Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English
Persian
peine for et dure
مجازات عدم پاسخ در مقابل کیفر خواست جنایی
Other Matches
bill of indictment
کیفر خواست
bill of indicment
کیفر خواست
arraign
با تنظیم کیفر خواست متهمی را بمحاکمه خواندن
punishment
کیفر مجازات
punish
مجازات کردن کیفر دادن
punishes
مجازات کردن کیفر دادن
punished
مجازات کردن کیفر دادن
corporal punishment
کیفر بدنی مجازات بدنی
capital punishment
کیفر اعدام مجازات اعدام
criminal investigation
شعبه بازجویی جنایی تحقیقات جنایی
reply
[answer]
پاسخ نامه ای
[پاسخ به پیام پست الکترونیکی ]
[پاسخ زبانی دفاعیه]
foulest
فول مانند چنگ زدن هل دادن دویدن یا پریدن غیرمجاز لغزیدن و زدن بازیگر مقابل و مجازات این خطاها اخطار و اخراج موقت یا دیسکالیفه و اکسکلود است نقض مقررات
foul
فول مانند چنگ زدن هل دادن دویدن یا پریدن غیرمجاز لغزیدن و زدن بازیگر مقابل و مجازات این خطاها اخطار و اخراج موقت یا دیسکالیفه و اکسکلود است نقض مقررات
fouler
فول مانند چنگ زدن هل دادن دویدن یا پریدن غیرمجاز لغزیدن و زدن بازیگر مقابل و مجازات این خطاها اخطار و اخراج موقت یا دیسکالیفه و اکسکلود است نقض مقررات
fouls
فول مانند چنگ زدن هل دادن دویدن یا پریدن غیرمجاز لغزیدن و زدن بازیگر مقابل و مجازات این خطاها اخطار و اخراج موقت یا دیسکالیفه و اکسکلود است نقض مقررات
fouled
فول مانند چنگ زدن هل دادن دویدن یا پریدن غیرمجاز لغزیدن و زدن بازیگر مقابل و مجازات این خطاها اخطار و اخراج موقت یا دیسکالیفه و اکسکلود است نقض مقررات
lynch law
مجازات بدون دادرسی که مردم از پیش خود معین کنند, مجازات مجرمین بدون رسیدگی قضایی وقانونی
answers
پاسخ دادن یا یافتن پاسخ یک سوال
answered
پاسخ دادن یا یافتن پاسخ یک سوال
answering
پاسخ دادن یا یافتن پاسخ یک سوال
answer
پاسخ دادن یا یافتن پاسخ یک سوال
punitive damages
خسارت ناشی از مجازات خسارت حاصله از اجرای مجازات
criminals
جنایی
criminous
جنایی
criminal
جنایی
voice answer back
یک دستگاه پاسخ صوتی که میتواندسیستم کامپیوتری را به یک شبکه تلفنی وصل کند تا پاسخ صوتی را به درخواستهای انجام شده از ترمینالهای تلفنی فراهم اورد
state's evidence
گواه جنایی
assize
محکمهء جنایی
criminals
جنایی کیفری
assize court
دادگاه جنایی
criminal low
حقوق جنایی
criminal court
دادگاه جنایی
criminal conviction
محکومیت جنایی
criminal
جنایی کیفری
retribution
کیفر
punishment
کیفر
penalty
کیفر
penalties
کیفر
pains and penalties
کیفر
assize court
محاکم سیار جنایی
criminal
جانی جنایتکار جنایی
criminal court division
بخش دادگاه جنایی
state's evidence
گواه دادگاه جنایی
criminals
جانی جنایتکار جنایی
disciplinary punishment
کیفر انضباطی
the penalty of death
کیفر اعدام
punishable
سزاوار کیفر
under pain of death
با کیفر اعدام
to be duly punished for
به کیفر ..... رسیدن
death penalty
کیفر اعدام
with impunity
بی کیفر بهدر
originates
با مودم دیگر که منتظر تماس است تماس برقرار می گیرد. مودم اصلی به پاسخ مودم راه دور پاسخ می فرستد
originate
با مودم دیگر که منتظر تماس است تماس برقرار می گیرد. مودم اصلی به پاسخ مودم راه دور پاسخ می فرستد
originating
با مودم دیگر که منتظر تماس است تماس برقرار می گیرد. مودم اصلی به پاسخ مودم راه دور پاسخ می فرستد
originated
با مودم دیگر که منتظر تماس است تماس برقرار می گیرد. مودم اصلی به پاسخ مودم راه دور پاسخ می فرستد
contempt of court
اهانت به دادگاه
[جرم جنایی]
contempt
[criminal offence]
توهین به دادگاه
[جرم جنایی]
contempt
[criminal offence]
اهانت به دادگاه
[جرم جنایی]
contempt of court
توهین به دادگاه
[جرم جنایی]
assize town
شهر مقر دادگاه جنایی
chargeable
<adj.>
مستحق کیفر
[حقوقی]
culpable
<adj.>
مستحق کیفر
[حقوقی]
penal
<adj.>
مستحق کیفر
[حقوقی]
indictable
<adj.>
مستحق کیفر
[حقوقی]
punishable
<adj.>
مستحق کیفر
[حقوقی]
chargeable
<adj.>
مستوجب کیفر
[حقوقی]
actionable
<adj.>
مستوجب کیفر
[حقوقی]
indictable
<adj.>
مستوجب کیفر
[حقوقی]
culpable
<adj.>
مستوجب کیفر
[حقوقی]
indictable
<adj.>
سزاوار کیفر
[حقوقی]
actionable
<adj.>
سزاوار کیفر
[حقوقی]
penal
<adj.>
سزاوار کیفر
[حقوقی]
punishable
<adj.>
سزاوار کیفر
[حقوقی]
culpable
<adj.>
سزاوار کیفر
[حقوقی]
chargeable
<adj.>
سزاوار کیفر
[حقوقی]
punishable
<adj.>
مستوجب کیفر
[حقوقی]
penal
<adj.>
مستوجب کیفر
[حقوقی]
actionable
<adj.>
مستحق کیفر
[حقوقی]
lextalionis
قانون کیفر عینی
trial lawyer
وکیل دادگستری که دردادگاههای جنایی حضورمییابد
volition
خواست
wanted
خواست
want
خواست
wills
خواست
willed
خواست
demand
خواست
demanded
خواست
desideratum
خواست
disposition
خواست
demands
خواست
wishes
خواست
wished
خواست
wish
خواست
will
خواست
punishes
کیفر دادن قصاص کردن
pay off
جزای کیفر نتیجه نهایی
punished
کیفر دادن قصاص کردن
punish
کیفر دادن قصاص کردن
to revisit a criminal case
[judicial proceedings]
یک پرونده جنایی
[رسیدگی قضائی]
را بازدید کردن
interpellation
باز خواست
voluntary
داوطلبانه به خواست
tantalizingly
خواست انگیز
tantalizing
خواست انگیز
impetration
در خواست التماس
traverse of an indictment
رد کفیر خواست
subpoena
خواست برگ
subpoenaed
خواست برگ
subpoenaing
خواست برگ
subpoenas
خواست برگ
to makes suit
در خواست کردن
on demand
به در خواست به مجرد تقاضا
to pray permission
در خواست اجازه کردن
to serve with a summons
با خواست برگ خواندن
summons
خواست برگ احضارنامه
summonsed
خواست برگ احضارنامه
summonses
خواست برگ احضارنامه
he wished to be private
می خواست در خلوت باشد
of one's own volition
از روی خواست خود
He asked permission to come in.
اجازه خواست بیاید تو
in an a to escape he
چون خواست بگریزد
summonsing
خواست برگ احضارنامه
the precatory form
صیغه تمنی یا در خواست
indicts
تعقیب متهم از طریق صدور کیفرخواست به وسیله دادگاه جنایی
indicted
تعقیب متهم از طریق صدور کیفرخواست به وسیله دادگاه جنایی
indicting
تعقیب متهم از طریق صدور کیفرخواست به وسیله دادگاه جنایی
indict
تعقیب متهم از طریق صدور کیفرخواست به وسیله دادگاه جنایی
his appeal met no response
پاسخی پدر خواست که اوترسید
suit
خواست دادن تعقیب کردن
suited
خواست دادن تعقیب کردن
suits
خواست دادن تعقیب کردن
demand
[of]
درخواست
[خواست]
[طلب]
[تقاضا]
[از]
Sara always wanted a puppy.
سارا همیشه یک سگ پاپی می خواست.
indict
متهم کردن کسی بر مبنای تشخیص هیات منصفه دادگاه جنایی
indicting
متهم کردن کسی بر مبنای تشخیص هیات منصفه دادگاه جنایی
indicted
متهم کردن کسی بر مبنای تشخیص هیات منصفه دادگاه جنایی
indicts
متهم کردن کسی بر مبنای تشخیص هیات منصفه دادگاه جنایی
background
اختلال موجود در سیگنال در خواست شده
backgrounds
اختلال موجود در سیگنال در خواست شده
to serve a subpoena on
با خواست برگ فراخواندن احضاریه برای
This is the very thing I wanted.
این همان چیزی است که دلم می خواست
the inquisition
دادگاهی که کارش دادرسی مردمان از دین برگشته یارافضی و به کیفر رساندن
She had the never to ask for cash .
اینها همه هیچ تازه پول نقد هم می خواست
it is inexpedient to reply
پاسخ دادن مصلحت نیست پاسخ دادن مقتضی نیست
address for service of a summons
[address where a summons may be served]
آدرس کسی که با خواست برگ قابل خواندن باشد
[حقوق]
contempt
در CLممکن است این جرم به وسیله جریمه یا زندان یا هردو کیفر داده شود اهانت
signalled
پاس ولتاژ رسانه جانبی ارسالی به pcu برای در خواست توجه
signaled
پاس ولتاژ رسانه جانبی ارسالی به pcu برای در خواست توجه
signal
پاس ولتاژ رسانه جانبی ارسالی به pcu برای در خواست توجه
constructive trust
منظور مسئولیتی است که از حکم قانون ناشی میشود و ارتباطی به خواست شخص ندارد
punishment
مجازات
rocket
[British E]
مجازات
reprimands
مجازات
penalty
مجازات
reprimanding
مجازات
reprimanded
مجازات
penalties
مجازات
reprimand
مجازات
retribution
مجازات
the lash
مجازات
sanctioning
مجازات
sanctioned
مجازات
sanction
مجازات
pains and penalties
مجازات
wite
مجازات
sanctions
مجازات
castigation
مجازات
theories of punishment
فلسفه مجازات
communication of punishment
ابلاغ مجازات
punish
مجازات کردن
commutation
تخفیف مجازات
punitory
متضمن مجازات
disciplinary punishment
مجازات انضباطی
punishment of a minor offence
مجازات تکدیری
fasces
قدرت مجازات
suspended sentence
مجازات تعلیقی
punishability
مجازات کردنی
suspended sentences
مجازات تعلیقی
castigator
مجازات کننده
principal punishment
مجازات اصلی
theories of punishment
اهداف مجازات
punishability
قابلیت مجازات
to death penalty
اعدام مجازات
forfeitable
قابل مجازات
agravation of punishment
تشدید مجازات
punished
مجازات کردن
sanctioning
مجازات کردن
reprieval
تعلیق مجازات
culpability
قابلیت مجازات
suspension of punishment
تعلیق مجازات
supplementary punishment
مجازات تکمیلی
accessory punishment
مجازات تبعی
criminous
مستحق مجازات
severe punishment
مجازات شاق
divine legislation
تشدید مجازات
sanctions
مجازات کردن
reformative punishment
مجازات تادیبی
sanction
مجازات کردن
pecuniary pumishment
مجازات نقدی
pecuniary penalty
مجازات مالی
deterrent punishment
مجازات ارعابی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com