Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English
Persian
to stand on one's own legs
متکی بخود بودن
Other Matches
substantive
متکی بخود
self dependent
متکی بخود
rests
متکی بودن به
rest
متکی بودن به
interdepend
بیکدیگر متکی بودن
self sustaining
متکی به خود متکی به نیروی خود
pending
متکی
reposeful
متکی
anaclitic
متکی به
relier
متکی
reliant
متکی
hanger on
متکی بر
lean
متکی شدن
to throw oneself on
متکی شدن بر
self reliant
متکی بنفس
leaned
متکی شدن
memory dependent
متکی به حافظه
leans
متکی شدن
hang
متکی شدن بر طرزاویختن
hangs
متکی شدن بر طرزاویختن
interdependent
متکی یاموکول بیکدیگر
self supporting country
کشور متکی به خود
our
متکی یا مربوط بما
document
متکی به مدرک کردن
documented
متکی به مدرک کردن
documenting
متکی به مدرک کردن
funiculars
متکی برکشش طناب یا کابل
funicular
متکی برکشش طناب یا کابل
communization
متکی برحقوق مشترک اشتراکی کردن
he had no evidence to go upon
مدرکی نداشت که بدان متکی شود
low-tech
وابسته به شرکتها و نظام های بازرگانی متکی به کم فنآوری
new marxism
مکتب اختراعی "ژرژ سورل " که عمدتا" بر تحریک افکارزحمتکشان به انقلاب متکی است
redundancy check
تستی متکی بر انتقال بیت ها وکاراکترهایی که بیش ازحداقل تعداد لازم برای بیان خود پیام هستند
feign
بخود بستن
preen
بخود بالیدن
preened
بخود بالیدن
self confident
مطمئن بخود
by it self
خود بخود
bethink
بخود امدن
self congratulation
تبریک بخود
preening
بخود بالیدن
self consequence
اهمیت بخود
playact
بخود بستن
introspect
بخود برگشتن
he was restored to reason
بخود امد
self pity
ترحم بخود
self-pity
ترحم بخود
assume
بخود گرفتن
assumes
بخود گرفتن
pretend
بخود بستن
dissemble
بخود بستن
self dramatization
بخود بندی
self exaltation
بخود بالیدن
to suck in
بخود کشیدن
to remember oneself
بخود امدن
to imbrue with blood
بخود اغشتن
self trust
اعتماد بخود
spohnge
بخود کشیدن
self help
کمک بخود
self-help
کمک بخود
to imbrue in blood
بخود اغشتن
assumed
بخود بسته
spontaneous
خود بخود
preens
بخود بالیدن
self importance
دادن بخود
self relative
نسبت بخود
sham
بخود بستن
assumable
بخود گرفتنی
arrogation
بخود بستن
self respect
احترام بخود
aplomb
اطمینان بخود
narcissism
عشق بخود
self fertility
لقاح خود بخود
abiogenesis
تولید خود بخود
muster up your courage
جرات بخود بدهید
delusion of reference
هذیان بخود بستن
monopolize
بخود انحصار دادن
appropriator
بخود اختصاص دهنده
self subsistence
اعاشه خود بخود
screw up one's courage
جرات بخود دادن
to summon up courage
جرات بخود دادن
self activity
فعالیت خود بخود
self charging
خود بخود پر شونده
self rewarding
پاداش دهنده بخود
to be convulsed with laughter
از خنده بخود پیچیدن
to f. oneself
بخود دلخوشی دادن
self divison
تقسیم خود بخود
to take the sun
افتاب بخود دادن
self fruitful
بخود بخودگرده افشان
strike an attitude
حالتی بخود گرفتن
monopolising
بخود انحصار دادن
monopolises
بخود انحصار دادن
lion skin
دلیری بخود بسته
monopolised
بخود انحصار دادن
monopolized
بخود انحصار دادن
to be moped
بخود راه دادن
monopolizes
بخود انحصار دادن
monopolizing
بخود انحصار دادن
to permit oneself
بخود اجازه دادن
autoplasty
پیوند از خود بخود
to stint oneself
تنگی بخود دادن
lay out oneself
بخود زحمت دادن
diffidently
با نداشتن اعتماد بخود
assumed
بخود گرفته عاریتی
self registering
خود بخود ثبت کننده
to buck up
فرزشدن نیرویاجرات بخود دادن
self regulating
خود بخود تنظیم شونده
feigns
بخود بستن جعل کردن
attitudinize
حالت خاصی بخود گرفتن
feign
بخود بستن جعل کردن
arrogate
غصب کردن بخود بستن
To give way to doubt. To waver.
بخود تردید راه دادن
pretends
بخود بستن دعوی کردن
self tightening
خود بخود تنگ شونده
pretending
بخود بستن دعوی کردن
pretend
بخود بستن دعوی کردن
agonise
بخود پیچیدن معذب شدن
materialises
صورت خارجی بخود گرفتن
self slayer
مبادرت کننده بخود کشی
to overstrain oneself
زیاد بخود فشار اوردن
To give way to gloomy thoughts .
فکرهای بد بخود راه دادن
self rising
خود بخود بلند شونده
self formed
خود بخود تشکیل شده
self moved
دارای حرکت خود بخود
materialize
صورت خارجی بخود گرفتن
assumes
بخود بستن وانمود کردن
to rally one dispersed
نیروی تازه بخود دادان
materialized
صورت خارجی بخود گرفتن
assume
بخود بستن وانمود کردن
materializes
صورت خارجی بخود گرفتن
self lubricating
خود بخود نرم شونده
introspect
بخود امدن درخود فرورفتن
pretendedly
بطور ساختگی یا بخود بسته
autolysis
هضم یا گوارش خود بخود
materialised
صورت خارجی بخود گرفتن
intervert
بخود اختصاص دادن برگرداندن
materializing
صورت خارجی بخود گرفتن
self insured
خود بخود بیمه شده
materialising
صورت خارجی بخود گرفتن
that is his look
این کار وابسته بخود اوست
self support
اتکاء بخود تکفل مخارج خود
to put on frills
سیمای ساختگی بخود دادن بادکردن
self unloading
خود بخود تخلیه کننده بار
self digestion
جذب خود بخود مواد غذایی
refocillate
تجدید حیات کردن بخود اوردن
cupboard love
عشق بخود بسته یاغرض الود
self pollination
گرده افشانی خود بخود گیاه
autos
پیوندیست بمعنی " خود" و " وابسته بخود" و " خودکار".
auto
پیوندیست بمعنی " خود" و " وابسته بخود" و " خودکار".
appropriation
قصدتملک و بخود اختصاص دادن مال مسروقه
aut
پیوندیست بمعنی " خود" و " وابسته بخود" و" خودکار"
ultromotivy
جنبش خود بخود نیروی خودبخودی جنبی
stylolite
ستون سنگی همجنس صخره متصل بخود
ingratiatory
طرف توجه قرار دهنده امیخته بخود شیرینی
enclitic
متکی به کلمه قبلی کلمهای که تکیه ندارد و یااگر دارد تکیه اش رابکلمه پیش از خود میدهد ودر تلفظ بدان کلمه می چسبد
flagellant
کسیکه برای بخشودگی ازگناهان بخود شلاق میزند موجود یا انگل تاژک دار
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person .
مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate
سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
contained
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contains
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to have short views
د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
contain
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to mind
مراقب بودن
[مواظب بودن]
[احتیاط کردن]
outnumbering
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumber
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbers
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
up to it/the job
<idiom>
مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
to be in one's right mind
دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
corresponded
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
correspond
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
corresponds
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumbered
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
to be hard put to it
درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
look out
منتظر بودن گوش به زنگ بودن
belongs
مال کسی بودن وابسته بودن
belonged
مال کسی بودن وابسته بودن
validity of the credit
معتبر بودن یا پادار بودن اعتبار
fittest
شایسته بودن برای مناسب بودن
belong
مال کسی بودن وابسته بودن
To be on top of ones job .
بر کار سوار بودن ( مسلط بودن )
reasonableness
موجه بودن عادلانه یا مناسب بودن
lurks
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurking
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurked
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurk
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
fits
شایسته بودن برای مناسب بودن
fit
شایسته بودن برای مناسب بودن
to be in a habit
دارای خویاعادتی بودن دچارخویاعادتی بودن
to look out
اماده بودن گوش بزنگ بودن
pseudomorph
جسم معدنی که نمودجسم معدنی دیگر ر را بخود گرفته باشد
self reacting
بطور خودکار متعادل شونده خود بخود تطبیق شونده
to put oa a semblance of anger
سیمای خشمگین بخود دادن خودرا خشمگین وانمودکردن
reflexively
چنانکه بخود فاعل برگرد د چنانکه مفعول ان
monitor
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitored
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitors
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
depend
مربوط بودن منوط بودن
conditionality
شرطی بودن مشروط بودن
agree
متفق بودن همرای بودن
depended
مربوط بودن منوط بودن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com