English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (31 milliseconds)
English Persian
indict متهم کردن کسی بر مبنای تشخیص هیات منصفه دادگاه جنایی
indicted متهم کردن کسی بر مبنای تشخیص هیات منصفه دادگاه جنایی
indicting متهم کردن کسی بر مبنای تشخیص هیات منصفه دادگاه جنایی
indicts متهم کردن کسی بر مبنای تشخیص هیات منصفه دادگاه جنایی
Other Matches
presentment اطلاع هیات منصفه دادگاه جنایی از وقوع جرم درصورتی که مبنی بر مشاهده یا اگاهی خود ایشان بوده بر مبنای کیفرخواست تنظیمی نباشد
discharge مرخص کردن هیات منصفه از دادگاه نقض حکم یا دستور دادگاه
discharges مرخص کردن هیات منصفه از دادگاه نقض حکم یا دستور دادگاه
embraceor متهم به اعمال نفوذ درهیئت منصفه یا دادگاه
indict تعقیب متهم از طریق صدور کیفرخواست به وسیله دادگاه جنایی
indicting تعقیب متهم از طریق صدور کیفرخواست به وسیله دادگاه جنایی
indicted تعقیب متهم از طریق صدور کیفرخواست به وسیله دادگاه جنایی
indicts تعقیب متهم از طریق صدور کیفرخواست به وسیله دادگاه جنایی
perverse verdict رای هیات منصفه که بدون توجه به راهنمایی قاضی دادگاه
summings up خلاصهای که قاضی محکمه پس از ختم دادرسی و پیش از شروع شور هیات منصفه از جریان دادرسی و ادله ابرازی برای هیات منصفه بیان میکند
summing up خلاصهای که قاضی محکمه پس از ختم دادرسی و پیش از شروع شور هیات منصفه از جریان دادرسی و ادله ابرازی برای هیات منصفه بیان میکند
special verdict رای هیات منصفه در حالتی که حقایق موضوع مطروحه را ان چنان که برایشان ثابت شده است اعلام و اخذ تصمیم را به دادگاه بسپارند
arraign احضار متهم زندانی به دادگاه جهت پاسخگویی به مفاد کیفرخواست تعقیب یا متهم کردن به طور اعم
provcation در CL هرگاه برهیات منصفه ثابت شود که متهم در اثر فعل یا سخن یاهر دو تحریک شده باشدممکن است این موضوع باعث برائت متهم یا تجویز تخفیف بشود
jury هیات منصفه
juries هیات منصفه
verdicts رای هیات منصفه
verdicts تصمیم هیات منصفه
grand juries هیات منصفه عالی
verdict تصمیم هیات منصفه
jury man عضو هیات منصفه
juror عضو هیات منصفه
verdict رای هیات منصفه
jurors عضو هیات منصفه
grand jury هیات منصفه عالی
member of the jury عضو هیات منصفه
forewoman سخنگوی هیات منصفه
foreman سخنگوی هیات منصفه
foremen سخنگوی هیات منصفه
challenging a juror جرح عضو هیات منصفه
striking a jury تعیین هیات منصفه با روش حذفی
criminal court دادگاه جنایی
assize court دادگاه جنایی
principal challenger رد عضو هیات منصفه با دلیل قابل قبول
struck هیات منصفه تعیین شده باروش حذفی
state's evidence گواه دادگاه جنایی
criminal court division بخش دادگاه جنایی
contempt [criminal offence] توهین به دادگاه [جرم جنایی]
contempt of court توهین به دادگاه [جرم جنایی]
contempt [criminal offence] اهانت به دادگاه [جرم جنایی]
contempt of court اهانت به دادگاه [جرم جنایی]
assize town شهر مقر دادگاه جنایی
panels صورت اساسی افراد واجدشرایط برای عضویت هیات منصفه
panel صورت اساسی افراد واجدشرایط برای عضویت هیات منصفه
inquisitions نظری که هیات منصفه در ذیل برگ بازجویی میدهد رسیدگی
inquisition نظری که هیات منصفه در ذیل برگ بازجویی میدهد رسیدگی
summary conviction حکم محکومیت صادره ازدادگاه بخش بدون دخالت هیات منصفه
open verdict رای هیات منصفه حاکی ازوقوع جرم بدون تصریح مجرم
rider ماده اصلاحی یا الحاقی درشور سوم لایحه الحاقیه رای هیات منصفه
riders ماده اصلاحی یا الحاقی درشور سوم لایحه الحاقیه رای هیات منصفه
peremptory challenge رد عضو هیات منصفه به وسیله یکی از اصحاب دعوی بدون ذکر دلیل خاص
dock جایگاه متهم در دادگاه
committed for trial تسلیم متهم به دادگاه
docked جایگاه متهم در دادگاه
docks جایگاه متهم در دادگاه
embracery جرم اعمال نفوذ در هیئت منصفه یا دادگاه
summing up evidence نطق اختتامیه وکیل در انتهای دادرسی که ضمن ان ادله ومدافعات خود را برای هیات منصفه شرح میدهد
prisoner at the bar کسیکه در نزد دادگاه متهم است
challenge مورد اعتراض یا تردید قراردادن اعتراض و ایراد به عضویا اعضا هیات منصفه انتخاب شده
challenges مورد اعتراض یا تردید قراردادن اعتراض و ایراد به عضویا اعضا هیات منصفه انتخاب شده
challenged مورد اعتراض یا تردید قراردادن اعتراض و ایراد به عضویا اعضا هیات منصفه انتخاب شده
charges عهده وتعهد و الزامی که بر شخص باشد حقی که در مورد ملکی وجود داشته باشد خطابهای که رئیس محکمه پس از ختم دادرسی خطاب به هیات منصفه ایراد و ضمن خلاصه کردن شهادتهای داده شده مسائل قانونی لازم را برای ایشان تشریح میکند
charge عهده وتعهد و الزامی که بر شخص باشد حقی که در مورد ملکی وجود داشته باشد خطابهای که رئیس محکمه پس از ختم دادرسی خطاب به هیات منصفه ایراد و ضمن خلاصه کردن شهادتهای داده شده مسائل قانونی لازم را برای ایشان تشریح میکند
misdirection در CL منظوراشتباه قاضی است در موردتفهیم نکات قضایی موضوع برای اعضاء هیات منصفه پیش از انکه وارد شور شوندو این میتواند باعث تجدیدمحاکمه شود
criminal investigation شعبه بازجویی جنایی تحقیقات جنایی
referees در CL دعوی یابا تراضی طرفین و یا به نظردادگاه به داور ارجاع میشود و سپس در صورتی که نظرش دادگاه را قانع کندهمان نظر مبنای حکم قرارمیگیرد
refereed در CL دعوی یابا تراضی طرفین و یا به نظردادگاه به داور ارجاع میشود و سپس در صورتی که نظرش دادگاه را قانع کندهمان نظر مبنای حکم قرارمیگیرد
referee در CL دعوی یابا تراضی طرفین و یا به نظردادگاه به داور ارجاع میشود و سپس در صورتی که نظرش دادگاه را قانع کندهمان نظر مبنای حکم قرارمیگیرد
refereeing در CL دعوی یابا تراضی طرفین و یا به نظردادگاه به داور ارجاع میشود و سپس در صورتی که نظرش دادگاه را قانع کندهمان نظر مبنای حکم قرارمیگیرد
arrest of judgment سرباز زدن قاضی از صدورحکم پس از اعلام نظر هیات منصفه به علت مطالبی که درمدارک ارائه شده به نظررسیده و انهارا غلط یا قابل نقض قلمداد کند . به عبارت دیگر خودداری قاضی ازصدور رای است تا رفع اشتباهات موجود
continuance تمدید یا تجدید وقت دادگاه دادگاه را به عنوان تنفس موقتا" تعطیل کردن
arrested جلب کردن توقیف کردن جلوی ادامه جریان دادرسی و علی الخصوص صدور حکم دادگاه را با حکم یا قرار همان دادگاه گرفتن
arrests جلب کردن توقیف کردن جلوی ادامه جریان دادرسی و علی الخصوص صدور حکم دادگاه را با حکم یا قرار همان دادگاه گرفتن
arrest جلب کردن توقیف کردن جلوی ادامه جریان دادرسی و علی الخصوص صدور حکم دادگاه را با حکم یا قرار همان دادگاه گرفتن
datum point نقطه مبنای مختصات شبکه ایستگاه مبنای نقشه برداری
time base ایستگاه مبنای اندازه گیری زمان مبنای زمانی
to revisit a criminal case [judicial proceedings] یک پرونده جنایی [رسیدگی قضائی] را بازدید کردن
missions هیات اعزامی هیات تبلیغی
mission هیات اعزامی هیات تبلیغی
accuses متهم کردن
denounce متهم کردن
accuse متهم کردن
denouncing متهم کردن
to give one the lie متهم کردن
inculpate متهم کردن
denounced متهم کردن
denounces متهم کردن
indicts متهم کردن
tax متهم کردن
taxed متهم کردن
taxes متهم کردن
impeaches متهم کردن
impeached متهم کردن
indict متهم کردن
impeach متهم کردن
delate متهم کردن
indicted متهم کردن
indicting متهم کردن
impeaching متهم کردن
charge متهم کردن
charges متهم کردن
bewary متهم کردن
datum سطح اب دریا سطح مبنای ارتفاع در نقشه برداری سطح مبنای مختصات
challenged سرتافتن متهم کردن
renounced سرزنش یا متهم کردن
challenge سرتافتن متهم کردن
renounces سرزنش یا متهم کردن
challenges سرتافتن متهم کردن
incriminate بگناه متهم کردن
criminate متهم بجنایت کردن
renouncing سرزنش یا متهم کردن
criminiate متهم بجایت کردن
incriminating بگناه متهم کردن
incriminated بگناه متهم کردن
incriminates بگناه متهم کردن
renounce سرزنش یا متهم کردن
to press charges against someone ازکسی قانونی شکایت کردن [کسی را متهم کردن]
incriminated به جرمی متهم کردن گناهکار قلمداد کردن
incriminating به جرمی متهم کردن گناهکار قلمداد کردن
incriminates به جرمی متهم کردن گناهکار قلمداد کردن
incriminate به جرمی متهم کردن گناهکار قلمداد کردن
redargue متهم ساختن تکذیب کردن
to set up somebody [for something] کسی بیگناه را متهم کردن
to frame someone کسی بیگناه را متهم کردن
judge advocate دادستان دادگاه نظامی مشاور قانونی دادگاه نظامی مستشار دادگاه نظامی
prize courts دادگاه مامور رسیدگی به مسائل مربوط به prize بدون رای این دادگاه به مال
transfer of cause احاله امر از یک دادگاه به دادگاه دیگر به علل قانونی
geodetic datum سطح مبنای نقشه برداری افق مبنای نقشه برداری زمینی جهانی
parquet محل نشستن اعضا دادگاه در دادسرامحوطه دادگاه
purging a contempt of court جریمه اهانت به دادگاه غرامت توهین به دادگاه
micr سیستمی که حروف را با تشخیص الگوهای جوهر مغناطیسی تشخیص میدهد.
manadamus حکم دادگاه بالاتربه دادگاه پایین تر
remanet احاله موضوع از یک دادگاه به دادگاه دیگر
recriminate اتهام متقابل وارد کردن دعوای متقابل طرح کردن دوباره متهم ساختن
upbraided متهم کردن ملامت کردن
imputing تقسیم کردن متهم کردن
imputes تقسیم کردن متهم کردن
upbraids متهم کردن ملامت کردن
imputed تقسیم کردن متهم کردن
upbraid متهم کردن ملامت کردن
impute تقسیم کردن متهم کردن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
writs دستور دادگاه حکم دادگاه
writ دستور دادگاه حکم دادگاه
summary court دادگاه اولیه دادگاه پادگانی
datum error اشتباه سطح مبنای ارتفاع اشتباه سطح مبنای اب دریا
exceptions روتین هاوتوابعی که اثرات خطا را تشخیص و تصحیح می کنند. به طوری که سیستم پس از تشخیص خطا قابل اجرا باشد
recognition 1-توانایی تشخیص چیزی . 2-فرایند تشخیص چیزی- مثل حرف روی متن چاپ شده یا میلههای کد میلهای ..
exception روتین هاوتوابعی که اثرات خطا را تشخیص و تصحیح می کنند. به طوری که سیستم پس از تشخیص خطا قابل اجرا باشد
false origin مبنای مختصات فرضی مبنای فرضی
criminals جنایی
criminal جنایی
criminous جنایی
pleads در دادگاه اقامه یا ادعا کردن درخواست کردن
plead در دادگاه اقامه یا ادعا کردن درخواست کردن
pleaded در دادگاه اقامه یا ادعا کردن درخواست کردن
semi processed data داده خام که پردازش شده است مثل مرتب کردن , ضبط کردن , تشخیص خطا..
sue به دادگاه شکایت کردن
jurisdiction تسلیم دادگاه کردن
sued به دادگاه شکایت کردن
sues به دادگاه شکایت کردن
suing به دادگاه شکایت کردن
state's evidence گواه جنایی
criminal low حقوق جنایی
criminals جنایی کیفری
criminal conviction محکومیت جنایی
criminal جنایی کیفری
assize محکمهء جنایی
to seek redress in court به دادگاه رجوع کردن [حقوق]
remits به دادگاه پایین تر یا بالاترارجاع کردن
court martial در دادگاه نظامی محاکمه کردن
remitted به دادگاه پایین تر یا بالاترارجاع کردن
to have recourse to a court به دادگاه رجوع کردن [حقوق]
to apply to a court به دادگاه رجوع کردن [حقوق]
remitting به دادگاه پایین تر یا بالاترارجاع کردن
remit به دادگاه پایین تر یا بالاترارجاع کردن
criminals جانی جنایتکار جنایی
assize court محاکم سیار جنایی
criminal جانی جنایتکار جنایی
to have recourse to arbitration به دادگاه حکمیت رجوع کردن [حقوق]
rogatory commission موضوعی را ازمحکمهای به دادگاه دیگراحاله کردن
to apply to the court of arbitration به دادگاه حکمیت رجوع کردن [حقوق]
identified مربوط کردن تشخیص دادن
identify مربوط کردن تشخیص دادن
identifies مربوط کردن تشخیص دادن
identifying مربوط کردن تشخیص دادن
height datum سطح مبنای سنجش ارتفاع سطح مبنای ارتفاع
map plane سطح مبنای تراز نقشه مبنای تراز نقشه
identifying تشخیص هویت دادن یکی کردن
identify تشخیص هویت دادن یکی کردن
identifies تشخیص هویت دادن یکی کردن
identified تشخیص هویت دادن یکی کردن
trial lawyer وکیل دادگستری که دردادگاههای جنایی حضورمییابد
The convict cannot distinguish between right and wrong [distinguish right from wrong] . این مجرم نمی تواند بین درست و نادرست را تشخیص [تشخیص درست را از نادرست] بدهد.
serve a sentence به حکم دادگاه زندانی شدن دوره حبس خود را طی کردن
peine for et dure مجازات عدم پاسخ در مقابل کیفر خواست جنایی
jury هیئت منصفه
juries هیئت منصفه
petty jury هیئت منصفه
trial jury هیئت منصفه
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com