Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
dermotropic
متمایل به پوست
Other Matches
endermic
انجه که درروی پوست یا دربین پوست عمل میکند
scleroderma
مرض پینه خوردگی پوست تصلب پوست
dermatological
مربوط به پوست شناسی یا امراض پوست
skin
پوست کندن با پوست پوشاندن
skinning
پوست کندن با پوست پوشاندن
skins
پوست کندن با پوست پوشاندن
skinned
پوست کندن با پوست پوشاندن
oriented
متمایل به
prone
متمایل
swept
متمایل
partial
متمایل به
inclinatory
متمایل
amenable
متمایل
avid
متمایل
inclinable
متمایل
minded
متمایل
propense
متمایل
yellowy
متمایل به زردی
contractive
متمایل به انقباض
cephalad
متمایل بطرف سر
biassed
متمایل بیکسو
dancy
متمایل به رقص
swimmy
متمایل بگیجی
trepan
متمایل شدن
grayish
متمایل به خاکستری
longish
متمایل به درازی
apt
متمایل اماده
greenish
متمایل به سبز
fattish
متمایل به چاق
downward
متمایل بپایین
fain
متمایل بخشنودی
liked
متمایل به تساوی
incline
متمایل شدن
runny
متمایل بدویدن
incline
متمایل کردن
inclines
متمایل شدن
inclines
متمایل کردن
likes
متمایل به تساوی
expansive
متمایل به توسعه
like
متمایل به تساوی
tendentious
متمایل متوجه
pneumotropic
متمایل به نسج ریوی
zenkatsu dachi
ایستادن متمایل به جلو
deasil
متمایل بطرف راست
gravitate
متمایل شدن بطرف
gravitated
متمایل شدن بطرف
bossiness
متمایل به ریاست مابی
gravitating
متمایل شدن بطرف
bossy
متمایل به ریاست مابی
mind to do a thing
متمایل کردن به کاری
gravitates
متمایل شدن بطرف
adaxial
متمایل بطرف محور
suicidal
وابسته یا متمایل به خودکشی
pruplish
متمایل به رنگ ارغوانی
cephalad
متمایل بطرف راس
forward slope
شیب متمایل به جلو
slough
پوست دله زخم پوسته پوسته شدگی پوست انداختن
bias
بیک طرف متمایل کردن
antrorse
خمیده بجلو یا متمایل ببالا
tending
متمایل بودن به گرایش داشتن
neologian
متمایل به تعلیمات نوین مذهبی
tends
متمایل بودن به گرایش داشتن
tend
متمایل بودن به گرایش داشتن
south wards
بطرف جنوب متمایل بجنوب
soiuth ward
بطرف جنوب متمایل بجنوب
biases
بیک طرف متمایل کردن
tended
متمایل بودن به گرایش داشتن
lie over
بتاخیر افتادن متمایل شدن
lie over
متمایل بودن منتظر ماندن
lopsided
متمایل بیک طرف بی قرینه
sways
متمایل شدن یا کردن و بعقیدهای
swayed
متمایل شدن یا کردن و بعقیدهای
sway
متمایل شدن یا کردن و بعقیدهای
coral pink
رنگ ارغوانی متمایل به زردکمرنگ
the odds are in our favour
احتمالات بسوی ما متمایل است یا می چربد
bank
دوران یا متمایل شدن هواپیماحول محور طولی
banks
دوران یا متمایل شدن هواپیماحول محور طولی
beryl
سیلیکات بریلیوم و الومینیوم رنگ ابی متمایل به سبز
tint
[هاله ای از رنگ که بیشتر به سمت سفید متمایل باشد.]
tegumnentum
پوست طبیعی پوست
peel
پوست انداختن پوست
peels
پوست انداختن پوست
fullwrite professional
یک برنامه جدید واژه پردازی برای کامپیوتر مکینتاش که متن را با نمودارهای متمایل به مقصود کاملا" عجین میکند
xanthochroid
شخص بور و سفید پوست شخص مو زرد و سفید پوست
blae
ابی متمایل به سیاه خاکستری ابی رنگ
shelling
پوست
skin
پوست
neurilemma or lema
پوست پی
shells
پوست
skinning
پوست
skinned
پوست
peel
پوست
integument
پوست
peels
پوست
scalp
پوست سر
hides
پوست
dermis
پوست
husks
پوست
dermatalgia
پوست
rind
پوست
rinds
پوست
skins
پوست
shale
پوست
flayer
پوست کن
peeling
پوست
goat
پوست بز
glume
پوست
shell
پوست
goats
پوست بز
cuticle
پوست
crustal
پوست
hide
پوست
barked
پوست
encrustations
پوست
tegmentum
پوست
tegmen
پوست
barks
پوست
stripper
پوست کن
strippers
پوست کن
husk
پوست
swanskin
پوست قو
skinner
پوست کن
barking
پوست
goatskin
پوست بز
skinless
بی پوست
goatskins
پوست بز
bark
پوست
encrustation
پوست
hull
پوست
cortices
پوست
tunc
پوست
cortex
پوست
peltry
پوست
hulls
پوست
parer
پوست کن
calfskin
پوست گوساله
derm
زیر پوست
calf skin
پوست گوساله
dermatographia
پوست نگاری
sheep skin
پوست گوسفند
blach hulled
سیاه پوست
decorticate
پوست کندن از
hardshell
سخت پوست
Afrikaners
سفید پوست
encrustations
پوست زخم
cuticular
پوست مانند
cuticular
وابسته به پوست
Afrikaner
سفید پوست
whity
سفید پوست
debark
پوست کندن از
whitey
سفید پوست
rhytidome
پوست درخت
encrustation
پوست زخم
cutis
پوست زیرین
broadtail
پوست بره
alphosis
بیرنگی پوست
chap
شکاف
[در پوست]
chap
ترک
[در پوست]
chap
خشگی پوست
skinning
پوست پوستی
skin
پوست پوستی
skinned
پوست پوستی
onion skin
پوست پیاز
to strip something off
کندن
[پوست]
skins
پوست پوستی
chafe
پوست رفتگی
apple peel
پوست سیب
barky
پوست دار
corticate
پوست دار
corticated
پوست دار
bast
پوست درخت
albinism
سفیدی پوست
chafes
پوست رفتگی
chafing
پوست رفتگی
taxidermy
پوست ارایی
picked
پوست کنده
aboveboard
پوست کنده
flense
پوست کندن
hypodermis
پوست زیرین
impassiveness
پوست کلفتی
in plain english
پوست کنده
scalable
پوست کندنی
ross
پوست کندن
ross
پوست درخت
kid skin
پوست بزغاله
pityriasis
شوره پوست
scarf skin
پوست برونی
scscalable
پوست کندنی
skinner
پوست فروش
skin effect
اثر پوست
glumaceous
پوست دار
skin and bone
پوست واستخوان
shuck
پوست نخودوغیره
hard shell
سخت پوست
hulled
پوست کنده
husked
پوست کنده
kipskin
دسته پوست
phyma
برامدگی پوست
periderm
پوست اطراف
negress
زن سیاه پوست
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com