Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 65 (5 milliseconds)
English
Persian
under constraint
مجبور درفشار
Other Matches
hard bested
درفشار
on the rack
درفشار
straightlaced
محدود درفشار
straitlaced
محدود درفشار
i am pushed for money
ازبی پولی درفشار
micronlitre
یک لیتر گاز درفشار یک میلیونیم اینچ جیوه
academic freedom
آزادی طلاب و محققین در تدریس وتحقیق و نشر افکار خود بدون انکه موسسهای که دراستخدام انند بتواند به انان تعرضی بکند و یا ایشان را درفشار بگذارد
bound up
مجبور
compellable
مجبور کردنی
constrainable
مجبور کردنی
compelled
مجبور کردن
compelling
مجبور کردن
compels
مجبور کردن
coercive
مجبور کننده
obligations
مجبور کردن
obligation
مجبور کردن
oblige
مجبور کردن
constrains
مجبور کردن
constraining
مجبور کردن
constrain
مجبور کردن
force
مجبور کردن
obliged
مجبور کردن
forces
مجبور کردن
forcing
مجبور کردن
compel
مجبور کردن
obliges
مجبور کردن
impels
بر ان داشتن مجبور ساختن
impelling
بر ان داشتن مجبور ساختن
impelled
بر ان داشتن مجبور ساختن
impel
بر ان داشتن مجبور ساختن
walk the plank
<idiom>
مجبور به استعفا شدن
induce
اغوا کردن مجبور شدن
inducing
اغوا کردن مجبور شدن
induced
اغوا کردن مجبور شدن
induces
اغوا کردن مجبور شدن
have
مجبور بودن وادار کردن
having
مجبور بودن وادار کردن
eat crow
<idiom>
مجبور کردن کسی به اشتباه وشکست
get after someone
<idiom>
مجبور کردن شخص درانجام کاری
put the screws to someone
<idiom>
مجبور کردن شخص دراطاعت ازشما
toss out
<idiom>
مجبور به ترک شدن ،ازدست دادن
forces
مجبور کردن کسی به انجام کاری
forcing
مجبور کردن کسی به انجام کاری
force
مجبور کردن کسی به انجام کاری
rat out on
<idiom>
مجبور کردن شخص به کاری که دوست نداد
walk the plank
<idiom>
مجبور به ترک کشتی بوسیله دزدان دریایی
The army had to retreat from the battlefield.
ارتش مجبور به عقب نشینی از میدان جنگ شد.
twist one's arm
<idiom>
مجبور کردن شخص برای انجام کاری
turn out
<idiom>
بیرون کردنکسی ،کسی را مجبور به ترک یا رفتن کردن
nemo tenetur se impum accusare
هیچ کس مجبور نیست خود رابه گناهی متهم کند
Inevitably it invites/evokes comparison with the original, of which the remake is merely a pale shadow.
این به ناچار مقایسه با نسخه اصلی را مجبور می کند که بازسازی فیلمش کاملا قلابی است.
forcing
قوا تحمل کردن مجبور کردن فشار
force
قوا تحمل کردن مجبور کردن فشار
forces
قوا تحمل کردن مجبور کردن فشار
enforcing
مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforcement
مجبور کردن وادار کردن به اکراه
enforce
مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforced
مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforces
مجبور کردن وادار کردن به کاری
throw out
<idiom>
اخراج کردن،مجبور به ترک کردن
work into
<idiom>
آرام آرام مجبور شدن
presumption hominis
قرینه ضعیفه که به فرض وجود ان طرف مجبور به ابراز ادله معارض نیست چون این قرینه به تنهایی ولو با نبودن دلیل معارض قدرت اثباتی ندارد
reprisal
در معنی سیاسی یکی از وسایلی است که دولتهابرای مجبور کردن طرف به حل مسالمت امیز اختلافات به ان متوسل می شوند در این حالت هر دولت روشها واعمال ممکنه را به استثناء عملیات نظامی برای وادارکردن طرف به تسلیم به نظرخود به کار می برد
reprisals
در معنی سیاسی یکی از وسایلی است که دولتهابرای مجبور کردن طرف به حل مسالمت امیز اختلافات به ان متوسل می شوند در این حالت هر دولت روشها واعمال ممکنه را به استثناء عملیات نظامی برای وادارکردن طرف به تسلیم به نظرخود به کار می برد
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com