Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 201 (9 milliseconds)
English	Persian
paper blockade	محاصره بی حاصل
Other Matches
beleaguered	در محاصره یکان محاصره شده
submarginal land	زمین مطلقا" بی حاصل زمینی که چنان بی حاصل باشد که مخارج سرمایه گذاری و کارگر را نتواندجبران کند
blockages	محاصره محاصره کردن
blockage	محاصره محاصره کردن
besiegement	محاصره
blockade	محاصره
sieges	محاصره
blockades	محاصره
blockaded	محاصره
blockading	محاصره
block age	محاصره
siege	محاصره
encompassment	محاصره
Naval blockade .	محاصره دریایی
blockades	محاصره کردن
sieges	محاصره حصار
sieges	محاصره کردن
enclave	تحت محاصره
enclaves	تحت محاصره
blockages	محاصره دریایی
0To break thru a blockade ( siege ) .	محاصره را شکستن
blockage	محاصره دریایی
pocket	محاصره شدن
pockets	محاصره شدن
Economic enciclement ( blockade , embargo ) .	محاصره اقتصادی
battering train	توپخانه محاصره
state of siege	حالت محاصره
encompassing	محاصره کردن
besieging	محاصره کردن
leaguer	محاصره کردن
besiege	محاصره کردن
besieged	محاصره کردن
besieges	محاصره کردن
beseige	محاصره کردن
encompasses	محاصره کردن
paper blockade	محاصره کاغذی
encircle	محاصره کردن
encircled	محاصره کردن
encircles	محاصره کردن
encircling	محاصره کردن
encompass	محاصره کردن
encompassed	محاصره کردن
beleaguer	محاصره کردن
girt	محاصره کردن
siege	محاصره کردن
blockaded	محاصره کردن
blockaded	محاصره اقتصادی
blockaded	محاصره دریائیsortie
blockades	محاصره اقتصادی
blockades	محاصره دریائیsortie
blockading	محاصره کردن
blockading	محاصره دریائیsortie
envelops	محاصره کردن
enveloping	محاصره کردن
envelop	محاصره کردن
blockade	محاصره دریائیsortie
beleaguered	محاصره شده
ambient	محاصره شده
siege	محاصره حصار
blockading	محاصره اقتصادی
to lay siege to	محاصره کردن
blockade	محاصره کردن
blockade	محاصره اقتصادی
enveloped	محاصره کردن
leaguer	محاصره عضو اتحادیه
belts	بستن محاصره ردن
belt	بستن محاصره ردن
To rais ( lift, remove ) an embargo.	رفع محاصره کردن
To lay siege to a city .	شهری را محاصره کردن
belted	بستن محاصره ردن
lift a blockade	محاصره را پایان دادن
surrounds	محاصره کردن احاطه شدن
surrounded	محاصره کردن احاطه شدن
surround	محاصره کردن احاطه شدن
gird	احاطه کرده محاصره کردن نیرومندکردن
sortie	حمله پادگان محاصره شده بمحاصره کنندگان
sorties	حمله پادگان محاصره شده بمحاصره کنندگان
environ	دورزدن دورکسی یا چیزی را گرفتن محاصره کردن
We cloced in on the enemy .	حلقه محاصره خودمان را روی دشمن تنگ تر کردیم
leg theory	روش تهاجمی محاصره کردن توپزن در سمت محدوده او
contravallation	استحکامات وسنگرخارجی که محاصره کنندگان میان اردوی خودوشهرمیس
resumes	حاصل
product	حاصل
products	حاصل
resuming	حاصل
resulting	حاصل
outcome	حاصل
outcomes	حاصل
adnate	حاصل
result	حاصل
resulted	حاصل
resumed	حاصل
deserted <adj.>	بی حاصل
yield	حاصل
yielded	حاصل
yields	حاصل
infertile	بی حاصل
payoff	حاصل
bleak <adj.>	بی حاصل
blasted [uninhabitable] <adj.>	بی حاصل
barren <adj.>	بی حاصل
desolate <adj.>	بی حاصل
perquisite	حاصل
perquisites	حاصل
payoffs	حاصل
unfruitful	بی حاصل
upshot	حاصل
resume	حاصل
fruitage	حاصل
nonproductive	بی حاصل
outgrowth	حاصل
outgrwth	حاصل
unutilized	بی حاصل
negotiation result	حاصل مذاکرات
cabonic	حاصل از کربن
redemption yield	حاصل بازخرید
amount	کل [حاصل جمع]
sum	کل [حاصل جمع]
total	کل [حاصل جمع]
amount	حاصل جمع
feracity	حاصل خیزی
earning yield	حاصل عواید
feracious	حاصل خیز
emblements	حاصل زمین
products	حاصل ضرب
to be derived	حاصل شدن
steam fog	مه حاصل از بخار اب
pinguid	حاصل خیز
partial products	حاصل ضربهای جز
negotiation outcome	حاصل مذاکرات
nonproductive labor	کار بی حاصل
result of the negotiations	حاصل مذاکرات
gleby	حاصل خیز
yielder	حاصل دهنده
foodful	حاصل خیز
fatten	حاصل خیزکردن
productions	حاصل دادن
production	حاصل دادن
productive	مولد پر حاصل
proceeds	حاصل فروش
throughput	حاصل کار
growths	اثر حاصل
growth	اثر حاصل
yields	محصول حاصل
yielded	محصول حاصل
sum	حاصل جمع
sums	حاصل جمع
fattened	حاصل خیزکردن
fattens	حاصل خیزکردن
afford	حاصل کردن
afforded	حاصل کردن
affording	حاصل کردن
affords	حاصل کردن
barren	بی ثمر بی حاصل
acquire	حاصل کردن
karma	حاصل کردارانسان
yield	محصول حاصل
totals	حاصل جمع
totalling	حاصل جمع
get	حاصل کردن
heir	ارث بر حاصل
product	حاصل حاصلضرب
gets	حاصل کردن
getting	حاصل کردن
product	حاصل ضرب
totalled	حاصل جمع
totaling	حاصل جمع
totaled	حاصل جمع
total	حاصل جمع
products	حاصل حاصلضرب
resultant	حاصل منتج شونده
sterilising	بی بار یا بی حاصل کردن
sterilize	بی بار یا بی حاصل کردن
sterilises	بی بار یا بی حاصل کردن
lysate	حاصل تجزیه سلولی
sterilized	بی بار یا بی حاصل کردن
overcrop	زیاد حاصل برداشتن از
mould line	خط حاصل از تلاقی دو سطح
sterilizes	بی بار یا بی حاصل کردن
sterilizing	بی بار یا بی حاصل کردن
partial sum	حاصل جمع جزئی
phantasm	حاصل خیال ووهم
entrance loss	افت حاصل از اصطکاک
beach foam	کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
look in on <idiom>	تماس حاصل کردن
go to rack and ruin <idiom>	نتیجه بد حاصل کردن
sea foam	کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
sheer	انحراف حاصل کردن
wave pressure	فشار حاصل از موج
acquires	حاصل کردن اندوختن
acquiring	حاصل کردن اندوختن
spume	کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
sideways sum	حاصل جمع یک وری
sterilised	بی بار یا بی حاصل کردن
ocean foam	کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
capital bonus	سود حاصل از سرمایه
beads	دانههای حاصل ازجوشکاری
gains from trade	منافع حاصل از تجارت
earth pressure	فشار حاصل از خاک
fogbow	رنگین کمان حاصل از مه

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com