Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 208 (15 milliseconds)
English
Persian
harmonised
متناسب بودن
harmonises
متناسب بودن
harmonising
متناسب بودن
harmonize
متناسب بودن
harmonized
متناسب بودن
harmonizes
متناسب بودن
harmonizing
متناسب بودن
Search result with all words
mismatch
متناسب نبودن ناجور بودن
Other Matches
propor tionably
بطور متناسب یا با قرینه چنانکه بتوان متناسب نمود
applicative
متناسب
proportional
متناسب
proportionate
متناسب
pro rata
متناسب
proprotionable
متناسب
symmetric
متناسب
commensurate
متناسب
eurhythmic
متناسب
in proportion
متناسب
proportionable
متناسب
comproportionation
ترکیب متناسب
proportionment
متناسب سازی
coordinative
متناسب سازنده
coordinate
متناسب کردن
unapt
غیر متناسب
appropriated technology
تکنولوژی متناسب
proportional pie graph
نمودار گرد متناسب
commensurateness
متناسب کردن تناسب
well proportioned
با تناسب متناسب موزون
coordinate
متناسب یا هماهنگ کردن
up to par/scratch/snuff/the mark
<idiom>
متناسب با استاندارد طبیعی
proportionably
بطور متناسب یا با قرینه
coapt
باهم متناسب شدن
proportionate
فراخور متناسب کردن
harmonic division
طبقه بندی متناسب
harmonic proportion
طبقه بندی متناسب
tubbable
متناسب برای لوله یا تغاریابشکه
queueing
ترتیب آن متناسب با آخرین عنصر است
queues
ترتیب آن متناسب با آخرین عنصر است
queued
ترتیب آن متناسب با آخرین عنصر است
queue
ترتیب آن متناسب با آخرین عنصر است
reddendo singula singulis
الفاظ در قسمتهای مختلف سندباید متناسب با هم تعبیرشوند
amplidyne
ژنراتور دی سی که ولتاژخروجی ان با تغییرات تحریک میدان متناسب است
best power mixture
نسبت متناسب مخلوط سوخت و هوا برای حصول حداکثرقدرت
differentiating cicuit
مداری که ولتاژ برون گذاشت ان تقریبا با میزان تغییرولتاژ متناسب است
hook's law
تغییر شکل یک جسم الاستیک در دامنه الاستیسیته با تنش وارده متناسب است
best economy mixture
نسبت متناسب سوخت و بنزین در موتورهای پیستونی جهت حصول بیشترین برد پروازی
actinoelectric
اجسامی که دارای خاصیت تولید الکتریسیته در اثر تابش طول موجی متناسب با نورباشند
acceleration principle
براساس این اصل سرمایه گذاری متناسب است با تغییرات تولید که بارابطه زیر بیان می گردد : Y * A = I
differentiator
وسیلهای که برون گذاشت ان با مشتق سیگنال درون گذاشت متناسب است
pitot static system
سیستم نشان دهندهای که باترکیبی از فشار محلی تغذیه میشود اختلاف این دو فشار باسرعت نسبی فاهری متناسب است
suits
منطبق کردن متناسب یا مناسب کردن
suited
منطبق کردن متناسب یا مناسب کردن
suit
منطبق کردن متناسب یا مناسب کردن
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person .
مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate
سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
contain
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to have short views
د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
contains
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contained
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to mind
مراقب بودن
[مواظب بودن]
[احتیاط کردن]
correspond
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumbering
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbers
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbered
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumber
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
corresponds
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
up to it/the job
<idiom>
مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
corresponded
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
to be in one's right mind
دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
proportion
متناسب کردن متقارن کردن
proportions
متناسب کردن متقارن کردن
to look out
اماده بودن گوش بزنگ بودن
fits
شایسته بودن برای مناسب بودن
validity of the credit
معتبر بودن یا پادار بودن اعتبار
belonged
مال کسی بودن وابسته بودن
lurking
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
belongs
مال کسی بودن وابسته بودن
look out
منتظر بودن گوش به زنگ بودن
fit
شایسته بودن برای مناسب بودن
To be on top of ones job .
بر کار سوار بودن ( مسلط بودن )
to be in a habit
دارای خویاعادتی بودن دچارخویاعادتی بودن
to be hard put to it
درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
fittest
شایسته بودن برای مناسب بودن
lurks
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
belong
مال کسی بودن وابسته بودن
reasonableness
موجه بودن عادلانه یا مناسب بودن
lurked
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurk
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
monitors
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitor
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitored
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
depended
مربوط بودن منوط بودن
consisting
شامل بودن عبارت بودن از
depends
مربوط بودن منوط بودن
urgency
فوتی بودن اضطراری بودن
appertains
مربوط بودن متعلق بودن
includes
شامل بودن متضمن بودن
want
فاقد بودن محتاج بودن
wanted
فاقد بودن محتاج بودن
consists
شامل بودن عبارت بودن از
include
شامل بودن متضمن بودن
to be due
مقرر بودن
[موعد بودن]
discord
ناجور بودن ناسازگار بودن
precede
جلوتر بودن از اسبق بودن بر
consist
شامل بودن عبارت بودن از
consisted
شامل بودن عبارت بودن از
depend
مربوط بودن منوط بودن
appertaining
مربوط بودن متعلق بودن
agrees
متفق بودن همرای بودن
agreeing
متفق بودن همرای بودن
appertained
مربوط بودن متعلق بودن
conditionality
شرطی بودن مشروط بودن
agree
متفق بودن همرای بودن
appertain
مربوط بودن متعلق بودن
slouches
خمیده بودن اویخته بودن
look for
منتظر بودن درجستجو بودن
having
مالک بودن ناگزیر بودن
abuts
مماس بودن مجاور بودن
have
مالک بودن ناگزیر بودن
slouching
خمیده بودن اویخته بودن
pertained
مربوط بودن متعلق بودن
stravage
سرگردان بودن بی هدف بودن
pertains
مربوط بودن متعلق بودن
pertain
مربوط بودن متعلق بودن
to stand for
نامزد بودن هواخواه بودن
resides
ساکن بودن مقیم بودن
disagrees
مخالف بودن ناسازگار بودن
slouched
خمیده بودن اویخته بودن
slouch
خمیده بودن اویخته بودن
pend
معوق بودن بی تکلیف بودن
disagree
مخالف بودن ناسازگار بودن
reside
ساکن بودن مقیم بودن
disagreed
مخالف بودن ناسازگار بودن
resided
ساکن بودن مقیم بودن
on guard
مراقب بودن نگهبان بودن
disagreeing
مخالف بودن ناسازگار بودن
moons
سرگردان بودن اواره بودن
stravaig
سرگردان بودن بی هدف بودن
owe
مدیون بودن مرهون بودن
owes
مدیون بودن مرهون بودن
owed
مدیون بودن مرهون بودن
abut
مماس بودن مجاور بودن
abler
لایق بودن مناسب بودن
ablest
لایق بودن مناسب بودن
haze
گرفته بودن مغموم بودن
precedes
جلوتر بودن از اسبق بودن بر
govern
نافذ بودن نافر بودن بر
abutted
مماس بودن مجاور بودن
moon
سرگردان بودن اواره بودن
governed
نافذ بودن نافر بودن بر
governs
نافذ بودن نافر بودن بر
inhere
جبلی بودن ماندگار بودن
Being a junior clerk is a far cry from being a manager .
کارمند عادی بودن کجا و رئیس بودن کجا
to concern something
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
stand
بودن واقع بودن
profiteers
استفاده چی بودن اهل استفاده زیاد بودن
profiteer
استفاده چی بودن اهل استفاده زیاد بودن
interdepend
بهم موکول بودن مربوط بهم بودن
to be
بودن
to bargain for
بودن
exist
بودن
existed
بودن
to chop and change
دو دل بودن
stinks
بد بودن
exists
بودن
intends
بر ان بودن
intending
بر ان بودن
stink
بد بودن
intend
بر ان بودن
to be in two minds
دو دل بودن
concentricity
بودن
consecutiveness
پی در پی بودن
juddering
لق بودن
dubiosity
در شک بودن
judders
لق بودن
To be in two minds about something . To be undecided. To waver and vacI'llate.
دو دل بودن
To be all adrift.
سر در گم بودن
wobbling
لق بودن
incompactness
ول بودن
put one's cards on the table
<idiom>
رک بودن
wobbles
لق بودن
wobbled
لق بودن
justness
حق بودن
juddered
لق بودن
judder
لق بودن
to find oneself
بودن
to kick the beam
کم بودن
be sufficient
بس بودن
sufficing
بس بودن
suffices
بس بودن
sufficed
بس بودن
suffice
بس بودن
to think ill of any one
بودن
ween
بودن
lackvt
کم بودن
wobble
لق بودن
to be proper for
به جا بودن
teemed
پر بودن
reach
بس بودن
teem
پر بودن
suffice
بس بودن
to hold water
ضد آب بودن
last
[be enough]
بس بودن
be enough
بس بودن
be adequate
بس بودن
teems
پر بودن
to be in a bad
[foul]
temper
بد خو بودن
teeming
پر بودن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com