English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
acroscopic متوجه به بالا صعودی
Other Matches
ascensional صعودی
ascending صعودی
ascendant صعودی
upward trend روند صعودی
upward tendency گرایش صعودی
ascending order ترتیب صعودی
ascending chromatography کروماتوگرافی صعودی
upward mobility تحرک صعودی
ascending sort جورکردن صعودی
scansorial صعودی بالارونده
hoisting power نیروی صعودی
increasing function تابع صعودی
increasing cost هزینههای صعودی
upswing سیر صعودی داشتن
ascending sort مرتب سازی صعودی
law of increasing return قانون بازده صعودی
ascending reticular activating system دستگاه فعال ساز صعودی ساخت شبکهای
aras system reticularactivating ascendingدستگاه فعال ساز صعودی ساخت شبکهای
on ones guard متوجه
tenty متوجه
regardful متوجه
overhanging متوجه
attentive متوجه
heedful متوجه
advertent متوجه
tendentious متمایل متوجه
see-through متوجه شدن
lends متوجه شدن
lends متوجه کردن
lend متوجه شدن
direct متوجه ساختن
directed متوجه ساختن
Be carful . متوجه باش
directs متوجه ساختن
lend متوجه کردن
see through متوجه شدن
point متوجه ساختن
to waken متوجه کردن
presentient قبلا متوجه
wistful متوجه ارزومند
heliotropic متوجه پرتوافتاب
theocentric متوجه بخدا
finical متوجه جزئیات
particular redemption متوجه فقره
It dawned on me. بعدش من متوجه شدم.
Now I understand! حالا متوجه شدم!
Oh, I see! آه، الان متوجه شدم!
to point to something به چیزی متوجه کردن
I am beginning to realize ( understand ) . کم کم دارم متوجه می شوم
to not be [any] the wiser <idiom> باز هم متوجه نشدن
otherworldly متوجه دنیای دیگر
I see now . I got it now . I understand now. حالافهمیدم ( متوجه شدم )
earthbound متوجه بسوی زمین
self centered متوجه نفس خود
He is attentive to his work . متوجه کارش است
It has come to my notice that… اخیرا"متوجه شده ام که ...
he aimed it at me سخنش متوجه من بود
see the light <idiom> متوجه اشتباه شدن
I am sorry, I don't understand. متاسفم، من متوجه نمیشوم.
point به سمت متوجه کردن
reentrant متوجه بسمت داخل
spinwriter چاپگر کامپیوتر با کیفیت بالا نوع خاصی از چاپگرکامپیوتری با کیفیت بالا
She is not mindful of her social position ( status ) . متوجه موقعیت اجتماعی اش نیست
diverts متوجه کردن معطوف داشتن
falloff متوجه بودن منحرف شدن
Be carful of your health . متوجه ( مواظب ) سلامتت باش
great dangers overhang us خطرهای بزرگی متوجه ما است
I am concentrating on my studies . افکارم متوجه مطالعاتم است
diverted متوجه کردن معطوف داشتن
divert متوجه کردن معطوف داشتن
animadvert اعتراض کردن متوجه شدن
To bring something to someones notice . Make someone sit up and take notice . کسی را متوجه چیزی کردن
great dangers impend over us خطرهای بزرگی متوجه ما هستند
At last the penny dropped! <idiom> آخرش متوجه شد که موضوع چه است! [اصطلاح]
It finally sunk in ! <idiom> آخرش متوجه شد که موضوع چه است! [اصطلاح]
to pull any one by the sleeve کسیرا متوجه سخن خود کردن
to pull any one's sleeve کسیرا متوجه سخن خود کردن
to set one's affection فکر یا میل خود را متوجه ساختن
to strike at any one ضربت خود را متوجه کسی ساختن
It was only when she rang up [called] that I realized it. تازه وقتی که او [زن] زنگ زد من متوجه شدم.
Upon reflection , I realized that … دوباره که فکر کردم متوجه شدم که ...
vertically از بالا به پایین یا حرکت بالا و پایین در زاویه راست افق
boomerangs عملی که عکس العمل ان بخودفاعل متوجه باش د
hansardize متوجه مذاکرات جلسه پیش خودش کردن
asleep at the switch <idiom> متوجه فرصت نبودن ،روی بخت خوابیدن
intensive bombardment بمبارانی که بیک نقطه متمرکزیل متوجه باشد
boomerang عملی که عکس العمل ان بخودفاعل متوجه باش د
boomeranged عملی که عکس العمل ان بخودفاعل متوجه باش د
boomeranging عملی که عکس العمل ان بخودفاعل متوجه باش د
introvert شخصی که متوجه بباطن خود است خویشتن گرای
introverts شخصی که متوجه بباطن خود است خویشتن گرای
How do I notice when the meat is off? چگونه می توانم متوجه شوم که گوشت فاسد شده است؟
feel out <idiom> صحبت یا انجام باشخص به صورتیکه متوجه بشوی که چه فکری میکند
extroverts شخصی که تمام عقایدو افکارش متوجه بیرون ازخودش است
extrovert شخصی که تمام عقایدو افکارش متوجه بیرون ازخودش است
blind side سمتی که بازیگر متوجه ان نیست سمت خط تجمع نزدیک به خط مماس
microwave hop یک کانال رادیویی ریزموج میان انتن بشقابی که متوجه یکدیگر هستند
to p off an awkward situation حواس خود را از کیفیت بدی منحرف و به چیز دیگری متوجه کردن
giffen good نوعی کالای پست که اثر درامدی ان بزرگتر ازاثر جانشینی بوده و تقاضا بابالا رفتن قیمت افزایش مییابدمنحنی تقاضا در مورد کالای گیفن صعودی است
the clouds above ابرهای بالا یا بالا سر
sailings سطح تختی که متوجه خورشید یا اجسام سماوی دیگر میباشد و به فضاپیمامتصل میشود
sailed سطح تختی که متوجه خورشید یا اجسام سماوی دیگر میباشد و به فضاپیمامتصل میشود
sail سطح تختی که متوجه خورشید یا اجسام سماوی دیگر میباشد و به فضاپیمامتصل میشود
dat سیستم ضبط صورت به صورت اطلاعات دیجیتال روی نوار مغناطیسی که تولید مجدد با کیفیت بالا دارد ونیز نوار با فرفیت بالا برای سیستم پشتیبانی
tacit collusion حالتی که قیمت کالاهای دو کمپانی رقیب دران واحد بالا رود حتی درحالتی که چنین تبانی یی عملا" صورت نگرفته باشددادگاه ممکن است با توجه به قرینه بالا رفتن قیمت اقدامات بازدارنده را با قائل شدن به وجود ان معمول دارد
common nuisance منظور عملی است که باعث اضرار جامعه به طور کلی شود و تاثیر ان متوجه فرد خاص نباشد
apl یک زبان برنامه نویسی سطح بالا زبان برنامه نویسی رویه گرای سطح بالا برای محاسبات علمی و ریاضی
cobb doglas production function ر کار بتوان کشش تولید نسبت به عامل سرمایه . اگرحاصلجمع کششهای فوق برابر 1 باشد تابع تولیدهمگن درجه 1 و مجموعه عوامل سرمایه و کار ثابت است و اگر بزرگتراز 1 باشدبازده کل صعودی و اگرکوچکتراز 1 باشد بازده کل نزولی است
pull up بالا کشیدن هواپیما بالا کشیدن
onshore روی ساحل متوجه بطرف ساحل
point اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
high burst ranging تنظیم تیر بروش ترکش بالا تنظیم تیر بروش تیر زمانی بالا
The football players are warming up before the game ( match) . هنوز درگرما گرم موضوع است ( کاملا" متوجه نیست ؟ هنوز گرم است )
at a great age در سن بالا یی
headwater بالا اب
aloft بالا
up بالا
high بالا
highest بالا
superincumbent از بالا
overhead بالا
highs بالا
upper بالا
ascendency بالا
ascendancy بالا
uppermost از بالا
above در بالا
gallery لژ بالا
galleries لژ بالا
balcony لژ بالا
balconies لژ بالا
atop بالا
overhead سر بالا
over بالا
over- بالا
upped بالا
upper limit حد بالا
on high در بالا
in old age [in great age] در سن بالا
outreach بالا
up رو به بالا
upped رو به بالا
upping رو به بالا
overtone بالا تن
overtones بالا تن
top بالا
upside بالا
upping بالا
lever bridge پل بالا رو
aweigh بالا
up stairs بالا
up there ان بالا
high frequency فرکانس بالا
the above figures ارقام بالا
Mt بالا رفتن
elevating بالا بردن
spoke bone زند بالا
high burst ترکش بالا
high frequency alternator ژنراتورفرکانس بالا
embezzles بالا کشیدن
embezzle بالا کشیدن
promoting بالا بردن
hoist بالا بردن
promotes بالا بردن
promoted بالا بردن
embezzled بالا کشیدن
scandent بالا رونده
promote بالا بردن
raising بالا اوردن
elevates بالا بردن
talll بلند بالا
aspires بالا رفتن
heave in بالا کشیدن
heave away بالا بکشید
ascendance بالا رفتن
h.f. فرکانس بالا
head piece قسمت بالا
high contrast تغایر بالا
surmountable بالا قرارگرفتنی
high efficiency راندمان بالا
upheavals بالا امدن
jack بالا بردن
embezzling بالا کشیدن
aspire بالا رفتن
aspired بالا رفتن
aspiring بالا رفتن
jacks بالا بردن
high frequency بسامد بالا
elevate بالا بردن
upheaval بالا امدن
Mts بالا رفتن
upward rotation چرخش رو به بالا
escalated بالا گرفتن
escalates بالا گرفتن
escalating بالا گرفتن
upper bound کران بالا
upper beam تیر بالا
uplifter بالا برنده
high-class از طبقات بالا
ascendent بالا رونده
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com