English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (20 milliseconds)
English Persian
tend متمایل بودن به گرایش داشتن
tended متمایل بودن به گرایش داشتن
tending متمایل بودن به گرایش داشتن
tends متمایل بودن به گرایش داشتن
Other Matches
lie over متمایل بودن منتظر ماندن
to concern something مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
suspects شک داشتن مظنون بودن
suspect شک داشتن مظنون بودن
suspecting شک داشتن مظنون بودن
finger in the pie <idiom> دست داشتن ،مسئول بودن
undulate تموج داشتن موجدار بودن
mattering مهم بودن اهمیت داشتن
undulated تموج داشتن موجدار بودن
matters مهم بودن اهمیت داشتن
undulates تموج داشتن موجدار بودن
adequateness توافق داشتن متفق بودن
expect انتظار داشتن منتظر بودن
adhered توافق داشتن متفق بودن
requiring نیاز داشتن لازم بودن
dominates حکمفرما بودن تسلط داشتن
adheres توافق داشتن متفق بودن
dominated حکمفرما بودن تسلط داشتن
requires نیاز داشتن لازم بودن
loves عشق داشتن عاشق بودن
required نیاز داشتن لازم بودن
require نیاز داشتن لازم بودن
loved عشق داشتن عاشق بودن
love عشق داشتن عاشق بودن
expects انتظار داشتن منتظر بودن
may توانایی داشتن قادر بودن
adhering توافق داشتن متفق بودن
dominate حکمفرما بودن تسلط داشتن
expected انتظار داشتن منتظر بودن
adhere توافق داشتن متفق بودن
mattered مهم بودن اهمیت داشتن
yearn اشتیاق داشتن مشتاق بودن
abounded زیاد بودن وفور داشتن
detest تنفر داشتن از بیزار بودن از
detesting تنفر داشتن از بیزار بودن از
detests تنفر داشتن از بیزار بودن از
expecting انتظار داشتن منتظر بودن
sited قرار داشتن مستقر بودن
deserve سزاوار بودن شایستگی داشتن
deserve لایق بودن استحقاق داشتن
deserves لایق بودن استحقاق داشتن
deserves سزاوار بودن شایستگی داشتن
site قرار داشتن مستقر بودن
yearns اشتیاق داشتن مشتاق بودن
yearned اشتیاق داشتن مشتاق بودن
sites قرار داشتن مستقر بودن
to have an interest [in] سهم داشتن [شریک بودن] [در]
matter مهم بودن اهمیت داشتن
to have patience شکیبا بودن صبر داشتن
merit شایسته بودن استحقاق داشتن
merits شایسته بودن استحقاق داشتن
abounding زیاد بودن وفور داشتن
merited شایسته بودن استحقاق داشتن
abounds زیاد بودن وفور داشتن
meriting شایسته بودن استحقاق داشتن
equivalents همان مقدار را داشتن یا مشابه بودن
equivalent همان مقدار را داشتن یا مشابه بودن
overpoise مهمتر بودن از بیشتر نفوذ داشتن از
to be together with somebody با کسی بودن و رابطه جنسی داشتن
To be in the ring (arena). تو گود بودن ( درمتن قرار داشتن )
To be a good conversationalist . دهان گرمی داشتن ( خوش صحبت بودن )
play second fiddle to someone <idiom> ازنظر مهم بودن مقام دوم داشتن
outclassed دارای مقام بلندتری بودن از از حیث مرتبه و طبقه برتری داشتن بر
to wobble [rotate unevenly] لنگ بودن [تاب داشتن] [به طور نامنظم چرخیدن] [اصطلاح روزمره]
outclasses دارای مقام بلندتری بودن از از حیث مرتبه و طبقه برتری داشتن بر
outclassing دارای مقام بلندتری بودن از از حیث مرتبه و طبقه برتری داشتن بر
outclass دارای مقام بلندتری بودن از از حیث مرتبه و طبقه برتری داشتن بر
shimmer روشنایی لرزان داشتن دارای تصویر یا شکل لرزان ومرتعش بودن
shimmers روشنایی لرزان داشتن دارای تصویر یا شکل لرزان ومرتعش بودن
shimmering روشنایی لرزان داشتن دارای تصویر یا شکل لرزان ومرتعش بودن
shimmered روشنایی لرزان داشتن دارای تصویر یا شکل لرزان ومرتعش بودن
stand by <idiom> پشت کسی بودن ،هوای کسی را داشتن
amenable متمایل
minded متمایل
propense متمایل
swept متمایل
prone متمایل
inclinable متمایل
oriented متمایل به
partial متمایل به
inclinatory متمایل
avid متمایل
attitude گرایش
attitudes گرایش
propensity گرایش
propensities گرایش
diatropism گرایش
tropism گرایش
trends گرایش
trend گرایش
disposition گرایش
tendencies گرایش
tendency گرایش
gravitation گرایش
yellowy متمایل به زردی
greenish متمایل به سبز
trepan متمایل شدن
fattish متمایل به چاق
longish متمایل به درازی
grayish متمایل به خاکستری
swimmy متمایل بگیجی
tendentious متمایل متوجه
runny متمایل بدویدن
liked متمایل به تساوی
apt متمایل اماده
expansive متمایل به توسعه
likes متمایل به تساوی
dancy متمایل به رقص
contractive متمایل به انقباض
biassed متمایل بیکسو
dermotropic متمایل به پوست
incline متمایل شدن
incline متمایل کردن
inclines متمایل شدن
inclines متمایل کردن
downward متمایل بپایین
cephalad متمایل بطرف سر
fain متمایل بخشنودی
like متمایل به تساوی
cenotrope گرایش مشترک
upward tendency گرایش صعودی
pressure tendency گرایش فشار
christianization گرایش به مسیحیت
action tendency گرایش به عمل
chemotropism گرایش شیمیایی
coenotrope گرایش مشترک
propensity to borrow گرایش به استقراض
orientation گرایش جهت
reconversion گرایش مجدد
propensity to save گرایش به پس انداز
approach gradient شیب گرایش
sexual orientation گرایش جنسی
propensity to import گرایش به واردات
propensity to hoard گرایش به احتکار
propensity to consume گرایش به مصرف
suicidal وابسته یا متمایل به خودکشی
gravitated متمایل شدن بطرف
gravitate متمایل شدن بطرف
zenkatsu dachi ایستادن متمایل به جلو
gravitating متمایل شدن بطرف
gravitates متمایل شدن بطرف
adaxial متمایل بطرف محور
pneumotropic متمایل به نسج ریوی
deasil متمایل بطرف راست
mind to do a thing متمایل کردن به کاری
cephalad متمایل بطرف راس
pruplish متمایل به رنگ ارغوانی
bossiness متمایل به ریاست مابی
forward slope شیب متمایل به جلو
bossy متمایل به ریاست مابی
sentimentalism گرایش بسوی احساسات
phototropism گرایش بطرف نور
pro-active گرایش به ایجاد وقایع
propensity to invest گرایش به سرمایه گذاری
central tendency measures اندازههای گرایش مرکزی
sentimentality گرایش بسوی احساسات
measures of central tendency اندازههای گرایش مرکزی
determining tendency گرایش تعیین کننده
ism سیستم عملی گرایش
soiuth ward بطرف جنوب متمایل بجنوب
lie over بتاخیر افتادن متمایل شدن
biases بیک طرف متمایل کردن
bias بیک طرف متمایل کردن
sways متمایل شدن یا کردن و بعقیدهای
swayed متمایل شدن یا کردن و بعقیدهای
sway متمایل شدن یا کردن و بعقیدهای
neologian متمایل به تعلیمات نوین مذهبی
coral pink رنگ ارغوانی متمایل به زردکمرنگ
lopsided متمایل بیک طرف بی قرینه
antrorse خمیده بجلو یا متمایل ببالا
south wards بطرف جنوب متمایل بجنوب
jump on the bandwagon <idiom> [پیوستن به گرایش یا فعالیتی محبوب]
tendentious دارای گرایش ویژه وعمدی
common business oreinted language زبان با گرایش متداول تجاری
Enantiodroma گرایش به تغییر چیزها به متضادشان
simplism گرایش بسادگی وبی الایشی
the odds are in our favour احتمالات بسوی ما متمایل است یا می چربد
radicalism گرایش به سیاست افراطی تندروی و افراط
bank دوران یا متمایل شدن هواپیماحول محور طولی
banks دوران یا متمایل شدن هواپیماحول محور طولی
bops Protocol Bit-Orinted پروتکل با گرایش بیت
bop Protocol Bit-Orinted پروتکل با گرایش بیت
bopping Protocol Bit-Orinted پروتکل با گرایش بیت
bopped Protocol Bit-Orinted پروتکل با گرایش بیت
coanda effect گرایش سیال برای چسبیدن به سطح جامد
beryl سیلیکات بریلیوم و الومینیوم رنگ ابی متمایل به سبز
tint [هاله ای از رنگ که بیشتر به سمت سفید متمایل باشد.]
longest میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longs میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longed میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long- میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
money to burn <idiom> بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
longer میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
to keep up از افسرده شدن نگاه داشتن باذنگاه داشتن
to keep down زیرفرمان خودنگاه داشتن دراطاعت خود داشتن
fullwrite professional یک برنامه جدید واژه پردازی برای کامپیوتر مکینتاش که متن را با نمودارهای متمایل به مقصود کاملا" عجین میکند
differing اختلاف داشتن تفاوت داشتن
cost قیمت داشتن ارزش داشتن
mean مقصود داشتن هدف داشتن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com