Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (39 milliseconds)
English
Persian
engage
مجذوب کردن درهم انداختن
engages
مجذوب کردن درهم انداختن
Other Matches
tangle
درهم گیر انداختن گوریده کردن
tangles
درهم گیر انداختن گوریده کردن
witch
مجذوب کردن
witches
مجذوب کردن
fascinates
مجذوب کردن
fascinate
مجذوب کردن
win over
مجذوب کردن
fascinated
مجذوب کردن
to win over to one's side
مجذوب خود کردن
attract
جذب کردن مجذوب ساختن
spellbind
مجذوب کردن مفتون ساختن
attracts
جذب کردن مجذوب ساختن
attracting
جذب کردن مجذوب ساختن
attracted
جذب کردن مجذوب ساختن
mash
خمیر نرم خوراک همه چیز درهم درهم وبرهمی
mashed
خمیر نرم خوراک همه چیز درهم درهم وبرهمی
mashes
خمیر نرم خوراک همه چیز درهم درهم وبرهمی
mashing
خمیر نرم خوراک همه چیز درهم درهم وبرهمی
intertwines
درهم بافتن درهم بافته شدن
intertwine
درهم بافتن درهم بافته شدن
intertwining
درهم بافتن درهم بافته شدن
pleach
درهم پیچیدن درهم گیر افتادن
intertwined
درهم بافتن درهم بافته شدن
cluttered
درهم ریختگی درهم وبرهمی
clutter
درهم ریختگی درهم وبرهمی
clutters
درهم ریختگی درهم وبرهمی
drops
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drop
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropped
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropping
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
hepped up
مجذوب
engross
مجذوب
raptured
مجذوب
engrossed
مجذوب
hash
درهم کردن
mixes
درهم کردن
mix
درهم کردن
consolidation
درهم امیختن تحکیم کردن یکجا کردن یکپارچه
absorb
مجذوب شدن در
attractor
مجذوب کننده
spellbound
مفتون مجذوب
attractable
مجذوب ساختنی
fascinator
مجذوب کننده
absorbs
مجذوب شدن در
inweave
درهم متقاطع کردن
disorganizes
درهم وبرهم کردن
muddling
درهم وبرهم کردن
tangles
درهم وبرهم کردن
muddles
درهم وبرهم کردن
intertwist
درهم کشبک کردن
muddled
درهم وبرهم کردن
tangle
درهم وبرهم کردن
muddle
درهم وبرهم کردن
disorganizing
درهم وبرهم کردن
disorganises
درهم وبرهم کردن
disorganising
درهم وبرهم کردن
disorganize
درهم وبرهم کردن
to make hay of
درهم برهم کردن
discombobulate
درهم و برهم کردن
disorganised
درهم وبرهم کردن
interested
مجذوب غرض الود
rapt
برده شده مجذوب
have a crush on
<idiom>
مجذوب کسی شدن
fazes
درهم ریختن پریشان کردن
huddling
مخفی کردن درهم ریختگی
huddles
مخفی کردن درهم ریختگی
huddled
مخفی کردن درهم ریختگی
huddle
مخفی کردن درهم ریختگی
faze
درهم ریختن پریشان کردن
fazing
درهم ریختن پریشان کردن
fazed
درهم ریختن پریشان کردن
snafu
اشفته بودن درهم وبرهم کردن
muss
درهم وبرهم یاکثیف کردن تلاش
grid
بارشته ها و میلههای درهم وبر هم مجهز کردن
grids
بارشته ها و میلههای درهم وبر هم مجهز کردن
fusion welding
اتصال دولبه فلزی به یکدیگرکه با ذوب کردن مستقیم انهاصورت میگیرد و دو فلز درهم نفوذ میکنند
launching
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launches
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launch
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launched
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
entrance
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entranced
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
primming
بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
entrances
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
to cut out
بریدن ودراوردن- پیش دستی کردن بر- اماده کردن-انداختن
entrancing
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
operate
به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operates
به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operated
به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
bring down
به زمین انداختن حریف انداختن شکار
trachle
تصادم کردن خسته کردن بزحمت انداختن
tear down
پاره پاره ومتلاشی کردن درهم دریدن
put
تعویض کردن انداختن
tossing
پرت کردن انداختن
puts
تعویض کردن انداختن
slotting
انداختن چفت کردن
slot
انداختن چفت کردن
tosses
پرت کردن انداختن
lay aside
پس انداز کردن انداختن
to set off
انداختن برابر کردن
tossed
پرت کردن انداختن
launched
انداختن پرت کردن
launch
انداختن پرت کردن
slots
انداختن چفت کردن
launches
انداختن پرت کردن
to let fly
انداختن تیرخالی کردن
launching
انداختن پرت کردن
to put by
دور انداختن رد کردن
toss
پرت کردن انداختن
hurtled
پرت کردن انداختن
hurtles
پرت کردن انداختن
hurtle
پرت کردن انداختن
hurtling
پرت کردن انداختن
spits
سوراخ کردن تف انداختن
spit
سوراخ کردن تف انداختن
putting
تعویض کردن انداختن
jeopard
بخطر انداختن بمخاطره انداختن
horrifies
بهراس انداختن به بیم انداختن
horrified
بهراس انداختن به بیم انداختن
horrify
بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifying
بهراس انداختن به بیم انداختن
operated
اداره کردن راه انداختن
holler
فریاد کردن سروصداراه انداختن
postponed
بتعویق انداختن موکول کردن
to play the fool with any one
کسیرادست انداختن کسیرامسخره کردن
postpone
بتعویق انداختن موکول کردن
hollers
فریاد کردن سروصداراه انداختن
embrangle
گیر انداختن گرفتار کردن
involves
گیر انداختن وارد کردن
involve
گیر انداختن وارد کردن
defaces
ازشکل انداختن محو کردن
hollered
فریاد کردن سروصداراه انداختن
hollering
فریاد کردن سروصداراه انداختن
desolate
از ابادی انداختن مخروبه کردن
operate
اداره کردن راه انداختن
throwin
در دنده انداختن تزریق کردن
defaced
ازشکل انداختن محو کردن
postponing
بتعویق انداختن موکول کردن
deface
ازشکل انداختن محو کردن
backs
پشتی کردن پشت انداختن
turn on
بجریان انداختن روشن کردن
defacing
ازشکل انداختن محو کردن
back
پشتی کردن پشت انداختن
postpones
بتعویق انداختن موکول کردن
operates
اداره کردن راه انداختن
involving
گیر انداختن وارد کردن
drop in
اتفاقا دیدن کردن انداختن در
retard
عقب انداختن اهسته کردن
retards
عقب انداختن اهسته کردن
retarding
عقب انداختن اهسته کردن
kidded
دست انداختن مسخره کردن
prorogate
تعطیل کردن بتعویق انداختن
put over
بتاخیر انداختن از سرباز کردن
kidding
دست انداختن مسخره کردن
paralyze
از کار انداختن بیحس کردن
prorogue
تعطیل کردن بتعویق انداختن
kid
دست انداختن مسخره کردن
groove
خط انداختن شیار دار کردن
grooves
خط انداختن شیار دار کردن
steer roping
کمند انداختن به گاو ونگهداشتن ناگهانی اسب برای انداختن گاو بزمین
teaze
اذیت کردن کسی را دست انداختن
to play off
از سر خود وا کردن و بجان دیگری انداختن
mimic
مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
nail
با میخ الصاق کردن بدام انداختن
to make sport of any one
کسی را استهزا کردن یا دست انداختن
To fire a shot
تیر انداختن ( درکردن ، شلیک کردن )
mimicked
مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
catapult
منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
catapults
منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
to reject something with a shrug
[of the shoulders]
با شانه بالا انداختن چیزی را رد کردن
catapulted
منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
runs
به کار انداختن روشن کردن موتور
set up
<idiom>
راه انداختن ،برپا کردن چیزی
nails
با میخ الصاق کردن بدام انداختن
tumult
اغتشاش کردن جنجال راه انداختن
to put on airs
باد در خود انداختن خودنمایی کردن
run
به کار انداختن روشن کردن موتور
To tease someone. To pull someonelet.
کسی را دست انداختن ( مسخره کردن )
tease
اذیت کردن کسی را دست انداختن
teased
اذیت کردن کسی را دست انداختن
teases
اذیت کردن کسی را دست انداختن
disunites
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disunite
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disunited
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disuniting
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
catapulting
منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
To becomeinsbordinate .
لگد انداختن ( تمرد ونافرمانی کردن )
To cause confusion . To kick up a fuss (row).
شلوغی راه انداختن (شلوغ کردن )
nailed
با میخ الصاق کردن بدام انداختن
mimicking
مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
mimics
مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
To swallow ones pride and request someone (to do something).
نزد کسی رو انداختن ( تقاضایی کردن )
prepossessing
مجذوب کننده جلب توجه کننده
taunt
دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
stalling
متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
shunted
ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
stall
متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
To kint ones eyebrows . To frown .
گره برا برو انداختن ( اخم کردن )
taunts
دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
shunt
ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com