Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
English
Persian
support a family
متکفل مخارج خانوادهای بودن
Other Matches
support
متکفل بودن
program cost
مخارج اجرای یک برنامه مخارج پیش بینی شده
inseparable cost
حالتی که چند نوع کالا در یک واحدتولیدی ساخته شود و هزینه و مخارج هر یک نسبت به کل مخارج اختیارا" تعیین گردد
breadwinners
متکفل
breadwinner
متکفل
redux
خانوادهای از چسبها
phenolics
خانوادهای از پلیمرهای مصنوعی
plexiglas
خانوادهای از پلاستیکهای رزین بویژه از نوع نورگذران
black sheep
کسی که مایه ننگ وخجالت خانوادهای باشد
Perspex
خانوادهای از پلاستیکها که بعنوان شیشه یا پلاستیکهای شفاف و نوگذران در هواپیماکاربرد فراوان دارد
phenolic epoxy
خانوادهای از رزینها وچسبها که در مشتقات فنل کاربرد فراوان دارند و درهمه انها پلهای اکسیژن رابط رادیکالهای هیدروکربنی وجود دارد
permalloy
خانوادهای ار الیاژهای اهن و نیکل که از نظر مغناطیسی نرم میباشند و تحت نیروهای مغناطیسی کم نفوذپذیری وگذردهی زیادی از خود نشان میدهند
spending
مخارج
aggregate expenditures
مخارج کل
outgoing
مخارج
expenses
مخارج
expenditures
مخارج
outlays
مخارج
disbursements
مخارج
actual expenses
مخارج واقعی
national spending
مخارج ملی
licence fee
مخارج پروانه
municipal spending
مخارج شهرداری
holding costs
مخارج نگهداری
rate of spending
میزان مخارج
travelling expenses
مخارج سفر
national expenditures
مخارج ملی
wasteful expenditures
مخارج بیهوده
incidental expenses
مخارج اتفاقی
military expenditure
مخارج نظامی
welfare expenditures
مخارج رفاهی
operating expenses
مخارج عملیاتی
expenditure
مخارج صرف
postage
مخارج پستی
indirect expenses
مخارج غیرمستقیم
foot
پرداختن مخارج
military spending
مخارج نظامی
operating cost
مخارج عملیاتی
portage
مخارج باربری
wage costs
مخارج دستمزد
porterage
مخارج باربری
public expenditures
مخارج عمومی
reasonable scale
مخارج متعارفه
expenditure approach
روش مخارج
social outlays
مخارج اجتماعی
marginal outlays
مخارج نهائی
management expenses
مخارج اداری
expense accounts
حساب مخارج
expense account
حساب مخارج
management expenses
مخارج مدیریت
luxury spending
مخارج تجملی
freight charges
مخارج حمل
estimate of costs
تخمین مخارج
superstitious uses
مخارج خرافاتی
cost estimate
تخمین مخارج
rate of spending
نرخ مخارج
costs of proceedings
مخارج عدلیه
capital expenditure
مخارج سرمایهای
tax expenditures
مخارج مالیاتی
budget expenditures
مخارج بودجه
free of all charges
بدون هیچگونه مخارج
sumptuary law
قانون تحدید مخارج
unfinanced
مخارج پرداخت نشده
noncash expenditures
مخارج غیر نقدی
marginal propensity to spend
میل نهائی به مخارج
deduction of expenses
کسر مخارج
[اقتصاد]
marginal propensity to expend
میل نهائی به مخارج
overhead
مخارج کلی سرجمع
marginal propensity to expend
تمایل نهائی به مخارج
outlays
هزینههای سرمایهای مخارج
You need spare no expense .
نگران خرج ( مخارج ) آن نباش
all the expenses fell on him
تمام مخارج به گردن اوافتاد
time cost curve
منحنی مخارج برحسب زمان
self support
اتکاء بخود تکفل مخارج خود
To cut down expenses .
خرج را کم کردن ( مخارج راپایین آوردن )
postpaid
مخارج پستی قبلا پرداخت شده
f.o.b
قیمت کالا بدون احتساب مخارج حمل و بیمه
postpaid
پاکت تمبردار یا امانتی که قبلا مخارج پست ان پرداخت میشود
bareboat charter
ضمانت نامه تضمین حرکت کشتی و پرداخت مخارج پرسنل ان
real balance effect
اثر پیگو اثر کاهش سطح قیمت ها برروی مخارج مصرفی
optimum schedule
مطلوبترین برنامه اجرائی برنامه ایکه مخارج پروژه رابه حداقل می رساند
sumptuary law
قانونی که با منع استفاده از بعضی اموال مصرفی جلو مخارج مصرفی زیاد را می گیرد
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person .
مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate
سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
submarginal land
زمین مطلقا" بی حاصل زمینی که چنان بی حاصل باشد که مخارج سرمایه گذاری و کارگر را نتواندجبران کند
contained
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contain
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to have short views
د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
contains
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
charges forward
هزینه هایی که بوسیله مشتری پرداخت خواهد شد مخارج حمل که بعد از تحویل کالا به مشتری از او دریافت میشود
to mind
مراقب بودن
[مواظب بودن]
[احتیاط کردن]
to be in one's right mind
دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
up to it/the job
<idiom>
مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
corresponds
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
corresponded
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
correspond
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumbered
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbering
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbers
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumber
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
fits
شایسته بودن برای مناسب بودن
fit
شایسته بودن برای مناسب بودن
fittest
شایسته بودن برای مناسب بودن
belong
مال کسی بودن وابسته بودن
To be on top of ones job .
بر کار سوار بودن ( مسلط بودن )
belongs
مال کسی بودن وابسته بودن
belonged
مال کسی بودن وابسته بودن
to be in a habit
دارای خویاعادتی بودن دچارخویاعادتی بودن
to be hard put to it
درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
lurks
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
validity of the credit
معتبر بودن یا پادار بودن اعتبار
to look out
اماده بودن گوش بزنگ بودن
lurking
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
look out
منتظر بودن گوش به زنگ بودن
lurked
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurk
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
reasonableness
موجه بودن عادلانه یا مناسب بودن
wagners law
براساس این قانون که توسط اقتصاددان المانی بیان شده رابطه مستقیمی بین افزایش مخارج دولت و افزایش رشد وتوسعه اقتصادی وجود دارد
dynamic condition
شرایط و مقتضیات پویای اقتصادی تغییر شرایط اقتصادی ناشی از تحول سلیقه تقاضا کنندگان وهزینه و مخارج تولید ونسبت جمعیت
monitored
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitor
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitors
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
disagree
مخالف بودن ناسازگار بودن
precede
جلوتر بودن از اسبق بودن بر
disagreed
مخالف بودن ناسازگار بودن
resides
ساکن بودن مقیم بودن
depends
مربوط بودن منوط بودن
disagreeing
مخالف بودن ناسازگار بودن
depended
مربوط بودن منوط بودن
urgency
فوتی بودن اضطراری بودن
reside
ساکن بودن مقیم بودن
depend
مربوط بودن منوط بودن
appertaining
مربوط بودن متعلق بودن
resided
ساکن بودن مقیم بودن
precedes
جلوتر بودن از اسبق بودن بر
abut
مماس بودن مجاور بودن
abutted
مماس بودن مجاور بودن
pertains
مربوط بودن متعلق بودن
pertained
مربوط بودن متعلق بودن
stravage
سرگردان بودن بی هدف بودن
pertain
مربوط بودن متعلق بودن
conditionality
شرطی بودن مشروط بودن
stravaig
سرگردان بودن بی هدف بودن
include
شامل بودن متضمن بودن
includes
شامل بودن متضمن بودن
abuts
مماس بودن مجاور بودن
discord
ناجور بودن ناسازگار بودن
agrees
متفق بودن همرای بودن
agreeing
متفق بودن همرای بودن
consists
شامل بودن عبارت بودن از
consisting
شامل بودن عبارت بودن از
agree
متفق بودن همرای بودن
to be due
مقرر بودن
[موعد بودن]
consisted
شامل بودن عبارت بودن از
consist
شامل بودن عبارت بودن از
haze
گرفته بودن مغموم بودن
ablest
لایق بودن مناسب بودن
govern
نافذ بودن نافر بودن بر
appertain
مربوط بودن متعلق بودن
owed
مدیون بودن مرهون بودن
owe
مدیون بودن مرهون بودن
appertained
مربوط بودن متعلق بودن
having
مالک بودن ناگزیر بودن
wanted
فاقد بودن محتاج بودن
abler
لایق بودن مناسب بودن
governed
نافذ بودن نافر بودن بر
want
فاقد بودن محتاج بودن
governs
نافذ بودن نافر بودن بر
owes
مدیون بودن مرهون بودن
appertains
مربوط بودن متعلق بودن
moon
سرگردان بودن اواره بودن
moons
سرگردان بودن اواره بودن
to stand for
نامزد بودن هواخواه بودن
look for
منتظر بودن درجستجو بودن
on guard
مراقب بودن نگهبان بودن
inhere
جبلی بودن ماندگار بودن
slouch
خمیده بودن اویخته بودن
have
مالک بودن ناگزیر بودن
slouches
خمیده بودن اویخته بودن
slouching
خمیده بودن اویخته بودن
pend
معوق بودن بی تکلیف بودن
disagrees
مخالف بودن ناسازگار بودن
slouched
خمیده بودن اویخته بودن
Being a junior clerk is a far cry from being a manager .
کارمند عادی بودن کجا و رئیس بودن کجا
to concern something
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
stand
بودن واقع بودن
interdepend
بهم موکول بودن مربوط بهم بودن
profiteer
استفاده چی بودن اهل استفاده زیاد بودن
profiteers
استفاده چی بودن اهل استفاده زیاد بودن
cost accounts
حساب های هزینه یابی حساب هزینه ای حساب مخارج
consecutiveness
پی در پی بودن
To be in two minds about something . To be undecided. To waver and vacI'llate.
دو دل بودن
ween
بودن
judder
لق بودن
exist
بودن
juddering
لق بودن
to be
بودن
To be all adrift.
سر در گم بودن
dubiosity
در شک بودن
judders
لق بودن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com