English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English Persian
true complement متمم واقعی متمم مبنایی
Other Matches
radix complement متمم مبنایی
true complement متمم مبنایی
true complement متمم واقعی
complement form فرم متمم شکل متمم
ten's complement متمم نسبت به ده متمم ده
two's complement متمم نسبت به دو متمم دو
complemented متمم
supplementary متمم
complementary متمم
complementing متمم
integrant متمم
complementarity متمم
complements متمم
complement متمم
supplements متمم
supplementing متمم
one's complement متمم یک
supplemented متمم
supplement متمم
supplemantary متمم
subsidiary متمم فرعی
subsidiaries متمم فرعی
complement form صورت متمم
colatitude متمم عرض
codeclination متمم میل
co declination متمم میل
antilogarithm متمم لگاریتم
ten's complement متمم نسبت به 01
self compiement خود متمم
prolative متمم مسند
nines complement متمم نسبت به 9
complemented متمم بودن
complements متمم بودن
complemented متمم مکمل
complement متمم مکمل
complemented متمم گرفتن
complement متمم گرفتن
complement متمم بودن
complements متمم مکمل
one's complement متمم نسبت به یک
complementation متمم گیری
complementing متمم مکمل
two's complement متمم نسبت به دو
complementing متمم بودن
complementing متمم گرفتن
complements متمم گرفتن
labeling متمم سند یانوشته
labels متمم سند یانوشته
additions لقب متمم اسم
addition لقب متمم اسم
subsidiarily بطور معین یا متمم
colatitude متمم عرض جغرافیایی
co latitude متمم عرض جغرافیایی
nine's complement متم نسبت به 9 متمم 9
label متمم سند یانوشته
supplementalary constitution law متمم قانون اساسی
complement gate دریچه متمم ساز
labelled متمم سند یانوشته
ten's complement عددی که با افزودن یک به متمم نهم یک عدد دهدهی به دست آید
two's complement افزودن یک به متمم یک یک عدد دودویی , برای نمایش اعداد دودویی منفی
antilogarithm جیب وفل متمم جیب
ternary سه مبنایی در مبنای سه
radix notation نشان گذاری مبنایی
radix sorting algorithm الگوریتم مرتب کردن مبنایی
cambridge equation نشان میدهند . یعنی پول واقعی برابراست با طول متوسط دورهای که هر واحدپول بین دو معامله نگهداری میشود ضرب در درامد واقعی K =
z 0 یک تراشه پردازنده 8 بیتی که به عنوان مبنایی برای ریزکامپیوترها بکار می رود
pigou effect اثر مانده واقعی اثر کاهش سطح قیمت ها برروی مصرف که بر اساس این اثر با کاهش سطح قیمت ها و در نتیجه بالا رفتن عرضه واقعی پول و افزایش ارزش واقعی ثروت مصرف نیز افزایش خواهد یافت
absolute altimeter ارتفاع سنج یا فرازیابی که ارتفاع واقعی یا فاصله واقعی هواپیما را از زمین نشان میدهد
architecture proper معماری بمعنی واقعی کلمه معماری واقعی
The real problem is not whether machines think but whether men do. مشکل واقعی این نیست که آیا ماشین ها فکر می کنند یا خیر مشکل واقعی این است که آیا انسان فکر می کند یا خیر.
actuals واقعی
veridical واقعی
factual واقعی
ex post واقعی
card-carrying واقعی
ex post saving واقعی
positive واقعی
actual واقعی
essentials واقعی
essential واقعی
factually واقعی
lifelike واقعی
veracious واقعی
unfeigned واقعی
McCoy واقعی
very واقعی
objectives واقعی
right واقعی
virtual واقعی
veritable واقعی
true life واقعی
real واقعی
righting واقعی
literal واقعی
objective واقعی
concrete : واقعی
righted واقعی
carry ineffect واقعی کردن
real anxiety اضطراب واقعی
genuine واقعی حقیقی
truest واقعی حقیقی
historical costs هزینه واقعی
truer واقعی حقیقی
real assets دارائیهای واقعی
real capital سرمایه واقعی
real costs هزینههای واقعی
real income درامد واقعی
actualise [British] واقعی کردن
life-size اندازه واقعی
real واقعی موجود
true slump نشست واقعی
true vertical قائم واقعی
actualize واقعی کردن
real fluid سیال واقعی
real earnings درامدهای واقعی
real address آدرس واقعی
true واقعی حقیقی
objective data دادههای واقعی
objective value ارزش واقعی
realize واقعی کردن
realising واقعی کردن
realises واقعی کردن
out of pocket expenses هزینه واقعی
realised واقعی کردن
put inpractice واقعی کردن
never-never land غیر واقعی
carry into effect واقعی کردن
never-never غیر واقعی
airy-fairy غیر واقعی
realized واقعی کردن
real score نمره واقعی
incidental expenses هزینههای واقعی
implement واقعی کردن
real wage مزد واقعی
put ineffect واقعی کردن
real value ارزش واقعی
jisen مبارزه واقعی
real storage انباره واقعی
realizing واقعی کردن
realizes واقعی کردن
real sector بخش واقعی
make something happen واقعی کردن
very واقعی فعلی
true form فرم واقعی
make a reality واقعی کردن
matter-of-fact بطور واقعی
matter of fact بطور واقعی
unreal غیر واقعی
true north شمال واقعی
put into practice واقعی کردن
put into effect واقعی کردن
life size اندازه واقعی
practical واقعی کارازموده
true complement مکمل واقعی
fulfill [American] واقعی کردن
accomplish واقعی کردن
nominal غیر واقعی
bring inbeing واقعی کردن
carry out واقعی کردن
insubstantial غیر واقعی
unrealistic غیر واقعی
unrealistically غیر واقعی
down-to-earth حقیقی واقعی
down to earth حقیقی واقعی
execute واقعی کردن
practicals واقعی کارازموده
bring into being واقعی کردن
real numbers اعداد واقعی
real memory حافظه واقعی
actual velocity سرعت واقعی
actual key کلید واقعی
actual loss زیان واقعی
actual self خود واقعی
actual parameter پارامتر واقعی
actual price قیمت واقعی
real mode حالت واقعی
actual income درامد واقعی
actualize واقعی کردن
actual address نشانی واقعی
actual load بار واقعی
actual argument نشانوند واقعی
true power توان واقعی
actual cost هزینه واقعی
actual damage خسارت واقعی
actual expenses مخارج واقعی
actual saving پس انداز واقعی
real interest rate نرخ بهره واقعی
real rate of interest نرخ بهره واقعی
real purchasing power قدرت خرید واقعی
real balance effect اثر مانده واقعی
real money supply عرضه واقعی پول
real national income درامد ملی واقعی
true meridian نصف النهار واقعی
real will نظریه اراده واقعی
pragmatize واقعی نشان دادن
home whistle امتیاز واقعی یا فرضی
objectively بطور واقعی یا خارجی
ideal مطابق نمونه واقعی
ideals مطابق نمونه واقعی
conductance مقدار هدایت واقعی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com