English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 158 (2 milliseconds)
English Persian
pushful متهور در اقدام بکارهای مهم
Other Matches
manipular وابسته بکارهای دستی
manipulatory وابسته بکارهای دستی
To sort out ones affairs بکارهای خود سر وصورت دادن
man millner مردی که بکارهای خرد وبیهوده می پردازند
convictism اصول گماشتن گناهکاران بکارهای سخت
hardiest متهور
venturous متهور
venturer متهور
hardy متهور
temerarious متهور
hardier متهور
daring متهور
audacious متهور
intrepid متهور
go ahead : متهور
daredevil متهور
daredevils متهور
pushful متهور
enterprising متهور
socialised بکارهای اجتماعی تخصیص دادن بصورت سوسیالیستی دراوردن
socialising بکارهای اجتماعی تخصیص دادن بصورت سوسیالیستی دراوردن
socializes بکارهای اجتماعی تخصیص دادن بصورت سوسیالیستی دراوردن
socializing بکارهای اجتماعی تخصیص دادن بصورت سوسیالیستی دراوردن
socialises بکارهای اجتماعی تخصیص دادن بصورت سوسیالیستی دراوردن
socialized بکارهای اجتماعی تخصیص دادن بصورت سوسیالیستی دراوردن
socialize بکارهای اجتماعی تخصیص دادن بصورت سوسیالیستی دراوردن
extrepreneur مدیر متهور
brasher متهور گستاخ
brashest متهور گستاخ
bold گستاخ متهور
brash متهور گستاخ
bolder گستاخ متهور
boldest گستاخ متهور
aces خلبان ماهر و متهور
ace خلبان ماهر و متهور
actionless بی اقدام
emprise اقدام
enterprises اقدام
enterprise اقدام
enforcement اقدام
actions اقدام
action اقدام
esteem اقدام
intervention اقدام
procedure اقدام
ploy اقدام
ploys اقدام
proceeding اقدام
moves اقدام
moved اقدام
move اقدام
interventions اقدام
expedience اقدام مهم
action for cancellation اقدام به لغو
emprize اقدام کردن
action for cancellation اقدام به ابطال
action statement دستورالعمل اقدام
appropriate action اقدام مقتضی
counteraction اقدام متقابل
countermeasure اقدام متقابل
deal with اقدام کردن
demarche اقدام سیاسی
double action اقدام دوجانبه
in hand در دست اقدام
counter-measures اقدام متقابل
proceed with deliberations اقدام به مذاکره
protective measure اقدام حمایتی
social action اقدام اجتماعی
start out اقدام کردن
the needful اقدام لازم
to bend effort اقدام کردن
measure of prevention اقدام احتیاطی
to take measures اقدام کردن
to take of a اقدام کردن
regular procedure اقدام قانونی
legal action اقدام قانونی
to take steps اقدام کردن
counter-measure اقدام متقابل
it wasprologue to the nextmove اقدام بعدبود
intercommunion اقدام مشترک
initial movement نخستین اقدام
operation immediate اقدام سریع
action at low اقدام قانونی
precautions اقدام احتیاطی
expediency اقدام مهم
preparation اقدام مقدماتی
preparations اقدام مقدماتی
enterprises قدرت اقدام
enterprise اقدام کردن
enterprise قدرت اقدام
enterprises اقدام کردن
deal اقدام کردن
proceed اقدام کردن
proceeded اقدام کردن
precaution اقدام احتیاطی
action فعل اقدام
action کار اقدام
actions فعل اقدام
actions کار اقدام
measure درجه اقدام
under way دردست اقدام
deals اقدام کردن
proceeded اقدام کردن پرداختن به
venture اقدام یا مبادرت کردن به
proceed اقدام کردن پرداختن به
memorandums اقدام به یادداشت کند
It is in progress. It is under way. دردست اقدام است
originators اقدام کننده پیام
counter-measures اقدام جبران کننده
counter-measure اقدام جبران کننده
measure اندازه اقدام پیشگیری
memoranda اقدام به یادداشت کند
memorandum اقدام به یادداشت کند
to start out to do something اقدام بکاری کردن
to put in hand دایرکردن اقدام کردن
with measured step با اقدام مناسب [سنجیده]
originator اقدام کننده پیام
venture اقدام بکارمخاطره امیز
ventures اقدام یا مبادرت کردن به
ventured اقدام بکارمخاطره امیز
ventured اقدام یا مبادرت کردن به
ventures اقدام بکارمخاطره امیز
enterprises امرخطیر اقدام مهم
venturing اقدام بکارمخاطره امیز
greenlight اجازه حرکت و اقدام
venturing اقدام یا مبادرت کردن به
enterprise امرخطیر اقدام مهم
it was an incorrect procedure یک اقدام غلطی بود
adventurism اقدام به کاری کردن
action for avoidance اقدام برای لغو
do the necessary اقدام لازم بعمل اورید
to play at خواهی نخواهی اقدام کردن
enterprises اقدام به اجرای قوانین کردن
execution for debt اقدام برای طلب وصول
exigent محتاج به اقدام یا کمک فوری
how shall we proceed چگونه باید اقدام کرد
to proceed against a person اقدام بر علیه کسی زدن
enterprise اقدام به اجرای قوانین کردن
emergencies حالتی که اقدام فوری را ایجاب کنداحتیاطی
to act in self-defence دفاع از خود اقدام [حرکت] کردن
emergency حالتی که اقدام فوری را ایجاب کنداحتیاطی
zction for dammages اقدام برای دریافت خسارت وارده
cross that bridge when you come to it <idiom> [به حل یک مشکل زمانی اقدام کن که لازم باشه و نه قبلش]
emergencies پیشامدی که اقدام فوری راایجاب کند اضطرار
dilettantism اقدام به کاری از روی تفنن وبطورغیر حرفهای
emergency پیشامدی که اقدام فوری راایجاب کند اضطرار
The tribunal considered that this action amounted to professional misconduct. برای دادگاه این اقدام برابر با اشتباه حرفه ای محسوب می شود.
to take action to prevent [stop] such practices اقدام کردن برای اینکه از چنین شیوه هایی جلوگیری شود
prohibition حکم خودداری از اقدام قضایی که دادگاه عالی به محکمه تالی میدهد
exquatur اجازه اقدام دادن به کنسول منظور اجازهای است که به کنسول داده میشود تا به وفایف خود عمل کند
launches شروع کردن اقدام کردن
launched شروع کردن اقدام کردن
launching شروع کردن اقدام کردن
launch شروع کردن اقدام کردن
action agent مسئول اقدام در مورد هدفها مسئول تقویم و تفسیر هدفها
enlisted section قسمت مربوط به افراد یاسربازان قسمت اقدام افراد
accelerationists شتاب گرایان مکتبی که براساس اعتقاد انها هر گونه اقدام در جهت کاهش نرخ طبیعی بیکاری بدون اینکه قادر باشد این نرخ را کاهش دهد باعث تسریع تورم خواهدشد .میلتون فریدمن و ادموندفلپس از پیروان اصلی این گروه میباشند
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com