Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 174 (9 milliseconds)
English
Persian
monocular deprivation
محرومیت یک چشمی
Search result with all words
binocular deprivation
محرومیت دو چشمی
Other Matches
vitiosity
محرومیت
disqualified
محرومیت
disqualifies
محرومیت
disqualify
محرومیت
disqualifying
محرومیت
forfeit
محرومیت
forfeited
محرومیت
forfeiting
محرومیت
exclusion
محرومیت
proscription
محرومیت
bereavement
محرومیت
bereavements
محرومیت
privations
محرومیت
deprivations
محرومیت
deprivation
محرومیت
privation
محرومیت
forfeits
محرومیت
food deprivation
محرومیت غذایی
deprivable
قابل محرومیت
deprival
بی نصیبی محرومیت
deprivation from inheritance
محرومیت از ارث
disherison
محرومیت ازارث
disinheritance
محرومیت از ارث
stimulus deprivation
محرومیت تحریکی
sleep deprivation
محرومیت از خواب
cultural deprivation
محرومیت فرهنگی
sensory deprivation
محرومیت حسی
privative
ناشی از محرومیت
emotional deprivation
محرومیت هیجانی
principle of exclusion
اصل محرومیت
reprobates
هرزه محرومیت
deprived
محرومیت کشیده
deprived
توام با محرومیت
reprobate
هرزه محرومیت
attainder
محرومیت از حقوق مدنی
disbarment
محرومیت از شغل وکالت
civic d.
محرومیت از حقوق کشوری
civil death
محرومیت از حقوق مدنی
civil degradation
محرومیت از حقوق مدنی
Deprivation of ones civil rights .
محرومیت از حقوق مدنی
corruption of blood
محرومیت از حقوق اجتماعی و مدنی
disfranchisement
محروم سازی یا محرومیت ازحق انتخابات
ostracism
محرومیت از حقوق اجتماعی و وجهه ملی
salique law
محرومیت اولاداناث از توارث تاج وتخت
salic law
محرومیت اولاد اناث از توارث تاج وتخت
outlawry
بی بهره گی از حقوق وحمایت قانونی محرومیت ازحقوق
becket
چشمی
eyes
چشمی
monocular
یک چشمی
eye
چشمی
competitions
هم چشمی
competition
هم چشمی
eyepiece
چشمی
eyepieces
چشمی
ocular
چشمی
emulation
هم چشمی
eyeing
چشمی
rivaling
هم چشمی
eying
چشمی
rivaled
هم چشمی
rivalship
هم چشمی
rival
هم چشمی
uniocular
یک چشمی
rivalled
هم چشمی
ophtalmic
چشمی
rivalling
هم چشمی
rivals
هم چشمی
ocular lens
عدسی چشمی
monocular vision
بینایی یک چشمی
thoroughfoot
اتصال چشمی
three eyed union plate
صفحه سه چشمی
vier
هم چشمی کننده
all eyes
چهار چشمی
half-glasses
عینک یک چشمی
soft eye
چشمی ساده
sight check
مقابله چشمی
flemish eye
چشمی بافته
eyes of the ship
چشمی ناو
penuriousness
تنگ چشمی
eye splice
پیوند چشمی
entoptic
درون چشمی
emulously
ازروی هم چشمی
emulous
هم چشمی کننده
thimble eye
چشمی فلزی
hawse pipe
چشمی لنگر
metascope
دوربین تک چشمی
eyeing
چشمی طناب
emulative
هم چشمی کننده
rivalled
هم چشمی کننده
eyepiece
عدسی چشمی
emulates
هم چشمی کردن با
monocles
عینک یک چشمی
monocle
عینک یک چشمی
emulating
هم چشمی کردن با
vie
هم چشمی کردن
vied
هم چشمی کردن
bullring
چشمی سینه
thimbles
چشمی فلزی
thimble
چشمی فلزی
optic
چشمی بصری
vies
هم چشمی کردن
rival
هم چشمی کننده
rivaled
هم چشمی کننده
rivals
هم چشمی کننده
rivaling
هم چشمی کننده
emulated
هم چشمی کردن با
eyepieces
عدسی چشمی
eying
چشمی طناب
bridle
بند چشمی
bollard eye
چشمی موت
bridled
بند چشمی
bridles
بند چشمی
eyes
چشمی طناب
emolously
از روی هم چشمی
eye
چشمی طناب
rivalling
هم چشمی کننده
bridling
بند چشمی
bullrings
چشمی سینه
emulate
هم چشمی کردن با
reduced eye
چشمی باریک شده
ophthalmic
چشمی وابسته به چشم
running bow line
چشمی زدن به طناب
suborbital
زیر کاسه چشمی
eyes in the back of one's head
<idiom>
چهار چشمی پاییدن
competitions
هم چشمی سبقت جویی
union plate
صفحه چند چشمی
keep up with the Joneses
<idiom>
چشم وهم چشمی
runner
طناب چشمی دار
runners
طناب چشمی دار
competition
هم چشمی سبقت جویی
chock
چشمی فلزی روی پل
eye bolt
مهره چشمی دار
peep
نگاه زیر چشمی
peeped
نگاه زیر چشمی
peeping
نگاه زیر چشمی
peeps
نگاه زیر چشمی
eyeplate
صفحه چشمی دار
binocular disparity
ناهمخوانی دید دو چشمی
swivel
چشمی خود گرد
binocular fusion
در هم امیزی دید دو چشمی
bull nose
چشمی سینه ناو
eyebolt
پیچ چشمی دار
british antilewisite
نوعی پماد چشمی
swivels
چشمی خود گرد
foul house
چشمی گرفته لنگر
outrival
در هم چشمی پیش افتادن از
parsimoniously
بزفتی باتنگ چشمی
swivelled
چشمی خود گرد
loup
ذره بین چشمی
slinks
نظر چشمی نگاه دزدکی
external rectus
عضله مستقیم برون چشمی
slink
نظر چشمی نگاه دزدکی
dip the eye
وصل کردن چشمی طنابهابهم
optical
نشانه روی بصری چشمی
roller clock
چشمی بسته قرقره دار
slinking
نظر چشمی نگاه دزدکی
To try to keep up with the joneses.
چشم وهم چشمی کردن ( رقابت )
wall eye
چشمی که سفیدی ان زیادوعنبیه ان کمرنگ باشد
borescope
ابزار چشمی برای بازرسی قطعات
To be all eyes. To watch like a hawk.
چهار چشمی پاییدن ( مراقب بودن )
pelorus
دستگاه سمت یاب چشمی نسبت به اجرام سماوی
stadia points
تارهای فاصله سنج دردوربینهای چشمی و نقشه برداری
eyestrings
ضمائم چشمی که سابقا معتقد بودند هنگام کوری ومرگ از هم گسیخته می گردد
ineligibility
عدم قابلیت برای انتخاب شدن محرومیت از انتخاب شدن غیرقابل قبول
attainder
سلب و نفی کلیه حقوق مدنی شخص در موقعی که به علت ارتکاب خیانت یا جنایت به مرگ محکوم میشود محرومیت کامل از حقوق اجتماعی و مدنی
eye-witnesses
گواهی مستقیم گواهی چشمی شاهدبرای العین
eyewitnesses
گواهی مستقیم گواهی چشمی شاهدبرای العین
eyewitness
گواهی مستقیم گواهی چشمی شاهدبرای العین
collective goods
کالاهای قابل استفاده جمعی کالاهای عمومی که استفاده یک فرد ازانها موجب محرومیت دیگران از استفاده ان کالاها نمیشود
compete
رقابت کردن با هم چشمی کردن
competes
رقابت کردن با هم چشمی کردن
competed
رقابت کردن با هم چشمی کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com