English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (34 milliseconds)
English Persian
limit محدود کردن تعیین کردن حد
Other Matches
locates جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
located جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
locating جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
locate جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
determinate تعیین شده محدود
authentication تعیین نشانی تعیین معرف کردن
curbs محدود کردن دارای دیواره یا حایل کردن تحت کنترل دراوردن فرونشاندن
curb محدود کردن دارای دیواره یا حایل کردن تحت کنترل دراوردن فرونشاندن
curbed محدود کردن دارای دیواره یا حایل کردن تحت کنترل دراوردن فرونشاندن
curbing محدود کردن دارای دیواره یا حایل کردن تحت کنترل دراوردن فرونشاندن
banding روش مشخص کردن حدود یک تصویر روی صفحه نمایش کامپیوتر با محدود کردن اطراف آن
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
times تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
timed تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
bound خیز محدود کردن مقید کردن بستن
quantify محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantified محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantifies محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantifying محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
to prescribe something [legal provision] چیزی را تعیین کردن [تجویز کردن] [ماده قانونی] [حقوق]
designate انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
designating انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
set out شرح دادن تنظیم کردن تعیین کردن
designates انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
confine محدود کردن منحصر کردن
confining محدود کردن منحصر کردن
qualify تعیین کردن قدرت راتوصیف کردن
qualifies تعیین کردن قدرت راتوصیف کردن
abounded محدود کردن
abound محدود کردن
stint محدود کردن
restrict محدود کردن
restricting محدود کردن
limit محدود کردن
restriction محدود کردن
restrictions محدود کردن
abounding محدود کردن
restricts محدود کردن
stints محدود کردن
abounds محدود کردن
qualify محدود کردن
peg down محدود کردن
set out محدود کردن
delimitate محدود کردن
straiten محدود کردن
containment محدود کردن
qualifies محدود کردن
compass محدود کردن فهمیدن
narrowest محدود باریک کردن
narrow محدود باریک کردن
narrowed محدود باریک کردن
narrower محدود باریک کردن
damming سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
dam سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
dammed سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
dams سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
limitation clause شرط محدود کردن مسئوولیت
impaled محدود کردن میله کشیدن
grid current limiting محدود کردن جریان شبکه
restrictive trade practices روشهای محدود کردن تجارت
impaling محدود کردن میله کشیدن
impales محدود کردن میله کشیدن
impale محدود کردن میله کشیدن
narrowest محدود کردن کوته فکر
narrower محدود کردن کوته فکر
narrowed محدود کردن کوته فکر
terminate محدود کردن خاتمه یافتن
terminates محدود کردن خاتمه یافتن
terminated محدود کردن خاتمه یافتن
territorialization محدود کردن بیک ناحیه
narrow محدود کردن کوته فکر
quantize با تئوری و فرمول صفات وکیفیت چیزی را تعیین کردن نیرو را با فرمول اندازه گیری کردن
gags پوزه بند بستن محدود کردن
gag پوزه بند بستن محدود کردن
fire restriction محدود کردن اتش یا تیراندازی یکانها
gagged پوزه بند بستن محدود کردن
clip someone's wings <idiom> محدود کردن فعالیت یاامکانات شخصی
gagging پوزه بند بستن محدود کردن
terrtorialize محدود بیک ناحیه کردن بصورت خطه در اوردن بنواحی متعدد تقسیم کردن بصورت قلمرو در اوردن
locate تعیین کردن معلوم کردن
defined تعیین کردن تعریف کردن
defining تعیین کردن تعریف کردن
assigning ارجاع کردن تعیین کردن
assign ارجاع کردن تعیین کردن
assigned ارجاع کردن تعیین کردن
located تعیین کردن معلوم کردن
defines تعیین کردن تعریف کردن
locating تعیین کردن معلوم کردن
locates تعیین کردن معلوم کردن
define تعیین کردن تعریف کردن
assigns ارجاع کردن تعیین کردن
slated تعیین کردن
slate تعیین کردن
specifies تعیین کردن
identifying تعیین کردن
identify تعیین کردن
specify تعیین کردن
blood types تعیین کردن
blood type تعیین کردن
fixes تعیین کردن
blood group تعیین کردن
fix تعیین کردن
specifying تعیین کردن
identified تعیین کردن
identifies تعیین کردن
slates تعیین کردن
fix on تعیین کردن
appoint تعیین کردن
formulation تعیین کردن
appointe تعیین کردن
determining تعیین کردن
determines تعیین کردن
determine تعیین کردن
blood groups تعیین کردن
ascertian تعیین کردن
tell off تعیین کردن
bound تعیین کردن
appoints تعیین کردن
withheld محدود کردن استفاده از جنگ افزار اتمی محدودیت اجرای اتش
withholds محدود کردن استفاده از جنگ افزار اتمی محدودیت اجرای اتش
withhold محدود کردن استفاده از جنگ افزار اتمی محدودیت اجرای اتش
withholding محدود کردن استفاده از جنگ افزار اتمی محدودیت اجرای اتش
located تعیین محل کردن
peg تعیین حدود کردن
appraisal تعیین قیمت کردن
appraisals تعیین قیمت کردن
abound تعیین حدود کردن
locating تعیین محل کردن
locate تعیین محل کردن
locates تعیین محل کردن
pegs تعیین حدود کردن
to fix quota تعیین سهمیه کردن
clearance تعیین صلاحیت کردن
fix تعیین کردن قراردادن
state- تعیین کردن حال
delimited تعیین کردن حدود
state تعیین کردن حال
delimiting تعیین کردن حدود
delimits تعیین کردن حدود
genealogize تعیین نسب کردن
demarcate تعیین حدود کردن
demarcated تعیین حدود کردن
demarcates تعیین حدود کردن
demarcating تعیین حدود کردن
admeasure تعیین حصه کردن
delimit تعیین کردن حدود
stated تعیین کردن حال
quantifying کمیت را تعیین کردن
quantify کمیت را تعیین کردن
quantifies کمیت را تعیین کردن
quantified کمیت را تعیین کردن
prifixal قبلا تعیین کردن
assessing تعیین کردن بستن
assesses تعیین کردن بستن
assessed تعیین کردن بستن
assess تعیین کردن بستن
stating تعیین کردن حال
states تعیین کردن حال
pin point تعیین محل کردن
predestine قبلا تعیین کردن
identifying تعیین هویت کردن
identifies تعیین هویت کردن
rezone از نومحدوده تعیین کردن
fixes تعیین کردن قراردادن
identified تعیین هویت کردن
predetermine قبلا تعیین کردن
identify تعیین هویت کردن
prifix قبلا تعیین کردن
located تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
locate تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
locating تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
locates تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
restricts محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
restrict محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
restricting محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
privacy حق یک شخص برای کسترش دادن یا محدود کردن دستیابی به داده مربوط به خودش
stated تعیین کردن وقرار دادن
states تعیین کردن وقرار دادن
to set out نشان دادن تعیین کردن
prescribing نسخه نوشتن تعیین کردن
route مسیر چیزیرا تعیین کردن
quantitate چندی چیزی را تعیین کردن
prescribed نسخه نوشتن تعیین کردن
prescribe نسخه نوشتن تعیین کردن
state تعیین کردن وقرار دادن
subrogate قائم مقام تعیین کردن
prescribes نسخه نوشتن تعیین کردن
state- تعیین کردن وقرار دادن
routes مسیر چیزیرا تعیین کردن
stating تعیین کردن وقرار دادن
plot تعیین کردن محل هدف یا دشمن روی نقشه رسم کردن مسیر حرکت روی نقشه
plotted تعیین کردن محل هدف یا دشمن روی نقشه رسم کردن مسیر حرکت روی نقشه
plots تعیین کردن محل هدف یا دشمن روی نقشه رسم کردن مسیر حرکت روی نقشه
elastic banding روش تعریف حدود تصویر روی صفحه کامپیوتر با محدود کردن اطراف آن با یک مرز
exchange control جلوگیری از ورودامتعه خارجی به وسیله محدود کردن ارزی که دراختیار واردکننده گذاشته میشود
grant a period of grace ضرب الاجل تعیین کردن تمهیل
sexualize جنس برای چیزی تعیین کردن
exact location تعیین کردن محل دقیق نقاط
fanned بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
fanning بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com