English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 208 (6 milliseconds)
English Persian
harmonised متناسب بودن
harmonises متناسب بودن
harmonising متناسب بودن
harmonize متناسب بودن
harmonized متناسب بودن
harmonizes متناسب بودن
harmonizing متناسب بودن
Search result with all words
mismatch متناسب نبودن ناجور بودن
Other Matches
propor tionably بطور متناسب یا با قرینه چنانکه بتوان متناسب نمود
applicative متناسب
proportional متناسب
proportionate متناسب
pro rata متناسب
proprotionable متناسب
symmetric متناسب
commensurate متناسب
eurhythmic متناسب
in proportion متناسب
proportionable متناسب
comproportionation ترکیب متناسب
proportionment متناسب سازی
coordinative متناسب سازنده
coordinate متناسب کردن
unapt غیر متناسب
appropriated technology تکنولوژی متناسب
proportional pie graph نمودار گرد متناسب
commensurateness متناسب کردن تناسب
well proportioned با تناسب متناسب موزون
coordinate متناسب یا هماهنگ کردن
up to par/scratch/snuff/the mark <idiom> متناسب با استاندارد طبیعی
proportionably بطور متناسب یا با قرینه
coapt باهم متناسب شدن
proportionate فراخور متناسب کردن
harmonic division طبقه بندی متناسب
harmonic proportion طبقه بندی متناسب
tubbable متناسب برای لوله یا تغاریابشکه
queueing ترتیب آن متناسب با آخرین عنصر است
queues ترتیب آن متناسب با آخرین عنصر است
queued ترتیب آن متناسب با آخرین عنصر است
queue ترتیب آن متناسب با آخرین عنصر است
reddendo singula singulis الفاظ در قسمتهای مختلف سندباید متناسب با هم تعبیرشوند
amplidyne ژنراتور دی سی که ولتاژخروجی ان با تغییرات تحریک میدان متناسب است
best power mixture نسبت متناسب مخلوط سوخت و هوا برای حصول حداکثرقدرت
differentiating cicuit مداری که ولتاژ برون گذاشت ان تقریبا با میزان تغییرولتاژ متناسب است
hook's law تغییر شکل یک جسم الاستیک در دامنه الاستیسیته با تنش وارده متناسب است
best economy mixture نسبت متناسب سوخت و بنزین در موتورهای پیستونی جهت حصول بیشترین برد پروازی
actinoelectric اجسامی که دارای خاصیت تولید الکتریسیته در اثر تابش طول موجی متناسب با نورباشند
acceleration principle براساس این اصل سرمایه گذاری متناسب است با تغییرات تولید که بارابطه زیر بیان می گردد : Y * A = I
differentiator وسیلهای که برون گذاشت ان با مشتق سیگنال درون گذاشت متناسب است
pitot static system سیستم نشان دهندهای که باترکیبی از فشار محلی تغذیه میشود اختلاف این دو فشار باسرعت نسبی فاهری متناسب است
suits منطبق کردن متناسب یا مناسب کردن
suited منطبق کردن متناسب یا مناسب کردن
suit منطبق کردن متناسب یا مناسب کردن
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person . مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
contain در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to have short views د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
contains در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contained در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to mind مراقب بودن [مواظب بودن] [احتیاط کردن]
correspond بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumbering از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbers از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbered از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumber از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
corresponds بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
up to it/the job <idiom> مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
corresponded بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
to be in one's right mind دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
proportion متناسب کردن متقارن کردن
proportions متناسب کردن متقارن کردن
to look out اماده بودن گوش بزنگ بودن
fits شایسته بودن برای مناسب بودن
validity of the credit معتبر بودن یا پادار بودن اعتبار
belonged مال کسی بودن وابسته بودن
lurking در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
belongs مال کسی بودن وابسته بودن
look out منتظر بودن گوش به زنگ بودن
fit شایسته بودن برای مناسب بودن
To be on top of ones job . بر کار سوار بودن ( مسلط بودن )
to be in a habit دارای خویاعادتی بودن دچارخویاعادتی بودن
to be hard put to it درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
fittest شایسته بودن برای مناسب بودن
lurks در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
belong مال کسی بودن وابسته بودن
reasonableness موجه بودن عادلانه یا مناسب بودن
lurked در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurk در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
monitors رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitor رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitored رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
depended مربوط بودن منوط بودن
consisting شامل بودن عبارت بودن از
depends مربوط بودن منوط بودن
urgency فوتی بودن اضطراری بودن
appertains مربوط بودن متعلق بودن
includes شامل بودن متضمن بودن
want فاقد بودن محتاج بودن
wanted فاقد بودن محتاج بودن
consists شامل بودن عبارت بودن از
include شامل بودن متضمن بودن
to be due مقرر بودن [موعد بودن]
discord ناجور بودن ناسازگار بودن
precede جلوتر بودن از اسبق بودن بر
consist شامل بودن عبارت بودن از
consisted شامل بودن عبارت بودن از
depend مربوط بودن منوط بودن
appertaining مربوط بودن متعلق بودن
agrees متفق بودن همرای بودن
agreeing متفق بودن همرای بودن
appertained مربوط بودن متعلق بودن
conditionality شرطی بودن مشروط بودن
agree متفق بودن همرای بودن
appertain مربوط بودن متعلق بودن
slouches خمیده بودن اویخته بودن
look for منتظر بودن درجستجو بودن
having مالک بودن ناگزیر بودن
abuts مماس بودن مجاور بودن
have مالک بودن ناگزیر بودن
slouching خمیده بودن اویخته بودن
pertained مربوط بودن متعلق بودن
stravage سرگردان بودن بی هدف بودن
pertains مربوط بودن متعلق بودن
pertain مربوط بودن متعلق بودن
to stand for نامزد بودن هواخواه بودن
resides ساکن بودن مقیم بودن
disagrees مخالف بودن ناسازگار بودن
slouched خمیده بودن اویخته بودن
slouch خمیده بودن اویخته بودن
pend معوق بودن بی تکلیف بودن
disagree مخالف بودن ناسازگار بودن
reside ساکن بودن مقیم بودن
disagreed مخالف بودن ناسازگار بودن
resided ساکن بودن مقیم بودن
on guard مراقب بودن نگهبان بودن
disagreeing مخالف بودن ناسازگار بودن
moons سرگردان بودن اواره بودن
stravaig سرگردان بودن بی هدف بودن
owe مدیون بودن مرهون بودن
owes مدیون بودن مرهون بودن
owed مدیون بودن مرهون بودن
abut مماس بودن مجاور بودن
abler لایق بودن مناسب بودن
ablest لایق بودن مناسب بودن
haze گرفته بودن مغموم بودن
precedes جلوتر بودن از اسبق بودن بر
govern نافذ بودن نافر بودن بر
abutted مماس بودن مجاور بودن
moon سرگردان بودن اواره بودن
governed نافذ بودن نافر بودن بر
governs نافذ بودن نافر بودن بر
inhere جبلی بودن ماندگار بودن
Being a junior clerk is a far cry from being a manager . کارمند عادی بودن کجا و رئیس بودن کجا
to concern something مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
stand بودن واقع بودن
profiteers استفاده چی بودن اهل استفاده زیاد بودن
profiteer استفاده چی بودن اهل استفاده زیاد بودن
interdepend بهم موکول بودن مربوط بهم بودن
to be بودن
to bargain for بودن
exist بودن
existed بودن
to chop and change دو دل بودن
stinks بد بودن
exists بودن
intends بر ان بودن
intending بر ان بودن
stink بد بودن
intend بر ان بودن
to be in two minds دو دل بودن
concentricity بودن
consecutiveness پی در پی بودن
juddering لق بودن
dubiosity در شک بودن
judders لق بودن
To be in two minds about something . To be undecided. To waver and vacI'llate. دو دل بودن
To be all adrift. سر در گم بودن
wobbling لق بودن
incompactness ول بودن
put one's cards on the table <idiom> رک بودن
wobbles لق بودن
wobbled لق بودن
justness حق بودن
juddered لق بودن
judder لق بودن
to find oneself بودن
to kick the beam کم بودن
be sufficient بس بودن
sufficing بس بودن
suffices بس بودن
sufficed بس بودن
suffice بس بودن
to think ill of any one بودن
ween بودن
lackvt کم بودن
wobble لق بودن
to be proper for به جا بودن
teemed پر بودن
reach بس بودن
teem پر بودن
suffice بس بودن
to hold water ضد آب بودن
last [be enough] بس بودن
be enough بس بودن
be adequate بس بودن
teems پر بودن
to be in a bad [foul] temper بد خو بودن
teeming پر بودن
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com