English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 206 (8 milliseconds)
English Persian
focus متمرکز ساختن
focused متمرکز ساختن
focuses متمرکز ساختن
focussed متمرکز ساختن
focusses متمرکز ساختن
focussing متمرکز ساختن
Other Matches
scareup فاهر ساختن برای مصرف تامین کردن بسرعت ساختن
centralized متمرکز
concentrative متمرکز
decentpalized غیر متمرکز
centralised متمرکز کردن
centralises متمرکز کردن
center متمرکز کردن
centralized system نظام متمرکز
centralizer متمرکز کننده
centrally planned economy اقتصاد متمرکز
concenter متمرکز کردن
center drill مته متمرکز
concentrated load بار متمرکز
centralized lubrication روغنکاری متمرکز
localized capacity فرفیت متمرکز
concentrator متمرکز کننده
concentrator متمرکز شونده
centralist socialism سوسیالیسم متمرکز
centralising متمرکز کردن
fixed fire اتش متمرکز
concentrates متمرکز کردن
concentrating متمرکز کردن
localize متمرکز کردن
localizing متمرکز کردن
localizes متمرکز کردن
intensive پرقوت متمرکز
localising متمرکز کردن
centralize متمرکز کردن
centralizes متمرکز کردن
centralizing متمرکز کردن
localises متمرکز کردن
concentrate متمرکز کردن
centeralized planning برنامه ریزی متمرکز
decentralization غیر متمرکز کردن
decentralization غیر متمرکز سازی
center lathe ماشین تراش متمرکز
center grinding دستگاه سنگ متمرکز
focuses متمرکز کردن توجه
center متمرکز نقطه اتکاء
centralized network configuration ساختار شبکهای متمرکز
centralized oil shot system روغنکاری متمرکز فشاری
focusses متمرکز کردن توجه
focussed متمرکز کردن توجه
focused متمرکز کردن توجه
focalize درکانون متمرکز کردن
focus متمرکز کردن توجه
focussing متمرکز کردن توجه
centralized planning برنامه ریزی متمرکز
stigmatism ننگ نور متمرکز در یک نقطه
decentralized planning برنامه ریزی غیر متمرکز
hilar متمرکز ونزدیک به ناف ومرکز
totalitarianism رژیم حکومت متمرکز در یک قدرت مرکزی
pooled قرقره متمرکز کردن یا محل تمرکز
totalism رژیم حکومت متمرکز در یک قدرت مرکزی
pools قرقره متمرکز کردن یا محل تمرکز
pool قرقره متمرکز کردن یا محل تمرکز
monroe effect اصل مونرو متمرکز کردن نیروهای انفجاری در یک مسیر
distributes سیسم نا متمرکز که در آن چندین کامپیوتر مختلف شیارهای ثابتی دارند
distributing سیسم نا متمرکز که در آن چندین کامپیوتر مختلف شیارهای ثابتی دارند
distribute سیسم نا متمرکز که در آن چندین کامپیوتر مختلف شیارهای ثابتی دارند
whitest چاپگر لیزری که اشعه لیزر را در نقاطی که چاپ نشده اند متمرکز میکند.
whiter چاپگر لیزری که اشعه لیزر را در نقاطی که چاپ نشده اند متمرکز میکند.
white چاپگر لیزری که اشعه لیزر را در نقاطی که چاپ نشده اند متمرکز میکند.
centralized امکانات پردازش داده که در یک محل متمرکز و قابل دستیابی توسط سایر کاربران انجام می شوند
shed خون جاری ساختن جاری ساختن
shedding خون جاری ساختن جاری ساختن
sheds خون جاری ساختن جاری ساختن
smart buH یا متمرکز کننده شبکه که میتواند اطلاعات وضعیت را به ایستگاه مدیریت برگرداند و به مدیریت نرم افزار امکان تشخیص راه دور هر پورت را بدهد
smarted buH یا متمرکز کننده شبکه که میتواند اطلاعات وضعیت را به ایستگاه مدیریت برگرداند و به مدیریت نرم افزار امکان تشخیص راه دور هر پورت را بدهد
smartest buH یا متمرکز کننده شبکه که میتواند اطلاعات وضعیت را به ایستگاه مدیریت برگرداند و به مدیریت نرم افزار امکان تشخیص راه دور هر پورت را بدهد
smarter buH یا متمرکز کننده شبکه که میتواند اطلاعات وضعیت را به ایستگاه مدیریت برگرداند و به مدیریت نرم افزار امکان تشخیص راه دور هر پورت را بدهد
smarts buH یا متمرکز کننده شبکه که میتواند اطلاعات وضعیت را به ایستگاه مدیریت برگرداند و به مدیریت نرم افزار امکان تشخیص راه دور هر پورت را بدهد
smarting buH یا متمرکز کننده شبکه که میتواند اطلاعات وضعیت را به ایستگاه مدیریت برگرداند و به مدیریت نرم افزار امکان تشخیص راه دور هر پورت را بدهد
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
fixate محکم کردن متمرکز کردن
epitomizing متمرکز کردن مجسم کردن
epitomized متمرکز کردن مجسم کردن
epitomising متمرکز کردن مجسم کردن
concentrated fire اتش متمرکز توده اتش
epitomises متمرکز کردن مجسم کردن
epitomised متمرکز کردن مجسم کردن
epitomizes متمرکز کردن مجسم کردن
epitomize متمرکز کردن مجسم کردن
authoritarainism نقطه مقابل اندیویدوالیسم و عبارت ازحکومتی است که در ان ازادی فردی به طور کامل تحت الشعاع قدرت دولت قرار گیرد. قدرت دولت معمولا در گروه کوچکی از پیشوایان متمرکز ومتجلی میشود
distributed processing system سیستم پردازش توزیعی سیستم پردازش غیر متمرکز
centralized data processing پردازش تمرکز یافته داده پردازش داده متمرکز
client centered therapy درمان متمرکز بر درمان جو
massed fire اتش توده شده اتش متمرکز شده
manufacture ساختن
pellet حب ساختن
confect ساختن
carbonize کک ساختن
manufactured ساختن
bulid ساختن
fabrication ساختن
produced ساختن
mints ساختن
fabricated ساختن
fabricates ساختن
fabricating ساختن
unifying تک ساختن
unify تک ساختن
unifies تک ساختن
invent ساختن
minting ساختن
produce ساختن
idolised بت ساختن
idolises بت ساختن
idolising بت ساختن
idolize بت ساختن
idolized بت ساختن
idolizes بت ساختن
idolizing بت ساختن
mint ساختن
minted ساختن
invented ساختن
inventing ساختن
compose ساختن
makes ساختن
make ساختن
composes ساختن
build ساختن
buildings ساختن
builds ساختن
fashion مد ساختن
fashioned مد ساختن
fashioning مد ساختن
fashions مد ساختن
upgrade ساختن
upgraded ساختن
upgrades ساختن
invents ساختن
put up ساختن
put-up ساختن
creating ساختن
creates ساختن
create ساختن
produces ساختن
pills حب ساختن
pill حب ساختن
upgrading ساختن
manufactures ساختن
to go in with ساختن با
remake از نو ساختن
remakes از نو ساختن
construct ساختن
miscreate بد ساختن
constructed ساختن
constructing ساختن
upbuild ساختن
to get along ساختن
generate ساختن
generated ساختن
generating ساختن
set up ساختن
to make a shift ساختن
to make away ساختن
to t. up ساختن
constructs ساختن
forborne ساختن با
dree ساختن با
bridges پل ساختن
indite ساختن
bridge پل ساختن
generates ساختن
bridged پل ساختن
fabricate ساختن
maximising بیشینه ساختن
maximised بیشینه ساختن
maximizes بیشینه ساختن
wet مرطوب ساختن
maximized بیشینه ساختن
wets مرطوب ساختن
maximises بیشینه ساختن
wetted مرطوب ساختن
wettest مرطوب ساختن
maximize بیشینه ساختن
vitiating ناپاک ساختن
humidifies مرطوب ساختن
humidify مرطوب ساختن
humidifying مرطوب ساختن
vitiate معیوب ساختن
vitiate ناپاک ساختن
vitiated معیوب ساختن
vitiated ناپاک ساختن
reconciles راضی ساختن
vitiates معیوب ساختن
play music موسیقی ساختن
make music موسیقی ساختن
vitiates ناپاک ساختن
vitiating معیوب ساختن
reconcile راضی ساختن
maximizing بیشینه ساختن
to rend laths توفال ساختن
subverts واژگون ساختن
subverting واژگون ساختن
notifies اگاه ساختن
subverted واژگون ساختن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com