English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
normal range محدوده عادی
Other Matches
routinize عادی یا روزمره کردن بجریان عادی انداختن
hypermnesia ازدیاد غیر عادی خاطرات وافکار گذشته افزایش غیر عادی حافظه
range محدوده
ranges محدوده
scope محدوده
confining محدوده
ranged محدوده
span محدوده
spanned محدوده
spans محدوده
spanning محدوده
confine محدوده
playing area محدوده زمین
error range محدوده خطا
zones حیطه محدوده
floors محدوده زمین
number range محدوده اعداد
fair territory محدوده خطا
range check بررسی محدوده
zone حیطه محدوده
grade سطح یا محدوده
time limits محدوده زمانی
time limit محدوده زمانی
grades سطح یا محدوده
soft cell boundaries محدوده ازاد سل
ranges حدود محدوده
floored محدوده زمین
floor محدوده زمین
transmission limit محدوده فرافرستی
range حدود محدوده
sin bin محدوده پنالتی
ranged حدود محدوده
balking billiard بیلیارد فرانسوی با 4 خط محدوده
in- توپ در محدوده زمین
in توپ در محدوده زمین
band محدوده فرکانس ها بین دو حد
bands محدوده فرکانس ها بین دو حد
bank switching راه گزینی محدوده
frequency range محدوده فرکانس نامی
leg hit ضربه بسمت محدوده توپزن
touch in goal محدوده بین خط دروازه و خط مرزی
trap shot ضربه به گوی از محدوده ماسهای
palettes محدوده رنگهایی که استفاده می شوند
palette محدوده رنگهایی که استفاده می شوند
normal هر محدوده خارج آن خطا محسوب میشود
patch محدوده 02 در 04 متر برای تمرین اسکیت
confidence level احتمالی که یک عدد در محدوده قرار بگیرد
square out ضربه از خارج محدوده میلههای کریکت
outside منطقه دوراز محدوده پرتاب ازاد
outsides منطقه دوراز محدوده پرتاب ازاد
infield محدوده زمین کریکت نزدیک میله ها
families محدوده طرحهای مختلف یک حالت نوع
newton محدوده PDAتوسعه یافته توسط Apple
repertoire محدوده توابع یک وسیله یا نرم افزار
family محدوده طرحهای مختلف یک حالت نوع
out of bounds خارج شدن توپ از محدوده زمین
patches محدوده 02 در 04 متر برای تمرین اسکیت
short line محدوده تعیین شده برای فرودتوپ
band محدوده فرکانس یک سیگنال پیش از پردازش یا ارسال
bands محدوده فرکانس یک سیگنال پیش از پردازش یا ارسال
UHF محدوده فرکانس برای ارسال سیگنالهای تلویزیون
normal محدوده مورد نظر برای نتیجه یا عدد
skid pad محدوده روغنکاری شده ازمایش اتومبیل یاموتورسیکلت
scope محدوده مقادیر که یک متغیر میتواند شامل شود
in hand گذاشتن گوی بیلیارد در نقطه دلخواه محدوده
special حرف چاپ اضافی که در محدوده استاندارد نوشتاری نیست
popping crease خط 8 متری در طرفین میله که محدوده جلویی توپزن است
quantifier علامت یا نشانهای که حجم یا محدوده چیزی را نشان دهد
center of gravity envelope تصویر نموداری محدوده عقب و جلوی تغییرات مجازگرانیگاه
leg theory روش تهاجمی محاصره کردن توپزن در سمت محدوده او
team area محدوده بین دو خط 53 یاردی در هر دو طرف زمین فوتبال امریکایی
platform نوع استاندارد سخت افزار که محدوده مشخص از کامپیوترها را می سازد
third محدوده کامپیوترها که مدررهای مجتمع به جای ترانزیستور به کار می رفتند
platforms نوع استاندارد سخت افزار که محدوده مشخص از کامپیوترها را می سازد
private محدوده آدرس حافظه کاربر مشخص , نه برای دستیابی عمومی
trapped زمینی که دارای محدوده یاتلههای ماسهای بصورت مانع باشد
radio frequency قطعه الکترومغناطیسی با محدوده فرکانس بین کیلوهرتز و گیگا هرتز
window فضایی درصفحه نمایش که همیشه محدوده دستورات موجود را می نویسد
window فضایی در صفحه نمایش که همیشه محدوده دستورات موجود را می نویسد
privates محدوده آدرس حافظه کاربر مشخص , نه برای دستیابی عمومی
thirds محدوده کامپیوترها که مدررهای مجتمع به جای ترانزیستور به کار می رفتند
fairness شرایطی که تا اجرای هر عمل درخواستی در سیستم در یک محدوده زمان باقی می ماند
habitual عادی
normal عادی
routine عادی
commoners عادی
common عادی
wonted عادی
groovy عادی
private عادی
privates عادی
gen عادی
run of the mill عادی
run-of-the-mill عادی
uncritical عادی
uncritically عادی
commonest عادی
regulars عادی
unexceptional عادی
routines عادی
naked عادی
regular عادی
customary عادی
routinely عادی
ordinary عادی
normalised عدد اعشاری که نرمال شده است و مانتیس آن در محدوده مشخص قرار دارد
center of gravity limits محدوده مجاز برای جابجاشدن گرانیگاه هواپیما بدون اختلال در وضعیت پرواز ان
adaptation توانایی یک وسیله برای تنظیم کردن محدوده حساسیت خود در موقعیتهای مختلف
adaptations توانایی یک وسیله برای تنظیم کردن محدوده حساسیت خود در موقعیتهای مختلف
ps/ محدوده کامپیوترهای IBM PC سازگارند ولی از باس MCA متفاوتی استفاده می کنند
normalize عدد اعشاری که نرمال شده است و مانتیس آن در محدوده مشخص قرار دارد
normalizes عدد اعشاری که نرمال شده است و مانتیس آن در محدوده مشخص قرار دارد
colour برنامههای گرافیکی برای ذخیره سازی محدوده رنگها در تصویر استفاده می کنند
colours برنامههای گرافیکی برای ذخیره سازی محدوده رنگها در تصویر استفاده می کنند
normalising عدد اعشاری که نرمال شده است و مانتیس آن در محدوده مشخص قرار دارد
normalises عدد اعشاری که نرمال شده است و مانتیس آن در محدوده مشخص قرار دارد
leg ساق پا قسمتی از زمین کریکت شامل محل توپ زدن و محدوده اطراف او
legs ساق پا قسمتی از زمین کریکت شامل محل توپ زدن و محدوده اطراف او
private document سند عادی
deed under private signature سند عادی
deed under private seal سند عادی
deed under private سند عادی
preternatural غیر عادی
eupnoea تنفس عادی
general creditor طلبکار عادی
habitual way of doing anything راه عادی
habitualness عادی بودن
off the beaten track <idiom> غیر عادی
norm روش عادی
in the a way بطریق عادی
in the course of nature بطریق عادی
consuetudinary عادی معمول
common whipping بست عادی
subnormal مادون عادی
anomalous غیر عادی
norms روش عادی
typical <adj.> بافت عادی
abnormous غیر عادی
average conditions شرایط عادی
average revenue قیمت عادی
abnormal غیر عادی
common block قرقره عادی
common foul خطای عادی
common stock سهام عادی
common stocks سهام عادی
ordinary shares سهام عادی
rife فراوان عادی
abnormally غیر عادی
normal termination پایان عادی
normal voltage ولتاژ عادی
one's self در حال عادی
onery عادی معمولی
ordinary income درامد عادی
routine message پیام عادی
ordinary passport پاسپورت عادی
ordinary shareholder سهامدار عادی
ornary عادی معمولی
ornery عادی معمولی
overage سن عادی را گذرانده
private decument سند عادی
private decument عقد عادی
procedure message پیام عادی
addicts عادی کردن
addict عادی کردن
supernormal فوق عادی
normal profit سود عادی
normal price قیمت عادی
nutcases غیر عادی
nutcase غیر عادی
unwashed جزومردم عادی
macro بطورغیر عادی
matten of course جیز عادی
matter of course چیز عادی
commonly بطور عادی
the inevitable چیزهای عادی
the common run of men مردمان عادی
nominal price قیمت عادی
nonsingular matrix ماتریس عادی
normal exit درروی عادی
normal form صورت عادی
normal good کالای عادی
normal maintenance محافظت عادی
regular price قیمت عادی
wear and tear فرسودگی عادی
routinely امر عادی
eccentric غیر عادی
eccentrics غیر عادی
workaday معمولی عادی
routines کار عادی
normalization عادی شدن
rucks مردم عادی
ruck مردم عادی
commons مردم عادی
routines طریقه عادی
routines امر عادی
uncommonly غیر عادی
uncommon غیر عادی
normal عادی معمولی
routine کار عادی
ordinary share سهام عادی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com