
crosses
متقاطع
thwartwise
متقاطع
intercepter
متقاطع
traverse
متقاطع
transverse
متقاطع
traversed
متقاطع
traverses
خط متقاطع
traverse
خط متقاطع
crossover
متقاطع
traversing
خط متقاطع
traversing
متقاطع
traversed
خط متقاطع
cross fire
اتشبار متقاطع
cross fire
اتش متقاطع
interlacing arches
طاقهای متقاطع
groined vault
طاق متقاطع
secant line
خط متقاطع
[ریاضی]
cross bearings
سمتهای متقاطع
unresolved corners
حاشیه متقاطع
crossrail
ریل متقاطع
transversely
بطوراریب یا متقاطع
intersecting
قوسی متقاطع
cross-sections
سطح متقاطع
closed traverse
خطوط متقاطع
cross-section
سطح متقاطع
interconversion
تبدیل متقاطع
diagonal
سیم بر متقاطع
secant
خط قاطع متقاطع
crosshatching
هاشورزنی متقاطع
transverse section
برش متقاطع
cross hatch
هاشور متقاطع
cross wires
سیمهای متقاطع
crosscurrent
جریان متقاطع
inweave
درهم متقاطع کردن
built up crossing
قطعه ریل متقاطع
crossword puzzle
جدول کلمات متقاطع
coefficient of cross elasticity
ضریب کشش متقاطع
word square
جدول کلمات متقاطع
charade
جدول کلمات متقاطع
interlacing arch
طاق های متقاطع
cross elasticity of demand
کشش متقاطع تقاضا
phallic
وابسته به پرستش الت مردی وابسته به الت رجولیت وابسته به قضیب
cross buck
حمله دو مهاجم بصورت متقاطع
criss-cross
بهطور متقاطع حرکت کردن
criss-crossing
بهطور متقاطع حرکت کردن
criss-crossed
بهطور متقاطع حرکت کردن
cross section
برش متقاطع نمونه یا حد وسط
criss-crosses
بهطور متقاطع حرکت کردن
crossover
متقاطع کردن برای ازدیادفشار و سرعت
irretrievably
بطور غیر قابل استرداد جنانکه نتوان برگردانید بطور جبران ناپذیر
nauseously
بطور تهوع اور یا بد مزه بطور نفرت انگیز
inconsiderably
بطور غیر قابل ملاحظه بطور جزئی یا خرد
interlacing arches
طاقهایی که نقشه ساختمانی انهابه پرگارهای متقاطع میماند
horridly
بطور سهمناک یا نفرت انگیز بطور زننده
lusciously
بطور خوش مزه یا لذیذ بطور زننده
indisputable
بطور غیر قابل بحث بطور مسلم
syzygial
وابسته به جفت یانقاط متقابل وابسته به استقرار سه ستاره در خط مستقیم
bureaucratic
وابسته به اداره بازی وکاغذ پرانی وابسته به دیوان سالاری
olympian
اسمانی وابسته بخدایان کوه المپ وابسته بمسابقات المپیک
dialectological
وابسته بعلم منطق جدلی وابسته به گویش شناسی
subglacial
وابسته به زیر توده یخ وابسته بدوره فرعی یخبندان
telepathic
وابسته به دورهم اندیشی وابسته به توارد یا انتقال فکر
choral
وابسته بدسته سرودخوانان وابسته به اواز دسته جمعی
indeterminately
بطور نامعین یا غیرمحدود بطور غیرمقطوع
grossly
بطور درشت یا برجسته بطور غیرخالص
immortally
بطور فنا ناپذیر بطور باقی
poorly
بطور ناچیز بطور غیر کافی
rectal
وابسته براست روده وابسته به معاء غلاظ
sothic
وابسته به ستاره کلب وابسته به شعرای یمانی
puritanical
وابسته بفرقه پیوریتان ها وابسته به پاک دینان
phylar
وابسته به راسته ودسته وابسته به قبیله ونژاد
vehicular
وابسته به وسائط نقلیه وابسته به رسانه یابرندگر
lexicographic
وابسته به فرهنگ نویسی وابسته به واژه نگاری
crossbones
تصویر دو استخوان متقاطع درزیر جمجمه که نشان پرچم دزدان دریایی است
erotic
وابسته به عشق شهوانی وابسته به eros
supervisory
وابسته به نظارت وسرپرستی وابسته به برنگری
monarchic
وابسته به حکومت سلطنتی وابسته به سلطنت
kinetic
وابسته بحرکت وابسته به نیروی محرکه
cliquey
وابسته به دسته یا گروه وابسته به جرگه
cliquy
وابسته به دسته یا گروه وابسته به جرگه
martially
بطور جنگی بطور نظامی
improperly
بطور غلط بطور نامناسب
indecorously
بطور ناشایسته بطور نازیبا
latently
بطور ناپیدا بطور پوشیده
abusively
بطور ناصحیح بطور دشنام
genuinely
بطور اصل بطور بی ریا
incisively
بطور نافذ بطور زننده
cross elasticity of demand
درصدتغییر تقاضای یک کالا نسبت به درصد تغییر قیمت کالای دیگر فرمول کشش متقاطع عبارت است از :
sister services
یکانهای وابسته قسمتهای وابسته
zygose
وابسته به لقاح وابسته به گشنیدگی
frontal
وابسته به پیشانی وابسته بجلو
lithic
وابسته به ریگ وابسته به لیتوم
cross hairs
دو خط متقاطع روی یک دستگاه ورودی که محل تقاطع انها مکان فعال مکان نمای یک سیستم گرافیکی رامشخص میکند
Neanderthal
وابسته به انسان غارنشین وابسته به انسان وحشی واولیه
morphic
وابسته به شکل وابسته به شکل شناسی خواب الود
hermitical
وابسته به گوشه نشینی وابسته بزاهدهای گوشه نشین
irrevocably
بطور تغییر ناپذیر بطور چاره ناپذیر
associates
وابسته وابسته کردن
associate
وابسته وابسته کردن
associating
وابسته وابسته کردن
associated
وابسته وابسته کردن
allotment
تقسیم
allotments
تقسیم
sharing
تقسیم
branch
تقسیم
branches
تقسیم
division
تقسیم
cleavages
تقسیم
cleavage
تقسیم
allocating
تقسیم
allocates
تقسیم
allocate
تقسیم
divisions
تقسیم
apportionment
تقسیم
dealing
تقسیم
distribution
تقسیم
distributions
تقسیم
repartition
تقسیم
admeasurement
تقسیم
dispensation
تقسیم
dispensations
تقسیم
graduator
خط تقسیم کن
admensuration
تقسیم
crosses
قطع کردن متقاطع کردن
cross
قطع کردن متقاطع کردن
crossest
قطع کردن متقاطع کردن
crosser
قطع کردن متقاطع کردن
dividing
تقسیم بندی
divisional
مربوط به تقسیم
subdivisions
تقسیم مجدد
sharing the market
تقسیم بازار
subdivision
تقسیم مجدد
frequency alloment
تقسیم فرکانس
division
عمل تقسیم
partings
تقسیم تجزیه
frequency distribution
تقسیم فرکانس
busbar
جعبه تقسیم
frequency domulipliction
تقسیم فرکانس
divisions
عمل تقسیم
severability
قابلیت تقسیم
clastic
تقسیم شونده
parting
تقسیم تجزیه
frequency division
تقسیم فرکانس
divider
پرگار تقسیم
divider
تقسیم کننده
divisive
تقسیم کننده
partition function
تابع تقسیم
distribution of forces
تقسیم نیروها
distribution coefficient
ضریب تقسیم
distribution box
جعبه تقسیم
splice box
جعبه تقسیم
distributing box
جعبه تقسیم
dichotomy
تقسیم به دو بخش
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com