Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
She is not mindful of her social position ( status ) .
متوجه موقعیت اجتماعی اش نیست
Other Matches
social situation
موقعیت اجتماعی
social status
موقعیت اجتماعی
stations
موقعیت اجتماعی وضع
stationed
موقعیت اجتماعی وضع
station
موقعیت اجتماعی وضع
blind side
سمتی که بازیگر متوجه ان نیست سمت خط تجمع نزدیک به خط مماس
to not have it easy
[موقعیت]
ساده نیست
[برایشان]
pin money
وجهی که شوهر به همسر خود برای حوایج خصوصی و شخصیش می پردازد و زن با صرف ان باید وضع فاهری خود رامتناسب با موقعیت اجتماعی شوهرش بیاراید
The football players are warming up before the game ( match) .
هنوز درگرما گرم موضوع است ( کاملا" متوجه نیست ؟ هنوز گرم است )
cartesian coordinates
سیستم موقعیت که از دو بردار در جهت زاویه راست برای نمایش نقط های که با دو عدد امکان دهی شده است و موقعیت آن را میدهد تشکیل شده است
All is not gold that glitters.
<proverb>
هر آنچه میدرخشد طلا نیست(هر گردى گردو نیست).
winchester disk
دیسک سخت کوچک در یک واحد بسته که وقتی پر است یا لازم نیست , قابل جدا شدن از کامپیوتر نیست
step frame
استفاده از رشته ویدیویی به صورت یک فریم در هر لحظه برای زمانی که کامپیوتر قوی نیست یا آن قدر سریع نیست که تصاویر بلادرنگ را نشان دهد
transparently
برنامه کامپیوتری که بر کاربر واضح نیست یا هنگام اجرا توسط کاربر قابل مشاهده نیست
transparent
برنامه کامپیوتری که بر کاربر واضح نیست یا هنگام اجرا توسط کاربر قابل مشاهده نیست
leaving files open
به معنای اینکه فایل بسته نیست یا حاوی نشانه پایان فایل نیست .
his parentage isunknown
اصل و نسبتش معلوم نیست پدرو مادرش معلوم نیست کی هستند
relative plot
موقعیت نسبی ناوها یاهواپیماها به هم ثبت نسبی موقعیت ناوها
air position
موقعیت هوایی موقعیت هوایی هواپیما
on ones guard
متوجه
overhanging
متوجه
attentive
متوجه
advertent
متوجه
tenty
متوجه
regardful
متوجه
heedful
متوجه
it is past all hope
جای هیچ امیدواری نیست هیچ امیدی نیست
see-through
متوجه شدن
directed
متوجه ساختن
presentient
قبلا متوجه
point
متوجه ساختن
lends
متوجه کردن
directs
متوجه ساختن
lends
متوجه شدن
see through
متوجه شدن
Be carful .
متوجه باش
direct
متوجه ساختن
to waken
متوجه کردن
theocentric
متوجه بخدا
wistful
متوجه ارزومند
particular redemption
متوجه فقره
tendentious
متمایل متوجه
finical
متوجه جزئیات
lend
متوجه کردن
lend
متوجه شدن
heliotropic
متوجه پرتوافتاب
He is attentive to his work .
متوجه کارش است
see the light
<idiom>
متوجه اشتباه شدن
I am sorry, I don't understand.
متاسفم، من متوجه نمیشوم.
It has come to my notice that…
اخیرا"متوجه شده ام که ...
he aimed it at me
سخنش متوجه من بود
It dawned on me.
بعدش من متوجه شدم.
Oh, I see!
آه، الان متوجه شدم!
self centered
متوجه نفس خود
Now I understand!
حالا متوجه شدم!
to point to something
به چیزی متوجه کردن
point
به سمت متوجه کردن
earthbound
متوجه بسوی زمین
I am beginning to realize ( understand ) .
کم کم دارم متوجه می شوم
otherworldly
متوجه دنیای دیگر
acroscopic
متوجه به بالا صعودی
to not be
[any]
the wiser
<idiom>
باز هم متوجه نشدن
I see now . I got it now . I understand now.
حالافهمیدم ( متوجه شدم )
reentrant
متوجه بسمت داخل
diverted
متوجه کردن معطوف داشتن
divert
متوجه کردن معطوف داشتن
To bring something to someones notice . Make someone sit up and take notice .
کسی را متوجه چیزی کردن
I am concentrating on my studies .
افکارم متوجه مطالعاتم است
falloff
متوجه بودن منحرف شدن
great dangers overhang us
خطرهای بزرگی متوجه ما است
diverts
متوجه کردن معطوف داشتن
animadvert
اعتراض کردن متوجه شدن
great dangers impend over us
خطرهای بزرگی متوجه ما هستند
Be carful of your health .
متوجه ( مواظب ) سلامتت باش
to pull any one by the sleeve
کسیرا متوجه سخن خود کردن
It finally sunk in !
<idiom>
آخرش متوجه شد که موضوع چه است!
[اصطلاح]
Upon reflection , I realized that …
دوباره که فکر کردم متوجه شدم که ...
to pull any one's sleeve
کسیرا متوجه سخن خود کردن
It was only when she rang up
[called]
that I realized it.
تازه وقتی که او
[زن]
زنگ زد من متوجه شدم.
to set one's affection
فکر یا میل خود را متوجه ساختن
At last the penny dropped!
<idiom>
آخرش متوجه شد که موضوع چه است!
[اصطلاح]
to strike at any one
ضربت خود را متوجه کسی ساختن
hansardize
متوجه مذاکرات جلسه پیش خودش کردن
boomerang
عملی که عکس العمل ان بخودفاعل متوجه باش د
boomerangs
عملی که عکس العمل ان بخودفاعل متوجه باش د
asleep at the switch
<idiom>
متوجه فرصت نبودن ،روی بخت خوابیدن
boomeranged
عملی که عکس العمل ان بخودفاعل متوجه باش د
intensive bombardment
بمبارانی که بیک نقطه متمرکزیل متوجه باشد
boomeranging
عملی که عکس العمل ان بخودفاعل متوجه باش د
introvert
شخصی که متوجه بباطن خود است خویشتن گرای
introverts
شخصی که متوجه بباطن خود است خویشتن گرای
How do I notice when the meat is off?
چگونه می توانم متوجه شوم که گوشت فاسد شده است؟
feel out
<idiom>
صحبت یا انجام باشخص به صورتیکه متوجه بشوی که چه فکری میکند
extrovert
شخصی که تمام عقایدو افکارش متوجه بیرون ازخودش است
extroverts
شخصی که تمام عقایدو افکارش متوجه بیرون ازخودش است
microwave hop
یک کانال رادیویی ریزموج میان انتن بشقابی که متوجه یکدیگر هستند
to p off an awkward situation
حواس خود را از کیفیت بدی منحرف و به چیز دیگری متوجه کردن
sailings
سطح تختی که متوجه خورشید یا اجسام سماوی دیگر میباشد و به فضاپیمامتصل میشود
sailed
سطح تختی که متوجه خورشید یا اجسام سماوی دیگر میباشد و به فضاپیمامتصل میشود
sail
سطح تختی که متوجه خورشید یا اجسام سماوی دیگر میباشد و به فضاپیمامتصل میشود
sites
موقعیت
orientation
موقعیت
situation
موقعیت
situations
موقعیت
berths
موقعیت جا
berthing
موقعیت جا
berthed
موقعیت جا
sited
موقعیت
site
موقعیت
positioned
موقعیت
position
موقعیت
locations
موقعیت
berth
موقعیت جا
lodgment
موقعیت
location
موقعیت
line of position
خط موقعیت
situs
موقعیت
occasion
موقعیت
occasions
موقعیت
occasioned
موقعیت
occasioning
موقعیت
condition
موقعیت
lodgment or lodge
موقعیت
it is inexpedient to reply
پاسخ دادن مصلحت نیست پاسخ دادن مقتضی نیست
ground position
موقعیت زمینی
advantage ground
موقعیت خوب
bit position
موقعیت ذره
plot
نقطه موقعیت
position buoy
بویه موقعیت
circumstantial
مربوط به موقعیت
point
محل یا موقعیت
plots
نقطه موقعیت
plotted
نقطه موقعیت
firing position
موقعیت احتراق
exoposition
موقعیت اگزو
d. of a situation
موقعیت باریک
benzylic position
موقعیت بنزیلی
position
شکل موقعیت
stimulus situation
موقعیت محرک
storage location
موقعیت انباره
endo position
موقعیت اندو
positioned
شکل موقعیت
footing
موقعیت وضع
lie
موقعیت چگونگی
status
اهمیت یا موقعیت
rest position
موقعیت سکون
point guard
موقعیت گارد
situations
موقعیت حالت
positioning
تثبیت موقعیت
orientation
تعیین موقعیت
lied
موقعیت چگونگی
lies
موقعیت چگونگی
razor edge
موقعیت بحرانی
radar location
موقعیت رادار
position finding
موقعیت یابی
configurations
وضعیت یا موقعیت
configuration
وضعیت یا موقعیت
orientation
تشخیص موقعیت
print position
موقعیت چاپ
case
وضعیت موقعیت
forward position
موقعیت رو به جلو
cases
وضعیت موقعیت
monopoly position
موقعیت انحصاری
page orientation
موقعیت صفحه
situation of a building
موقعیت ساختمان
pertinence
موقعیت شایستگی
situation
موقعیت حالت
sign position
موقعیت علامت
pertinency
موقعیت شایستگی
pertinence or nency
دخل موقعیت
vacancy
موقعیت شغلی آزاد
trim
موقعیت قایق دراب
whiteouts
عدم تشخیص موقعیت
iam ill bested
موقعیت بدی دارم
circumstances
شرط موقعیت تشریفات
hold one's own (in an argument)
<idiom>
دفاع از موقعیت خود
trimmest
موقعیت قایق دراب
blow
هدر دادن موقعیت
golden opportunity
<idiom>
موقعیت طلایی وعالی
positional
وابسته به موقعیت یامقام
trims
موقعیت قایق دراب
blows
هدر دادن موقعیت
bowsprit position
موقعیت دکل خوابیده
space orientation
موقعیت یابی فضایی
spatial orientation
موقعیت یابی فضایی
pinches
موقعیت باریک سربزنگاه
flage pole position
موقعیت میله پرچمی
opportuneness
موقعیت موقع بودن
upwell
موقعیت بهتری یافتن
pinch
موقعیت باریک سربزنگاه
stand
عهده دارشدن موقعیت
compass bearing
موقعیت برحسب قطبنما
d. situation
موقع یا موقعیت باریک
whiteout
عدم تشخیص موقعیت
downward
به طرف یک موقعیت پایین تر
occasioning
سبب موقعیت باعث شدن
occasioned
سبب موقعیت باعث شدن
occasion
سبب موقعیت باعث شدن
ortho director
هدایت کننده به موقعیت ارتو
trims
موقعیت تخته موج دراب
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com