English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (10 milliseconds)
English Persian
to hitchhike مجانی سوار شدن
to hitch مجانی سوار شدن
to go backpacking مجانی سوار شدن
Other Matches
staging سوار شدن یا سوار کردن پرسنل در ناو یا هواپیما استقرار موقت
to ride and tie اسپیرا بشراکت سوار شدن بدین سان که یکی سوار ان شده جلورود
embarked سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
embarking سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
embarks سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
embark سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
cavalry سوار نظامی سوار اسبی
horse guards گارد مخصوص سواره نظام گارد سوار نگهبان سوار
franking مجانی
franker مجانی
franked مجانی
franks مجانی
free of expense مجانی
honorary مجانی
frank مجانی
gratuitous مجانی
free of charge مجانی
free مجانی
freed مجانی
freeing مجانی
free of cost مجانی
frees مجانی
frankest مجانی
cavalry man سوار در سوار نظام
gratuitousness مجانی بودن
delivery free حمل مجانی
free list صورت مجانی ها
freeboard غذاومنزل مجانی
gratis مجانی ازاد
free sample نمونه مجانی
free entrance ورود مجانی
free shipping <adj.> ارسال مجانی
free of shipping costs <adj.> ارسال مجانی
free of forwarding costs <adj.> ارسال مجانی
postage-free <adj.> ارسال مجانی
quarters in kind مسکن مجانی
gratuitous غیر معوض مجانی
free بطور مجانی ازادکردن
freeing بطور مجانی ازادکردن
frees بطور مجانی ازادکردن
freed بطور مجانی ازادکردن
complimentary supply خدمات یا کلاهای مجانی
pay patient مریض غیر مجانی
rain check بلیط مجانی یا مجدد
ragged school اموزشگاه مجانی برای بچههای بینوا
There is no harm in trying. امتحانش مجانی است (ضرر ندارد )
knight service تصرف مجانی ملک دربرابرخدمت نظامی
rain check <idiom> بلیط مجانی برای چیزی که به علت باران کنسل شده
board سوار
outside ofa horse سوار
in the saddle سوار
horseback سوار
horsewoman سوار
trooper سوار
troopers سوار
horsewomen سوار
piece سوار
boarded سوار
pieces سوار
reinsman اسب سوار
skim boarder موج سوار
surfer موج سوار
armored cavalry سوار زرهی
cavalry سوار زرهی
on stilts سوار چوب پا
board surfer موج سوار
equitant سوار بر اسب
biker موتورسیکلت سوار
biker دوچرخه سوار
bicyclist دوچرخه سوار
acheval سوار بر اسب
horseman سوار کار
horseman اسب سوار
boot and saddle سوار شوید
on shipboard سوار کشتی
on board a ship سوار کشتی
cavalier سرباز سوار
cavalier اسب سوار
rigs سوار کردن
modulation سوار سازی
rig سوار کردن
enchase سوار کردن
equestrienne زن اسب سوار
rigged سوار کردن
Mt سوار شدن
get in سوار شدن
get on سوار شدن
fabricate سوار کردن
fabricated سوار کردن
fabricates سوار کردن
fabricating سوار کردن
riders سوار کار
horse man اسب سوار
rider سوار کار
horse breaker چابک سوار
chevalier سوار دلاور
Mts سوار شدن
horseback سوار براسب
assembled سوار کردن
assembles سوار کردن
horsewoman سوار اسب
boaters زورق سوار
washine موج سوار زن
vedette قراول سوار
assemble سوار کردن
modulate سوار کردن
modulates سوار کردن
modulating سوار کردن
mount سوار شدن بر
mount سوار کردن
mounts سوار کردن
canter سوار اسب
cantered سوار اسب
cantering سوار اسب
canters سوار اسب
up سوار براسب سر پا
upped سوار براسب سر پا
upping سوار براسب سر پا
jockey چابک سوار
horsemen اسب سوار
equestrian اسب سوار
equestrian چابک سوار
rides سوار شدن
motorist ماشین سوار
take up سوار کردن
ride سوار شدن
motorists ماشین سوار
mounts سوار شدن بر
mounted سوار شده
cyclists دوچرخه سوار
tobogganer سورتمه سوار
cyclist دوچرخه سوار
horsewomen سوار اسب
tobogganist سورتمه سوار
jockeys چابک سوار
to ride on a horse براسبی سوار شدن
cavalry unit یکان سوار نظام
to give somebody a ride کسی را سوار کردن
dragon گردان سوار اسبی
to ride for a fall بی پروا سوار شدن
dragons گردان سوار اسبی
to give somebody a lift کسی را سوار کردن
take on مسافر سوار کردن
ridable رام و سوار شدنی
reinsman سوار کار ماهر
surfboat قایق موج سوار
setting up apparatus دستگاه سوار کردن
staging area منطقه سوار شدن
to ride on a horse اسبی را سوار شدن
pick up سوار کردن مسافر
mountie پلیس سوار کانادا
To get into (ride in)a car . سوار اتوموبیل شدن
light piece سوار سبک شطرنج
To mout a horse . سوار اسب شدن
coachload افراد سوار بر درشکه
wheelsman دوچرخه سوار شراعبان
wheelman دوچرخه سوار شراعبان
uhlan سوار نیزه دار
unmounted سوار نشده پیاده
To get on board. سوار کشتی شدن
to take ship در کشتی سوار کردن
cuirassier سوار زره پوش
jockey club باشگاه سوار کاران
enplane سوار هواپیما شدن
entrain سوار کردن کشیدن
flatlander موج سوار کم استعداد
imbark در کشتی سوار کردن
to ride shanks's mare سوار پای خودشدن
To board a plane. سوار هواپیما شدن
horseback archer کمانگیر سوار بر اسب
heavy piece سوار سنگین شطرنج
assemble سوار کردن قطعات
embark درکشتی سوار کردن
embarked درکشتی سوار کردن
staging سوار کردن جا دادن
embarks درکشتی سوار کردن
modulate سوار کردن موج
modulates سوار کردن موج
modulating سوار کردن موج
setting up سوار کردن جاانداختن
installs سوار کردن جادادن
installing سوار کردن جادادن
install سوار کردن جادادن
embarking درکشتی سوار کردن
sets سوار کردن جاانداختن
rodeos نمایش سوار کاری
rodeos سوار کاری کردن
set سوار کردن جاانداختن
horse سواراسبی سوار شوید
jockeys اسب سوار حرفهای
rodeo سوار کاری کردن
rodeo نمایش سوار کاری
mounting سوار کردن وسایل
assembles سوار کردن قطعات
jockey اسب سوار حرفهای
assembled سوار کردن قطعات
juryrig سوار کردن موقت وسایل
mounting اسباب سوار شدن یا کردن
bodysurfer موج سوار بدون تخته
remount برگشتن دوباره سوار کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com