English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (16 milliseconds)
English Persian
castigator مجازات کننده
Other Matches
lynch law مجازات بدون دادرسی که مردم از پیش خود معین کنند, مجازات مجرمین بدون رسیدگی قضایی وقانونی
punitive damages خسارت ناشی از مجازات خسارت حاصله از اجرای مجازات
sanctioned مجازات
penalty مجازات
reprimands مجازات
pains and penalties مجازات
retribution مجازات
sanction مجازات
sanctioning مجازات
punishment مجازات
castigation مجازات
reprimanding مجازات
penalties مجازات
rocket [British E] مجازات
sanctions مجازات
reprimand مجازات
reprimanded مجازات
wite مجازات
the lash مجازات
corrector جبرانگر تعدیل کننده تصحیح کننده تنظیم کننده
forfeitable قابل مجازات
criminous مستحق مجازات
culpability قابلیت مجازات
agravation of punishment تشدید مجازات
to death penalty اعدام مجازات
divine legislation تشدید مجازات
sanctions مجازات کردن
theories of punishment فلسفه مجازات
sanctioned مجازات کردن
sanctioning مجازات کردن
death penalty مجازات اعدام
doom حکم مجازات
capital punishment مجازات اعدام
capital punishment اعدام مجازات
principal punishment مجازات اصلی
commutation تخفیف مجازات
theories of punishment اهداف مجازات
fasces قدرت مجازات
suspension of punishment تعلیق مجازات
degrading punishment مجازات ترذیلی
degradatory punishment مجازات ترذیلی
deterrennt punishment مجازات ترهیبی
deterrent punishment مجازات ارعابی
communication of punishment ابلاغ مجازات
disciplinary punishment مجازات انضباطی
severe punishment مجازات شاق
absolution انصراف از مجازات
suspended sentences مجازات تعلیقی
suspended sentence مجازات تعلیقی
reprieval تعلیق مجازات
culpable قابل مجازات
reformative punishment مجازات تادیبی
supplementary punishment مجازات تکمیلی
mitigation of punishment تخفیف مجازات
punishment کیفر مجازات
punishable قابل مجازات
punishable مستحق مجازات
accessory punishment مجازات تبعی
sentence حکم به مجازات
sentences حکم به مجازات
sentencing حکم به مجازات
pecuniary punishment مجازات نقدی
pecuniary pumishment مجازات نقدی
pecuniary penalty مجازات مالی
punished مجازات کردن
probation تعلیق مجازات
punishes مجازات کردن
punish مجازات کردن
punishability قابلیت مجازات
punishment of a minor offence مجازات تکدیری
punitory متضمن مجازات
sanction مجازات کردن
to get ticked off [British E] <idiom> مجازات شدن
to get a rocket [British E] <idiom> مجازات شدن
punishability مجازات کردنی
punishable <adj.> مستحق مجازات [حقوقی]
punishable <adj.> مستوجب مجازات [حقوقی]
on probation در دوره تعلیق مجازات
penal <adj.> مستحق مجازات [حقوقی]
penal <adj.> مستوجب مجازات [حقوقی]
culpable <adj.> سزاوار مجازات [حقوقی]
commutation تبدیل مجازات به اخف
chargeable <adj.> مستوجب مجازات [حقوقی]
culpable <adj.> مستوجب مجازات [حقوقی]
actionable <adj.> مستوجب مجازات [حقوقی]
indictable <adj.> مستوجب مجازات [حقوقی]
on probation به شرط تعلیق مجازات
penal <adj.> قابل مجازات [حقوقی]
chargeable <adj.> مستحق مجازات [حقوقی]
actionable <adj.> مستحق مجازات [حقوقی]
punishable <adj.> قابل مجازات [حقوقی]
punishable <adj.> سزاوار مجازات [حقوقی]
actionable <adj.> سزاوار مجازات [حقوقی]
penal <adj.> سزاوار مجازات [حقوقی]
chargeable <adj.> سزاوار مجازات [حقوقی]
indictable <adj.> قابل مجازات [حقوقی]
reprieve تعلیق اجرای مجازات
to be on probation در دوره تعلیق مجازات
indictable <adj.> مستحق مجازات [حقوقی]
culpable <adj.> مستحق مجازات [حقوقی]
reprieving تعلیق اجرای مجازات
culpable <adj.> قابل مجازات [حقوقی]
reprieves تعلیق اجرای مجازات
actionable <adj.> قابل مجازات [حقوقی]
chargeable <adj.> قابل مجازات [حقوقی]
indictable <adj.> سزاوار مجازات [حقوقی]
penal code قانون مجازات عمومی
reprieved تعلیق اجرای مجازات
penal codes قانون مجازات عمومی
suit the punishment to the crime انطباق مجازات بر جرم
sanction تصدیق مجازات اقتصادی
it is death to مجازات 0000مرگ است
finger-wagging مجازات [اصطلاح روزمره]
sanctioning تصدیق مجازات اقتصادی
sanctions تصدیق مجازات اقتصادی
sanctioned تصدیق مجازات اقتصادی
reproof مجازات [اصطلاح روزمره]
censure مجازات [اصطلاح روزمره]
to be on probation در دوره تعلیق مجازات بودن
reprieving مجازات کسی را بتعویق انداختن
punish مجازات کردن کیفر دادن
reprieves مجازات کسی را بتعویق انداختن
reprieved مجازات کسی را بتعویق انداختن
reprieve مجازات کسی را بتعویق انداختن
punished مجازات کردن کیفر دادن
probation order دستور یا حکم تعلیق مجازات
punishes مجازات کردن کیفر دادن
lynch بدون محاکمه مجازات کردن یاکشتن
lynched بدون محاکمه مجازات کردن یاکشتن
lynches بدون محاکمه مجازات کردن یاکشتن
lictor پیشرو حاکم وغیره متصدی مجازات
to give a suspended sentence [British E] حکم دوره تعلیق مجازات دادن
capital قابل مجازات مرگ دارای اهمیت حیاتی
peine for et dure مجازات عدم پاسخ در مقابل کیفر خواست جنایی
to place somebody on probation مجازات کسی را با شرط دوره آزمایشی به تعویق انداختن [قانون]
to suspend somebody's sentence on probation مجازات کسی را با شرط دوره آزمایشی به تعویق انداختن [قانون]
to be broken on the wheel روی چرخ گاری مردن [نوعی مجازات اعدام در قرون وسطی]
The culpable action may be done wilfully or by negligence. عمل قابل مجازات ممکن است آگاهانه یا با سهل انگاری انجام شود.
probation officer ماموری که متهم در طی دوران تعلیق اجرای مجازات باید تحت نظراو باشد
probation officers ماموری که متهم در طی دوران تعلیق اجرای مجازات باید تحت نظراو باشد
altitude/height hold متوقف کننده سقف پروازهواپیما محدود کننده خودکارارتفاع پرواز هواپیما
marshaller هدایت کننده به محل تجمع جمع اوری کننده یکان
propounder ابراز کننده یا مطرح کننده وصیت نامه در دادگاه امورحسبی
inhibitor کنترل کننده سوزش خرج موشک ممانعت کننده ازاشتعال
quick disconnect coupling کوپلینگی برای لولههای ی سیالات دارای دریچههای مسدود کننده و اجزاء اب بندی- کننده
primers وسیله به کار اندازنده مشتعل کننده گرم کننده
sensor گیرنده یادریافت کننده خاطرات حسی ضبط کننده
primer وسیله به کار اندازنده مشتعل کننده گرم کننده
homogeneous computer network یچ کننده و توزیع کننده که همه کانالهای داده آن از پروتکل و نرخ ارسال یکسان استفاده می کنند
war crimes اعمالی راگویند که اگر از سربازان یااتباع دشمن صادر شود درصورت اسیر شدن بخاطرارتکاب انها مجازات خواهندشد
immunity به طوری که توقیف و اعمال مجازات درمورد چنین ماموری ممکن نیست مگر به وسیله تحویل دادنش به دولت متبوع وی
makgi boowi نقاط حمله کننده و دفاع کننده تکواندو
detonator منفجر کننده مشتعل کننده چاشنی منفجرکننده
changer دواتصال کننده که اتصال کننده مادگی را به نری
detonators منفجر کننده مشتعل کننده چاشنی منفجرکننده
interceptor هواپیمای رهگیری کننده استراق سمع کننده
del credere وصول کننده مطالبات تضمین کننده طلبها
distractive گیج کننده برگرداننده یا اشغال کننده فکر
steam fitter نصب کننده وتعمیر کننده لولههای بخار
vasomotor اعصاب تنگ کننده وگشاد کننده رگها
interceptors هواپیمای رهگیری کننده استراق سمع کننده
search jammer تولید کننده پارازیت در انتن رادار وسیله جلوگیری کننده از تجسس رادار وسیله جلوگیری کننده از مراقبت
expostulator سرزنش کننده نصیحت کننده باسرزنش
padding پنهان کننده یااستتار کننده پیامها
claqueur تشویق کننده [یا هو کننده] استخدام شده
suppressive خنثی کننده اتش سرکوب کننده
prepossessing مجذوب کننده جلب توجه کننده
sprining charge خرج چال کننده یا گود کننده
persistent offender مجرم مصر به تکرار جرم در CL هر گاه کسی پس ازرسیدن به 12 سال سه بارمرتکب جرایمی که مجازاتشان حبس است بشودمشمول تجدید مجازات میشود
preventive detention تمدید مدت حبس مجرم به عادت که تقریبا" به سیستم اجرای نظرتشدید مجازات و یا مواردپیش بینی شده در قانون اقدامات تامینی شباهت دارد
gallows چوبه دار مجازات اعدام با دار
stop order دستور عدم پرداخت از طرف صادر کننده سند مالی به مرجع پرداخت کننده
astigmatizer وسیله استیگمات کننده وسیله تقویت کننده مسافت یاب برای دیدن نور کم در شب
transmitter منتقل کننده مخابره کننده
preventive حفافت کننده جلوگیری کننده
trimmer دستکاری کننده صاف کننده
corruptor فاسد کننده منحرف کننده
hanger اویزان کننده معلق کننده
modulator demodulator تلفیق کننده- تفکیک کننده
transmitters منتقل کننده مخابره کننده
oppressive خورد کننده ناراحت کننده
cogitator اندیشه کننده مطالعه کننده
venerator تکریم کننده ستایش کننده
lifter مرتفع کننده برطرف کننده
modifiers اصلاح کننده تعدیل کننده
modifier اصلاح کننده تعدیل کننده
coordinator هم اهنگ کننده هماهنگ کننده
contractive جمع کننده چوروک کننده
whetstone تیز کننده تند کننده
corrupter فاسد کننده منحرف کننده
supplicant درخواست کننده تضرع کننده
supplicants درخواست کننده تضرع کننده
thwarter خنثی کننده مسدود کننده
homager تجلیل کننده کرنش کننده
insulators جدا کننده عایق کننده
practicer تمرین کننده مشق کننده
insulator جدا کننده عایق کننده
presentor ارائه کننده معرفی کننده
favourer یاری کننده مساعدت کننده
designative اشاره کننده تعیین کننده
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com