Dictiornary-Farsi | متوسط معتدل | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 202 (2 milliseconds)

English	Persian
medium	متوسط معتدل
mediums	متوسط معتدل


Other Matches

soft spoken	معتدل
soft-spoken	معتدل
sober	معتدل
moderate fog	مه معتدل
soberly	معتدل
temperate	معتدل
green	معتدل
greenest	معتدل
moderate	معتدل
mildest	معتدل
milder	معتدل
mitigatory	معتدل
mitigative	معتدل
sanest	معتدل
middleman	معتدل
middlemen	معتدل
sane	معتدل
saner	معتدل
mild	معتدل
moderates	معتدل
moderating	معتدل
moderated	معتدل
modest	معتدل نسبتا کم
moderate sea	دریای معتدل
temperate climate	اب و هوای معتدل
attemper	معتدل کردن
temperate climate	اقلیم معتدل
moderates	ماده معتدل کننده
moderating	ماده معتدل کننده
moderated	ماده معتدل کننده
inordinate	مفرط غیر معتدل
sane views	نظریات معقولانه یا معتدل
soft shell	دارای عقیده معتدل
moderate	ماده معتدل کننده
ambivert	ادم معتدل و میانه رو
alloys	عیار زدن معتدل کردن
seasons	ادویه زدن معتدل کردن
seasoned	ادویه زدن معتدل کردن
season	ادویه زدن معتدل کردن
slaked	معتدل شدن کاهش یافتن
alloy	عیار زدن معتدل کردن
modify	تغییر دادن معتدل ساختن
slake	معتدل شدن کاهش یافتن
modifying	تغییر دادن معتدل ساختن
slakes	معتدل شدن کاهش یافتن
modifies	تغییر دادن معتدل ساختن
intemperate zone	منطقه غیر معتدل یرد یا بسیارگرم
jabiru	لک لک ابزی نقاط گرم و معتدل امریکا
mean sea level	ارتفاع متوسط از سطح دریا ارتفاع متوسط اب دریا
soft shelled	دارای عقیده معتدل حلزون دارای صدف نرم
mesne	متوسط
modals	متوسط
osculant	متوسط
modal	متوسط
intermediate	متوسط
moderate	متوسط
tolerable	متوسط
meant	متوسط
intermedial	متوسط
moderated	متوسط
life expectancy	سن متوسط
life expectancies	سن متوسط
moderates	متوسط
moderating	متوسط
mediums	متوسط
medium	متوسط
mediocre	متوسط
medium gravle	شن متوسط
average limit of ice	حد متوسط یخ
meaner	متوسط
average	حد متوسط
averages	حد متوسط
averages	متوسط
averaged	متوسط
averaged	حد متوسط
average	متوسط
mean	متوسط
averaging	حد متوسط
averaging	متوسط
meanest	متوسط
tempered	معتدل کردن میزان کردن
temper	معتدل کردن میزان کردن
tempers	معتدل کردن میزان کردن
m.f.	فرکانس متوسط
over-average <adj.>	بیش از حد متوسط
m.f.	بسامد متوسط
girder bridge	پل بیلی متوسط
average total cost	هزینه متوسط کل
average speed	سرعت متوسط
average revenue	درامد متوسط
average yield	بازده متوسط
average return	بازده متوسط
average productivity	بازدهی متوسط
average payment	پرداخت متوسط
average product	تولید متوسط
average product	محصول متوسط
average value	مقدار متوسط
average variable cost	هزینه متوسط
intermediately	بطور متوسط
intermediate pressure	فشار متوسط
intermediate lampholder	سر پیچ متوسط
intermediate hurdle	مانع متوسط
intermediate high voltage line	خط فشار متوسط
intermediate contrast	تغایر متوسط
averagly	بطور متوسط
middlingly	بطور متوسط
averagely	بطور متوسط
average voltage	ولتاژ متوسط
average price	قیمت متوسط
mean chord	وتر متوسط
secondarily	بطور متوسط
medium scale	در مقیاس متوسط
a modest income	درآمدی متوسط
medium frequency	بسامد متوسط
medium carbon steel	فولادباکربن متوسط
medium artillery	توپخانه متوسط
mediterranean sea	بحر متوسط
median income	درامد متوسط
median gray	خاکستری متوسط
medially	بطورمیانه یا متوسط
medial	میانه متوسط
above-average <adj.>	بیش از حد متوسط
medium voltage	ولتاژ متوسط
on the a	بطور متوسط
monthly average	متوسط ماهیانه
moderate speed	سرعت متوسط
sort of	بمقدار متوسط
sort of	بمیزان متوسط
subaverage	زیر حد متوسط
true power	توان متوسط
weighted average	متوسط وزنی
every Tom, Dick and Harry <idiom>	طبقه متوسط
a medium sized car	یک اتومبیل متوسط
middle price	قیمت متوسط
mid range	برد متوسط
mean velocity	سرعت متوسط
over-average <adj.>	بیشتر از حد متوسط
mean stress	خستگی متوسط
mean speed	سرعت متوسط
mean price	قیمت متوسط
mean life	عمر متوسط
mean income	درامد متوسط
mean deviation	انحراف متوسط
mean depth	عمق متوسط
above average <adj.>	بیش از حد متوسط
above-average <adj.>	بیشتر از حد متوسط
mean time	زمان متوسط
mean variation	تغییر متوسط
medium cloud	ابرهای متوسط
above average <adj.>	بالاتر از حد متوسط
above-average <adj.>	بالاتر از حد متوسط
over-average <adj.>	بالاتر از حد متوسط
mean value	مقدار متوسط
above average <adj.>	بیشتر از حد متوسط
mean time	ساعت متوسط
mean daily	متوسط روزانه
average output	محصول متوسط
thinnest	تیم متوسط
duffers	بازیگر متوسط
duffer	بازیگر متوسط
medium wave	موج متوسط
average depth	عمق متوسط
thins	تیم متوسط
thinners	تیم متوسط
life expectancy	عمر متوسط
thin	تیم متوسط
averaging	مقدار متوسط
averaging	میانه متوسط
averages	مقدار متوسط
average cost	هزینه متوسط
average conditions	شرایط متوسط
halftone	رنگ متوسط
midway	متوسط میانجی
life expectancies	عمر متوسط
normal	میانه متوسط
mediums	مقدار متوسط
medium	مقدار متوسط
mediocrity	اندازه متوسط
middle classes	طبقه متوسط
middle class	طبقه متوسط
halftones	رنگ متوسط
thinned	تیم متوسط
average deviation	انحراف متوسط
meanest	میانه متوسط
average latency	تاخیر متوسط
average	مقدار متوسط
average flow	جریان متوسط
average input	نهاده متوسط
mean	میانه متوسط
averaged	میانه متوسط
averaged	مقدار متوسط
average life	عمر متوسط
average expense	هزینه متوسط
average latency	رکود متوسط
averages	میانه متوسط
meaner	میانه متوسط
average efficiency	بازده متوسط
average discharge	بده متوسط
average	میانه متوسط
par	میزان متوسط