Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 159 (9 milliseconds)
English
Persian
tendentious
متمایل متوجه
Other Matches
prone
متمایل
amenable
متمایل
partial
متمایل به
minded
متمایل
oriented
متمایل به
swept
متمایل
propense
متمایل
avid
متمایل
inclinatory
متمایل
inclinable
متمایل
fattish
متمایل به چاق
longish
متمایل به درازی
expansive
متمایل به توسعه
fain
متمایل بخشنودی
swimmy
متمایل بگیجی
trepan
متمایل شدن
yellowy
متمایل به زردی
like
متمایل به تساوی
liked
متمایل به تساوی
likes
متمایل به تساوی
grayish
متمایل به خاکستری
runny
متمایل بدویدن
cephalad
متمایل بطرف سر
contractive
متمایل به انقباض
dancy
متمایل به رقص
dermotropic
متمایل به پوست
biassed
متمایل بیکسو
downward
متمایل بپایین
apt
متمایل اماده
incline
متمایل شدن
inclines
متمایل کردن
greenish
متمایل به سبز
incline
متمایل کردن
inclines
متمایل شدن
bossiness
متمایل به ریاست مابی
gravitate
متمایل شدن بطرف
gravitated
متمایل شدن بطرف
gravitates
متمایل شدن بطرف
gravitating
متمایل شدن بطرف
zenkatsu dachi
ایستادن متمایل به جلو
suicidal
وابسته یا متمایل به خودکشی
pruplish
متمایل به رنگ ارغوانی
adaxial
متمایل بطرف محور
mind to do a thing
متمایل کردن به کاری
bossy
متمایل به ریاست مابی
cephalad
متمایل بطرف راس
deasil
متمایل بطرف راست
pneumotropic
متمایل به نسج ریوی
forward slope
شیب متمایل به جلو
lie over
بتاخیر افتادن متمایل شدن
sway
متمایل شدن یا کردن و بعقیدهای
swayed
متمایل شدن یا کردن و بعقیدهای
lie over
متمایل بودن منتظر ماندن
sways
متمایل شدن یا کردن و بعقیدهای
coral pink
رنگ ارغوانی متمایل به زردکمرنگ
antrorse
خمیده بجلو یا متمایل ببالا
south wards
بطرف جنوب متمایل بجنوب
lopsided
متمایل بیک طرف بی قرینه
neologian
متمایل به تعلیمات نوین مذهبی
tends
متمایل بودن به گرایش داشتن
tending
متمایل بودن به گرایش داشتن
tended
متمایل بودن به گرایش داشتن
tend
متمایل بودن به گرایش داشتن
bias
بیک طرف متمایل کردن
soiuth ward
بطرف جنوب متمایل بجنوب
biases
بیک طرف متمایل کردن
the odds are in our favour
احتمالات بسوی ما متمایل است یا می چربد
heedful
متوجه
on ones guard
متوجه
attentive
متوجه
overhanging
متوجه
advertent
متوجه
tenty
متوجه
regardful
متوجه
banks
دوران یا متمایل شدن هواپیماحول محور طولی
bank
دوران یا متمایل شدن هواپیماحول محور طولی
directed
متوجه ساختن
direct
متوجه ساختن
heliotropic
متوجه پرتوافتاب
to waken
متوجه کردن
Be carful .
متوجه باش
theocentric
متوجه بخدا
presentient
قبلا متوجه
particular redemption
متوجه فقره
lend
متوجه کردن
lends
متوجه شدن
see-through
متوجه شدن
wistful
متوجه ارزومند
point
متوجه ساختن
lends
متوجه کردن
see through
متوجه شدن
lend
متوجه شدن
directs
متوجه ساختن
finical
متوجه جزئیات
beryl
سیلیکات بریلیوم و الومینیوم رنگ ابی متمایل به سبز
tint
[هاله ای از رنگ که بیشتر به سمت سفید متمایل باشد.]
see the light
<idiom>
متوجه اشتباه شدن
point
به سمت متوجه کردن
self centered
متوجه نفس خود
It has come to my notice that…
اخیرا"متوجه شده ام که ...
otherworldly
متوجه دنیای دیگر
I am beginning to realize ( understand ) .
کم کم دارم متوجه می شوم
He is attentive to his work .
متوجه کارش است
I am sorry, I don't understand.
متاسفم، من متوجه نمیشوم.
I see now . I got it now . I understand now.
حالافهمیدم ( متوجه شدم )
acroscopic
متوجه به بالا صعودی
to not be
[any]
the wiser
<idiom>
باز هم متوجه نشدن
he aimed it at me
سخنش متوجه من بود
reentrant
متوجه بسمت داخل
It dawned on me.
بعدش من متوجه شدم.
earthbound
متوجه بسوی زمین
to point to something
به چیزی متوجه کردن
Oh, I see!
آه، الان متوجه شدم!
Now I understand!
حالا متوجه شدم!
I am concentrating on my studies .
افکارم متوجه مطالعاتم است
She is not mindful of her social position ( status ) .
متوجه موقعیت اجتماعی اش نیست
Be carful of your health .
متوجه ( مواظب ) سلامتت باش
To bring something to someones notice . Make someone sit up and take notice .
کسی را متوجه چیزی کردن
great dangers impend over us
خطرهای بزرگی متوجه ما هستند
falloff
متوجه بودن منحرف شدن
great dangers overhang us
خطرهای بزرگی متوجه ما است
divert
متوجه کردن معطوف داشتن
animadvert
اعتراض کردن متوجه شدن
diverted
متوجه کردن معطوف داشتن
diverts
متوجه کردن معطوف داشتن
It was only when she rang up
[called]
that I realized it.
تازه وقتی که او
[زن]
زنگ زد من متوجه شدم.
It finally sunk in !
<idiom>
آخرش متوجه شد که موضوع چه است!
[اصطلاح]
to set one's affection
فکر یا میل خود را متوجه ساختن
Upon reflection , I realized that …
دوباره که فکر کردم متوجه شدم که ...
to strike at any one
ضربت خود را متوجه کسی ساختن
to pull any one's sleeve
کسیرا متوجه سخن خود کردن
to pull any one by the sleeve
کسیرا متوجه سخن خود کردن
At last the penny dropped!
<idiom>
آخرش متوجه شد که موضوع چه است!
[اصطلاح]
boomerangs
عملی که عکس العمل ان بخودفاعل متوجه باش د
intensive bombardment
بمبارانی که بیک نقطه متمرکزیل متوجه باشد
boomerang
عملی که عکس العمل ان بخودفاعل متوجه باش د
hansardize
متوجه مذاکرات جلسه پیش خودش کردن
boomeranging
عملی که عکس العمل ان بخودفاعل متوجه باش د
asleep at the switch
<idiom>
متوجه فرصت نبودن ،روی بخت خوابیدن
boomeranged
عملی که عکس العمل ان بخودفاعل متوجه باش د
introvert
شخصی که متوجه بباطن خود است خویشتن گرای
introverts
شخصی که متوجه بباطن خود است خویشتن گرای
feel out
<idiom>
صحبت یا انجام باشخص به صورتیکه متوجه بشوی که چه فکری میکند
How do I notice when the meat is off?
چگونه می توانم متوجه شوم که گوشت فاسد شده است؟
extrovert
شخصی که تمام عقایدو افکارش متوجه بیرون ازخودش است
blind side
سمتی که بازیگر متوجه ان نیست سمت خط تجمع نزدیک به خط مماس
extroverts
شخصی که تمام عقایدو افکارش متوجه بیرون ازخودش است
microwave hop
یک کانال رادیویی ریزموج میان انتن بشقابی که متوجه یکدیگر هستند
to p off an awkward situation
حواس خود را از کیفیت بدی منحرف و به چیز دیگری متوجه کردن
fullwrite professional
یک برنامه جدید واژه پردازی برای کامپیوتر مکینتاش که متن را با نمودارهای متمایل به مقصود کاملا" عجین میکند
sailings
سطح تختی که متوجه خورشید یا اجسام سماوی دیگر میباشد و به فضاپیمامتصل میشود
sail
سطح تختی که متوجه خورشید یا اجسام سماوی دیگر میباشد و به فضاپیمامتصل میشود
sailed
سطح تختی که متوجه خورشید یا اجسام سماوی دیگر میباشد و به فضاپیمامتصل میشود
blae
ابی متمایل به سیاه خاکستری ابی رنگ
common nuisance
منظور عملی است که باعث اضرار جامعه به طور کلی شود و تاثیر ان متوجه فرد خاص نباشد
onshore
روی ساحل متوجه بطرف ساحل
point
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
The football players are warming up before the game ( match) .
هنوز درگرما گرم موضوع است ( کاملا" متوجه نیست ؟ هنوز گرم است )
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com