English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (6 milliseconds)
English Persian
embraceor متهم به اعمال نفوذ درهیئت منصفه یا دادگاه
Other Matches
embracery جرم اعمال نفوذ در هیئت منصفه یا دادگاه
indict متهم کردن کسی بر مبنای تشخیص هیات منصفه دادگاه جنایی
indicting متهم کردن کسی بر مبنای تشخیص هیات منصفه دادگاه جنایی
indicted متهم کردن کسی بر مبنای تشخیص هیات منصفه دادگاه جنایی
indicts متهم کردن کسی بر مبنای تشخیص هیات منصفه دادگاه جنایی
forelady زن سخنگو ورئیس درهیئت منصفه
provcation در CL هرگاه برهیات منصفه ثابت شود که متهم در اثر فعل یا سخن یاهر دو تحریک شده باشدممکن است این موضوع باعث برائت متهم یا تجویز تخفیف بشود
arraign احضار متهم زندانی به دادگاه جهت پاسخگویی به مفاد کیفرخواست تعقیب یا متهم کردن به طور اعم
discharges مرخص کردن هیات منصفه از دادگاه نقض حکم یا دستور دادگاه
discharge مرخص کردن هیات منصفه از دادگاه نقض حکم یا دستور دادگاه
docks جایگاه متهم در دادگاه
dock جایگاه متهم در دادگاه
docked جایگاه متهم در دادگاه
committed for trial تسلیم متهم به دادگاه
lobbying اعمال نفوذ
to use one's influence upon اعمال نفوذ کردن بر
undue influence اعمال نفوذ ناروا
use one's influence اعمال نفوذ کردن
embraceor اعمال نفوذ کننده
prisoner at the bar کسیکه در نزد دادگاه متهم است
perverse verdict رای هیات منصفه که بدون توجه به راهنمایی قاضی دادگاه
indicting تعقیب متهم از طریق صدور کیفرخواست به وسیله دادگاه جنایی
indicted تعقیب متهم از طریق صدور کیفرخواست به وسیله دادگاه جنایی
indict تعقیب متهم از طریق صدور کیفرخواست به وسیله دادگاه جنایی
indicts تعقیب متهم از طریق صدور کیفرخواست به وسیله دادگاه جنایی
special verdict رای هیات منصفه در حالتی که حقایق موضوع مطروحه را ان چنان که برایشان ثابت شده است اعلام و اخذ تصمیم را به دادگاه بسپارند
presentment اطلاع هیات منصفه دادگاه جنایی از وقوع جرم درصورتی که مبنی بر مشاهده یا اگاهی خود ایشان بوده بر مبنای کیفرخواست تنظیمی نباشد
imposes تحمیل کردن اعمال نفوذ یا سوء استفاده کردن
impose تحمیل کردن اعمال نفوذ یا سوء استفاده کردن
under the guize of بعنوان به بهانه درهیئت درزی
summings up خلاصهای که قاضی محکمه پس از ختم دادرسی و پیش از شروع شور هیات منصفه از جریان دادرسی و ادله ابرازی برای هیات منصفه بیان میکند
summing up خلاصهای که قاضی محکمه پس از ختم دادرسی و پیش از شروع شور هیات منصفه از جریان دادرسی و ادله ابرازی برای هیات منصفه بیان میکند
agents مجموعهای از دستورات یا اعمال که خودکار روی یک داده یا فایل مشخص اعمال می شوند
agent مجموعهای از دستورات یا اعمال که خودکار روی یک داده یا فایل مشخص اعمال می شوند
contructive larcency مقصودسرقتی است که از مجموعه اعمال یک عده یا یک فرد ناشی شود در حالتی که این اعمال به تنهایی فاقد هر نوع وصف جنایی باشد
brain washing مغزشویی روشی که به وسیله ان و ازطریق اعمال تدابیر و اعمال مختلف افکار و اعتقادات فردرا زایل و اعتقادات دیگری راجایگزین ان می کنند
judge advocate دادستان دادگاه نظامی مشاور قانونی دادگاه نظامی مستشار دادگاه نظامی
continuance تمدید یا تجدید وقت دادگاه دادگاه را به عنوان تنفس موقتا" تعطیل کردن
prize courts دادگاه مامور رسیدگی به مسائل مربوط به prize بدون رای این دادگاه به مال
transfer of cause احاله امر از یک دادگاه به دادگاه دیگر به علل قانونی
purging a contempt of court جریمه اهانت به دادگاه غرامت توهین به دادگاه
parquet محل نشستن اعضا دادگاه در دادسرامحوطه دادگاه
penetration نفوذ در جبهه دشمن داخل شدن درصفوف دشمن نفوذ در شبکه اطلاعات یااداری
initial thrust نفوذ اولیه نفوذ اصلی
manadamus حکم دادگاه بالاتربه دادگاه پایین تر
remanet احاله موضوع از یک دادگاه به دادگاه دیگر
writ دستور دادگاه حکم دادگاه
summary court دادگاه اولیه دادگاه پادگانی
writs دستور دادگاه حکم دادگاه
erasable قطعه حافظه فقط خواندنی که توسط ولتاژ اعمال شده به سوزن نوشتن آن برنامه ریزی است و داده بهاین سوزن نوشتن اعمال میشود وتوسعه اشعه مافوق بنفش پاک میشود
arrested جلب کردن توقیف کردن جلوی ادامه جریان دادرسی و علی الخصوص صدور حکم دادگاه را با حکم یا قرار همان دادگاه گرفتن
arrest جلب کردن توقیف کردن جلوی ادامه جریان دادرسی و علی الخصوص صدور حکم دادگاه را با حکم یا قرار همان دادگاه گرفتن
arrests جلب کردن توقیف کردن جلوی ادامه جریان دادرسی و علی الخصوص صدور حکم دادگاه را با حکم یا قرار همان دادگاه گرفتن
jury هیات منصفه
jury هیئت منصفه
petty jury هیئت منصفه
juries هیئت منصفه
juries هیات منصفه
trial jury هیئت منصفه
member of the jury عضو هیات منصفه
juror عضو هیات منصفه
special jury هیئت منصفه مخصوص
jury man عضو هیات منصفه
jurors عضو هیات منصفه
foreman سخنگوی هیات منصفه
verdicts تصمیم هیات منصفه
foremen سخنگوی هیات منصفه
verdict تصمیم هیات منصفه
grand jury هیات منصفه عالی
juror عضو هیئت منصفه
forewoman سخنگوی هیات منصفه
verdicts رای هیات منصفه
grand juries هیئت منصفه عالی
grand juries هیات منصفه عالی
grand jury هیئت منصفه عالی
jurors عضو هیئت منصفه
verdict رای هیات منصفه
assize هیئت قضات یا منصفه
challenging a juror جرح عضو هیات منصفه
verdicts رای هیئت منصفه فتوی
verdict رای هیئت منصفه فتوی
petit jury هیئت منصفه دوازده نفری
ballistics of penetration شناسایی شرایط نفوذ گلوله شناسایی مسیر نفوذ گلوله
radiolucency درجه نفوذ اشعه مجهول نفوذ پذیری اشعه مجهول
pyx jury هئیت منصفه عیارگیران داوران دینارسنج
striking a jury تعیین هیات منصفه با روش حذفی
withdrawing a juror حذف یکی از دوازده عضوهیات منصفه
principal challenger رد عضو هیات منصفه با دلیل قابل قبول
struck هیات منصفه تعیین شده باروش حذفی
culprit متهم
culprits متهم
taxed with متهم به
accused متهم
prisoner at the bar متهم
arretted متهم
true bill اعلام جرمی که هیئت منصفه در فهر ان صحه گذارند
criminator متهم کننده
bewary متهم کردن
be charge with متهم شدن به
incriminatory متهم کننده
inculpable متهم شدنی
indict متهم کردن
indicted متهم کردن
indicting متهم کردن
accuser متهم کننده
inculpate متهم کردن
plea of accused دفاع متهم
charged متهم شده
delate متهم کردن
plea of accused مدافعات متهم
indicts متهم کردن
denounce متهم کردن
to give one the lie متهم کردن
charge متهم ساختن
accuses متهم کردن
primary accused متهم اصلی
tax متهم کردن
taxed متهم کردن
taxes متهم کردن
charge متهم کردن
accuse متهم کردن
denouncing متهم کردن
impeach متهم کردن
impeached متهم کردن
impeaches متهم کردن
impeaching متهم کردن
denounced متهم کردن
denounces متهم کردن
charges متهم ساختن
accusers متهم کننده
charges متهم کردن
inquisition نظری که هیات منصفه در ذیل برگ بازجویی میدهد رسیدگی
panels صورت اساسی افراد واجدشرایط برای عضویت هیات منصفه
panel صورت اساسی افراد واجدشرایط برای عضویت هیات منصفه
attaint محکومیت قاضی یا عضوهیئت منصفه بعلت دادن رای غلط
inquisitions نظری که هیات منصفه در ذیل برگ بازجویی میدهد رسیدگی
renounce سرزنش یا متهم کردن
incriminate بگناه متهم کردن
incriminates بگناه متهم کردن
challenge سرتافتن متهم کردن
incriminated بگناه متهم کردن
criminiate متهم بجایت کردن
renouncing سرزنش یا متهم کردن
criminate متهم بجنایت کردن
second defendant متهم ردیف دوم
renounced سرزنش یا متهم کردن
challenges سرتافتن متهم کردن
incriminating بگناه متهم کردن
renounces سرزنش یا متهم کردن
challenged سرتافتن متهم کردن
accusable قابل اتهام متهم
summary conviction حکم محکومیت صادره ازدادگاه بخش بدون دخالت هیات منصفه
open verdict رای هیات منصفه حاکی ازوقوع جرم بدون تصریح مجرم
to pack a jury جورکردن و برگزیدن اعضای هئیت منصفه بدانسان که طرافداری از شخص بنماید
they accused him of the ft اورابه دزدی متهم ساختند
sef accusatory متهم کننده نفس خود
charge sheet ورقه حاوی مشخصات متهم
redargue متهم ساختن تکذیب کردن
to set up somebody [for something] کسی بیگناه را متهم کردن
to frame someone کسی بیگناه را متهم کردن
charge sheets ورقه حاوی مشخصات متهم
riders ماده اصلاحی یا الحاقی درشور سوم لایحه الحاقیه رای هیات منصفه
rider ماده اصلاحی یا الحاقی درشور سوم لایحه الحاقیه رای هیات منصفه
redirects بازپرسی از شهود بعد ازبازجویی متهم
redirected بازپرسی از شهود بعد ازبازجویی متهم
redirect بازپرسی از شهود بعد ازبازجویی متهم
redirecting بازپرسی از شهود بعد ازبازجویی متهم
peremptory challenge رد عضو هیات منصفه به وسیله یکی از اصحاب دعوی بدون ذکر دلیل خاص
co respondent مردی که متهم بزنابازن شوهرداری بوده وباخودان زن یکجاموردتعیق
exercises اعمال
exercising اعمال
undertakings اعمال
exercised اعمال
acts اعمال
exercise اعمال
exercising a right اعمال حق
doings اعمال
exertions اعمال
exertion اعمال
application اعمال
applications اعمال
A guilty conscience needs no accuser. <proverb> کسی که پوزش می خواهد خود را متهم می کند. [ضرب المثل]
He who excuses accuses himself. <proverb> کسی که پوزش می خواهد خود را متهم می کند. [ضرب المثل]
nemo tenetur se impum accusare هیچ کس مجبور نیست خود رابه گناهی متهم کند
Excuses always proceed from a guilty conscience. <proverb> کسی که پوزش می خواهد خود را متهم می کند. [ضرب المثل]
summing up evidence نطق اختتامیه وکیل در انتهای دادرسی که ضمن ان ادله ومدافعات خود را برای هیات منصفه شرح میدهد
applying اعمال کردن
applicative اعمال کردنی
hard labour اعمال شاقه
the galleys اعمال شاقه
exerted اعمال کردن
willable قابل اعمال
exerting اعمال کردن
labourhardl اعمال شاقه
exerts اعمال کردن
applies اعمال کردن
impressment اعمال زور
peonage اعمال شاقه
apply اعمال کردن
to have the pull of اعمال نفوذکردن بر
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com