English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 131 (7 milliseconds)
English Persian
He is attentive to his work . متوجه کارش است
Other Matches
he has a rushing business کارش خوب گرفته است کارش خیلی رونق دارد
he is on his legs کارش دایراست
he prospered in his business کارش بالا گرفت
He is completely absorbed by his business. کاملاجذب کارش است
he drives a roaring trade کارش خوب گرفته است
He eventually landed in prison . عاقبت کارش بزندان کشید
Let the secretary get on with it . بگذارید منشی کارش را بکند
He is unpredicateble. He acts haphazardly. کارش حساب وکتابی ندارد
fasted که کارش را خیلی سریع انجام میدهد
fastest که کارش را خیلی سریع انجام میدهد
fast که کارش را خیلی سریع انجام میدهد
get off one's butt <idiom> سرش شلوغه کارش شروع شده
fasts که کارش را خیلی سریع انجام میدهد
wine cooper کسیکه کارش جادادن یافروختن باده است
melodramatist کسیکه کارش درست کردن melodrama باشد
he prospered in his business در کار خود کامیاب شد کارش رونق گرفت
I have no fault to find with his work . از کارش هیچ عیبی نمی توان گرفت
i overpaid him for his work مزد کارش را بیش از انچه حقش بود دادم
He'll never get anywhere. او [مرد] هیچوقت موفق نمی شود. [در زندگیش یا کارش]
boat trains ترنی که کارش بردن مسافر به لنگرگاه کشتیها است
boat train ترنی که کارش بردن مسافر به لنگرگاه کشتیها است
dynamic زیر برنامهای که هر با که فراخوانی میشود باید کارش مشخص شود
chimney sweeps کسی که کارش پاک کردن لولهی بخاری و شومینه است
dynamically زیر برنامهای که هر با که فراخوانی میشود باید کارش مشخص شود
ringman کسیکه دراسب دوانی کارش شرط بندی بامردم است
paintress زنی که کارش رنگ کردن سفالینه و مانند انها است
pawn broker کسی که کارش دادن وامهای کوچک و گرفتن وثیقه است
to get in somebody's way مانع کردن کسی [چیزی] که بتواند کارش را انجام دهد
chimney sweep کسی که کارش پاک کردن لولهی بخاری و شومینه است
the inquisition دادگاهی که کارش دادرسی مردمان از دین برگشته یارافضی و به کیفر رساندن
bill posters کسی که کارش چسباندن پوستر و آگهی بر دیوار و تابلوهای اعلانات است
He'll never amount to anything. <idiom> او [مرد] هیچوقت موفق نمی شود. [در زندگیش یا کارش] [اصطلاح روزمره]
crammer کسیکه کارش اماده کردن شاگردان برای امتحان بطورسطحی است
industrial union اتحادیهای که هر نوع کارگر بدون توجه به کارش میتواند در ان عضو باشد
quantum meruit هر قدر کارش واقعا" ارزش داشته باشد در دعوی کارگربر کارفرما
piecer درنخ ریسی کسیکه کارش بهم پیوستن نخهای گسیخته است
bill poster کسی که کارش چسباندن پوستر و آگهی بر دیوار و تابلوهای اعلانات است
regardful متوجه
on ones guard متوجه
advertent متوجه
attentive متوجه
heedful متوجه
overhanging متوجه
tenty متوجه
air man کشی که کارش بنحوی باپرواز تعمیر یا راه اندازی هواپیما مربوط میشود
daemon در سیستم unix برنامهای که کارش را بدون دانستن کاربر خودکار انجام میدهد
particular redemption متوجه فقره
theocentric متوجه بخدا
see through متوجه شدن
Be carful . متوجه باش
to waken متوجه کردن
presentient قبلا متوجه
directs متوجه ساختن
lend متوجه کردن
finical متوجه جزئیات
tendentious متمایل متوجه
point متوجه ساختن
wistful متوجه ارزومند
direct متوجه ساختن
lends متوجه شدن
see-through متوجه شدن
heliotropic متوجه پرتوافتاب
directed متوجه ساختن
lends متوجه کردن
lend متوجه شدن
Now I understand! حالا متوجه شدم!
Oh, I see! آه، الان متوجه شدم!
I am beginning to realize ( understand ) . کم کم دارم متوجه می شوم
I see now . I got it now . I understand now. حالافهمیدم ( متوجه شدم )
point به سمت متوجه کردن
see the light <idiom> متوجه اشتباه شدن
It has come to my notice that… اخیرا"متوجه شده ام که ...
I am sorry, I don't understand. متاسفم، من متوجه نمیشوم.
to point to something به چیزی متوجه کردن
earthbound متوجه بسوی زمین
acroscopic متوجه به بالا صعودی
reentrant متوجه بسمت داخل
to not be [any] the wiser <idiom> باز هم متوجه نشدن
he aimed it at me سخنش متوجه من بود
self centered متوجه نفس خود
It dawned on me. بعدش من متوجه شدم.
otherworldly متوجه دنیای دیگر
Be carful of your health . متوجه ( مواظب ) سلامتت باش
To bring something to someones notice . Make someone sit up and take notice . کسی را متوجه چیزی کردن
divert متوجه کردن معطوف داشتن
She is not mindful of her social position ( status ) . متوجه موقعیت اجتماعی اش نیست
animadvert اعتراض کردن متوجه شدن
diverts متوجه کردن معطوف داشتن
diverted متوجه کردن معطوف داشتن
falloff متوجه بودن منحرف شدن
great dangers impend over us خطرهای بزرگی متوجه ما هستند
great dangers overhang us خطرهای بزرگی متوجه ما است
I am concentrating on my studies . افکارم متوجه مطالعاتم است
It was only when she rang up [called] that I realized it. تازه وقتی که او [زن] زنگ زد من متوجه شدم.
Upon reflection , I realized that … دوباره که فکر کردم متوجه شدم که ...
At last the penny dropped! <idiom> آخرش متوجه شد که موضوع چه است! [اصطلاح]
It finally sunk in ! <idiom> آخرش متوجه شد که موضوع چه است! [اصطلاح]
to pull any one by the sleeve کسیرا متوجه سخن خود کردن
to pull any one's sleeve کسیرا متوجه سخن خود کردن
to set one's affection فکر یا میل خود را متوجه ساختن
to strike at any one ضربت خود را متوجه کسی ساختن
intensive bombardment بمبارانی که بیک نقطه متمرکزیل متوجه باشد
asleep at the switch <idiom> متوجه فرصت نبودن ،روی بخت خوابیدن
boomeranged عملی که عکس العمل ان بخودفاعل متوجه باش د
hansardize متوجه مذاکرات جلسه پیش خودش کردن
boomerangs عملی که عکس العمل ان بخودفاعل متوجه باش د
boomerang عملی که عکس العمل ان بخودفاعل متوجه باش د
boomeranging عملی که عکس العمل ان بخودفاعل متوجه باش د
introverts شخصی که متوجه بباطن خود است خویشتن گرای
introvert شخصی که متوجه بباطن خود است خویشتن گرای
First come first served. هرکس اول (زودتر ) بیاید زودتر کارش انجام می شود
Bounty hunter جایزه بگیر،کسی که کارش دستگیری خلافکارها برای گرفتن جایزه است
knife boy خانه شاگردی که کارش پاک کردن کاردهای سفره است خانه شاگرد
rattening محروم کردن کارگر فنی ازابزار کارش به منظورمجبور کردن او به پیوستن به اتحادیه کارگری
feel out <idiom> صحبت یا انجام باشخص به صورتیکه متوجه بشوی که چه فکری میکند
blind side سمتی که بازیگر متوجه ان نیست سمت خط تجمع نزدیک به خط مماس
extroverts شخصی که تمام عقایدو افکارش متوجه بیرون ازخودش است
extrovert شخصی که تمام عقایدو افکارش متوجه بیرون ازخودش است
How do I notice when the meat is off? چگونه می توانم متوجه شوم که گوشت فاسد شده است؟
he was p in his business خوب بود کارش رونق گرفته بود
microwave hop یک کانال رادیویی ریزموج میان انتن بشقابی که متوجه یکدیگر هستند
to p off an awkward situation حواس خود را از کیفیت بدی منحرف و به چیز دیگری متوجه کردن
sailed سطح تختی که متوجه خورشید یا اجسام سماوی دیگر میباشد و به فضاپیمامتصل میشود
sailings سطح تختی که متوجه خورشید یا اجسام سماوی دیگر میباشد و به فضاپیمامتصل میشود
sail سطح تختی که متوجه خورشید یا اجسام سماوی دیگر میباشد و به فضاپیمامتصل میشود
common nuisance منظور عملی است که باعث اضرار جامعه به طور کلی شود و تاثیر ان متوجه فرد خاص نباشد
letter of recall نامهای است که رئیس یک کشور به رئیس کشور دیگرنوشته و از او تقاضای مرخص کردن سفیری را که کارش در مملکت مرسل الیه پایان یافته میکند
onshore روی ساحل متوجه بطرف ساحل
point اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
The football players are warming up before the game ( match) . هنوز درگرما گرم موضوع است ( کاملا" متوجه نیست ؟ هنوز گرم است )
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com