English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
adaxial متمایل بطرف محور
Other Matches
nose up چرخش حول محور عرضی وخارج شدن محور طولی ازوضعیت تراز بطرف اوج
cephalad متمایل بطرف سر
gravitated متمایل شدن بطرف
deasil متمایل بطرف راست
cephalad متمایل بطرف راس
gravitating متمایل شدن بطرف
gravitate متمایل شدن بطرف
gravitates متمایل شدن بطرف
soiuth ward بطرف جنوب متمایل بجنوب
south wards بطرف جنوب متمایل بجنوب
banks دوران یا متمایل شدن هواپیماحول محور طولی
bank دوران یا متمایل شدن هواپیماحول محور طولی
adductor تمایل عضو بطرف محور
inflexed منحنی یا کج شده بطرف داخل یا خارج و یابطرف پایین ویابطرف قطب و محور منحرف شده
sight alinement تنظیم محور زاویه یاب تنظیم محور دوربین و وسایل نشانه روی با محور لوله
countershaft محور رابطه در یک رشته محور که بین محور ومتحرک قرار می گیرد تا نسبت سرعت زیادی را بوجود اوردو یا در محلی قرار گیرد که در ان اتصال مستقیم مشکل باشد
skyward بطرف اسمان بطرف بالا
wheelbase فاصله بین محور جلوو محور عقب اتومبیل برحسب اینچ
wheelbases فاصله بین محور جلوو محور عقب اتومبیل برحسب اینچ
rate integration gyro ژایرویی با یک درجه ازادی که محور خروجی ان با مایع چسبناکی به محور دوران متصل شده
axis of signal communication محور ارتباط و مخابرات محور ارتباطات
inclinable متمایل
oriented متمایل به
propense متمایل
partial متمایل به
inclinatory متمایل
amenable متمایل
avid متمایل
minded متمایل
swept متمایل
prone متمایل
greenish متمایل به سبز
liked متمایل به تساوی
downward متمایل بپایین
contractive متمایل به انقباض
trepan متمایل شدن
longish متمایل به درازی
yellowy متمایل به زردی
biassed متمایل بیکسو
swimmy متمایل بگیجی
runny متمایل بدویدن
tendentious متمایل متوجه
grayish متمایل به خاکستری
dancy متمایل به رقص
apt متمایل اماده
like متمایل به تساوی
inclines متمایل شدن
likes متمایل به تساوی
inclines متمایل کردن
fattish متمایل به چاق
incline متمایل کردن
incline متمایل شدن
dermotropic متمایل به پوست
expansive متمایل به توسعه
fain متمایل بخشنودی
zenkatsu dachi ایستادن متمایل به جلو
forward slope شیب متمایل به جلو
bossiness متمایل به ریاست مابی
suicidal وابسته یا متمایل به خودکشی
pneumotropic متمایل به نسج ریوی
bossy متمایل به ریاست مابی
mind to do a thing متمایل کردن به کاری
pruplish متمایل به رنگ ارغوانی
lie over بتاخیر افتادن متمایل شدن
bias بیک طرف متمایل کردن
antrorse خمیده بجلو یا متمایل ببالا
biases بیک طرف متمایل کردن
lopsided متمایل بیک طرف بی قرینه
sway متمایل شدن یا کردن و بعقیدهای
lie over متمایل بودن منتظر ماندن
neologian متمایل به تعلیمات نوین مذهبی
swayed متمایل شدن یا کردن و بعقیدهای
sways متمایل شدن یا کردن و بعقیدهای
tends متمایل بودن به گرایش داشتن
tending متمایل بودن به گرایش داشتن
coral pink رنگ ارغوانی متمایل به زردکمرنگ
tended متمایل بودن به گرایش داشتن
tend متمایل بودن به گرایش داشتن
the odds are in our favour احتمالات بسوی ما متمایل است یا می چربد
tint [هاله ای از رنگ که بیشتر به سمت سفید متمایل باشد.]
beryl سیلیکات بریلیوم و الومینیوم رنگ ابی متمایل به سبز
in بطرف
in- بطرف
into بطرف
levo بطرف چپ
at بطرف
upward بطرف بالا
rearward بطرف عقب
on بعلت بطرف
onwards بطرف جلو
riverward بطرف رودخانه
apporro بطرف جلو
aport بطرف چپ کشتی
toward بطرف نسبت به
heavenward بطرف اسمان
upgrade بطرف بالا
homeward بطرف منزل
upgraded بطرف بالا
upgrades بطرف بالا
abaft بطرف عقب
pakkorro بطرف بیرون
to win over to one's side بطرف خوداوردن
upgrading بطرف بالا
atop بطرف بالا
without بطرف خارج
forwards بطرف جلو
edgeways بطرف جلوباشد
cityward بطرف شهر
coastward بطرف ساحل
coastwards بطرف ساحل
with بطرف درجهت
frontwards بطرف جلو
earthward بطرف زمین
frontward بطرف جلو
to بطرف روبطرف
dorsad بطرف پشت
downwards بطرف پائین
edgewise بطرف لبه
eastwards بطرف مشرق
orients بطرف خاوررفتن
orienting بطرف خاوررفتن
orient بطرف خاوررفتن
homes بطرف خانه
home بطرف خانه
mediad بطرف وسط
mesal بطرف وسط
manward بطرف انسان
mesail بطرف وسط
upwards بطرف بالا
to the east of بطرف مشرق
earthwards بطرف زمین
northwestwards بطرف شمال غربی
leans تکیه دادن بطرف
stern ward بطرف عقب کشتی
downstroke ضربه بطرف پایین
leaned تکیه دادن بطرف
upstroke خط منبسط بطرف بالا
northeastward بطرف شمال شرقی
upwell بطرف بالا رفتن
southeastward بطرف جنوب شرقی
uptilt بطرف بالا کج کردن
norther بیشتر بطرف شمال
downswing نوسان بطرف پایین
outward بطرف خارج بیرونی
astern بطرف عقب پسین
northwardly بطرف شمال شمالی
upthrust حرکت بطرف بالا
lean تکیه دادن بطرف
athwart از طرفی بطرف دیگر
stern wards بطرف عقب کشتی
nobbles بطرف خود اوردن
fronting بطرف جلو روکردن به
biteuro chagi ضربه پا بطرف اریب
phototropism گرایش بطرف نور
nobbling بطرف خود اوردن
nobbled بطرف خود اوردن
nobble بطرف خود اوردن
outwards بطرف خارج بیرونی
southern جنوبا بطرف جنوب
inwards or inward بطرف داخل بباطن
front بطرف جلو روکردن به
ina northerly direction بطرف شمال شمالا
ashore بکنار بطرف ساحل
inboard بطرف مرکز کشتی
ap chagi ضربه پا بطرف جلو
upthrust بطرف بالا پرتاب کردن
westwards بسوی باختر بطرف مغرب
upstroke حرکت قلم بطرف بالا
outcurve انحنا یا خمیدگی بطرف خارج
retrorse بطرف پایین و عقب خم شده
westward بسوی باختر بطرف مغرب
evanesce بطرف صفر میل کردن
overhand بازی با دست بطرف بالا
bate بال زدن بطرف پایین
strelli غلت عقب بطرف بالانس
cockshot پرتاب تیر بطرف هدف
cockshy پرتاب تیر بطرف هدف
transpose بطرف دیگر معادله بردن
transposes بطرف دیگر معادله بردن
transposing بطرف دیگر معادله بردن
dextrorotation گردش بطرف قطب راست
pull بطرف خود کشیدن کشش
upthrow بطرف بالاانداختن تحول شدید
pulls بطرف خود کشیدن کشش
starboard بطرف راست حرکت کردن
step turn چرخش بطرف پایین تپه
fullwrite professional یک برنامه جدید واژه پردازی برای کامپیوتر مکینتاش که متن را با نمودارهای متمایل به مقصود کاملا" عجین میکند
called shot ضربه معین بطرف گوی یاکیسه یا هر دو
levorotatory دارای تمایل چرخش بطرف چپ چپ گرد
capacole چرخش بطرف چپ وراست پلکان مارپیچ
comebacker ضربه توپ زمینی بطرف توپزن
banked turn انحنای پیست اتومبیلرانی بطرف داخل
levorotary دارای تمایل چرخش بطرف چپ چپ گرد
bind کنارزدن شمشیر حریف بطرف بدن او
to push down بطرف پایین هل دادن یا پرت کردن
gravitating بطرف جاذبه یامرکز نفوذمتمایل شدن
binds کنارزدن شمشیر حریف بطرف بدن او
gravitates بطرف جاذبه یامرکز نفوذمتمایل شدن
gravitated بطرف جاذبه یامرکز نفوذمتمایل شدن
gravitate بطرف جاذبه یامرکز نفوذمتمایل شدن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com