English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (3 milliseconds)
English Persian
privation محروم سازی تعلیق مقام
privations محروم سازی تعلیق مقام
Other Matches
suspension تعلیق دستگاه تعلیق محور تعلیق خودرو جلوگیری کردن
suspensions تعلیق دستگاه تعلیق محور تعلیق خودرو جلوگیری کردن
frustration خنثی سازی محروم سازی
frustrations خنثی سازی محروم سازی
ouster بی بهره سازی محروم سازی
exclusion محروم سازی
disfranchisement محروم سازی یا محرومیت ازحق انتخابات
plate milling stand مقام دستگاه فرز غلطکی مقام دستگاه نورد صفحه
rectification یکسو سازی همسو سازی مستقیم سازی
abeyance تعلیق
hangs تعلیق
pendency تعلیق
deep freeze تعلیق
deep freezes تعلیق
hang تعلیق
interruptions تعلیق
interruption تعلیق
suspensions تعلیق
suspense تعلیق
suspension تعلیق
cardanic suspension تعلیق کاردان
hanging prevention ممانعت از تعلیق
remainder حالت تعلیق
suspensive تعلیق معلق
lay off تعلیق کارگر
precipitable تعلیق پذیر
precipitant تعلیق شدنی
colloidal suspension تعلیق کلوییدی
suspensive درحال تعلیق
suspension of punishment تعلیق مجازات
stay of proceedings تعلیق دادرسی
spring suspension تعلیق فنری
reduction to absurdity تعلیق به محال
reprieval تعلیق مجازات
suspension ایست تعلیق
suspense درحال تعلیق
engine mounting تعلیق موتور
four point suspension تعلیق چهارنقطهای
suspensions ایست تعلیق
probation تعلیق مجازات
abeyance or adeyancy تعلیق تعویق
suspension wheel چرخ تعلیق خودرو
hanging اویزان درحال تعلیق
reductio ad absurdum تعلیق بامر محال
on probation در دوره تعلیق مجازات
on probation به شرط تعلیق مجازات
to be on probation در دوره تعلیق مجازات
to be in suspension در حالت تعلیق بودن
reprieving تعلیق اجرای مجازات
emulsified بحالت تعلیق دراوردن
emulsify بحالت تعلیق دراوردن
emulsifying بحالت تعلیق دراوردن
reprieve تعلیق اجرای مجازات
suspensor موجب تعلیق نگاهدارنده
reprieved تعلیق اجرای مجازات
front wheel suspension تعلیق چرخهای جلو
emulsifies بحالت تعلیق دراوردن
reprieves تعلیق اجرای مجازات
hoisting دستگاه تعلیق جرثقیل
hypostasis موجود فرضی حالت تعلیق
torsion bar بار پیچشی اهرم تعلیق
front axle suspension اویزش یا تعلیق اکسل جلو
suspends معلق کردن تعلیق دادن
suspending معلق کردن تعلیق دادن
stultification تعلیق بمحال احمق ساختن
probation order دستور یا حکم تعلیق مجازات
to be on probation در دوره تعلیق مجازات بودن
suspend معلق کردن تعلیق دادن
embassage مقام سفارت مقام ایلچی سفارت
suspends تعلیق درجه یاتعلیق مزایای نظامی
suspending تعلیق درجه یاتعلیق مزایای نظامی
suspend تعلیق درجه یاتعلیق مزایای نظامی
to give a suspended sentence [British E] حکم دوره تعلیق مجازات دادن
buggie بوگی دستگاه تعلیق جلو توپ
calculating دوباره سازی یا ایجاد داده جدید از طریق فشرده سازی وقایع عددی معین
pilot materials وسایل و دست ابزارهای ماشین سازی یا مدل سازی
disperse [درجه تعلیق و پراکندگی مواد رنگی در رنگرزی]
blighted محروم
deprived محروم
disadvantaged محروم
bereaved محروم
cold turkey محروم
sans محروم از
emulsioned تعلیق جسمی بصورت ذرات ریز وپایدار در محلولی
emulsioning تعلیق جسمی بصورت ذرات ریز وپایدار در محلولی
emulsion تعلیق جسمی بصورت ذرات ریز وپایدار در محلولی
aerosols تعلیق مایع یا جسم بصورت گرد و گاز در هوا
aerosol تعلیق مایع یا جسم بصورت گرد و گاز در هوا
emulsions تعلیق جسمی بصورت ذرات ریز وپایدار در محلولی
underclass طبقه محروم
to cut off محروم کردن
have not nations ملل محروم
choiceless محروم از حق انتخاب
lower class طبقه محروم
subclass طبقه محروم
disadvantaged children کودکان محروم
devest محروم کردن
excludable محروم کردنی
bereave محروم کردن
to be defected محروم شدن
deprivable محروم کردنی
disinherited محروم ازارث
underclass طبقهی محروم
abdicating محروم کردن
abdicate محروم کردن
excludes محروم کردن
strip محروم کردن از
exclude محروم کردن
dis- محروم کردن
abdicates محروم کردن
cut off محروم کردن
deprive محروم کردن
abdicated محروم کردن
deprives محروم کردن
depriving محروم کردن
jagger الت کنگره سازی یادندانه سازی
ordnance plant کارخانجات اسلحه سازی یامهمات سازی
suspension strap نوار تعلیق بار به هلیکوپتر نوارهای اتصال طناب بارهلیکوپتر
disinherit از ارث محروم کردن
cut off with a shilling از ارث محروم کردن
disseisin محروم شدگی ازتصرف
dispossessor ازتصرف محروم کننده
estopel امرخاصی محروم شود
unsight از دیدن محروم کردن
unvoice محروم از صدا کردن
dispossess از تصرف محروم کردن
disinherits از ارث محروم کردن
dispossessed از تصرف محروم کردن
dispossessing محروم کردن دورکردن
dispossessing از تصرف محروم کردن
dispossess محروم کردن دورکردن
dispossesses از تصرف محروم کردن
inalienable محروم نشدنی لایتجزا
dispossessed محروم کردن دورکردن
unhouseled محروم از عشاء ربانی
disinheriting از ارث محروم کردن
dispossesses محروم کردن دورکردن
To cut somebody out of a wI'll. کسی را از ارث محروم کردن
To be deprived of something . از چیزی محروم شدن ( ماندن )
mayhen ازوسیله دفاع محروم کردن
unsex از خواص جنسی محروم کردن
infamous محروم از حقوق مدنی ترذیلی
ostracised از حقوق اجتماعی محروم کردن
dehumanising از خصائص انسانی محروم شدن
ostracizing از حقوق اجتماعی محروم کردن
dehumanises از خصائص انسانی محروم شدن
disestablish کلیسا را از ازادی محروم کردن
dehumanised از خصائص انسانی محروم شدن
underprivileged محروم از مزایای اجتماعی واقتصادی
disestablishes کلیسا را از ازادی محروم کردن
ostracizes از حقوق اجتماعی محروم کردن
ostracized از حقوق اجتماعی محروم کردن
ostracize از حقوق اجتماعی محروم کردن
disestablished کلیسا را از ازادی محروم کردن
ostracising از حقوق اجتماعی محروم کردن
ostracises از حقوق اجتماعی محروم کردن
dehumanize از خصائص انسانی محروم شدن
dehumanized از خصائص انسانی محروم شدن
dehumanizes از خصائص انسانی محروم شدن
disestablishing کلیسا را از ازادی محروم کردن
unseat محروم کردن نماینده از کرسی
unseated محروم کردن نماینده از کرسی
disfranchise از حق رای یا انتخاب محروم کردن
disendow از عطیه محروم کردن نبخشیدن
unseating محروم کردن نماینده از کرسی
unseats محروم کردن نماینده از کرسی
disbar از شغل وکالت محروم کردن
deprive the heirs of inheritance وراث را از ارث محروم کردن
attaint مقصر دانستن محروم کردن
ostracism محروم کردن از حقوق اجتماعی
dehumanizing از خصائص انسانی محروم شدن
probation officer ماموری که متهم در طی دوران تعلیق اجرای مجازات باید تحت نظراو باشد
probation officers ماموری که متهم در طی دوران تعلیق اجرای مجازات باید تحت نظراو باشد
The referee put a boycott on him . داور اورا از بازی محروم کرد
ostracising ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracises ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracizing ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracised ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracized ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
declass کسی راازطبقه اجتماعی محروم کردن
ostracize ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
She has had many privations in her youth . درجوانی از بسیاری چیزها محروم مانده
ostracizes ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
pre-treatment عملیات مقدماتی و آماده سازی [مثل شستشوی پشم قبل از رنگرزی و یا آماده سازی دار جهت چله کشی]
one level address سازماندهی فضای ذخیره سازی که هر نوع رسانه ذخیره سازی یکسان رفتار می شوند
imagery مجسمه سازی شبیه سازی
subjugation مقهور سازی مطیع سازی
formularization کوتاه سازی ضابطه سازی
irritancy پوچ سازی باطل سازی
lumpen محروم شده از حقوق اجتماعی وسیاسی وغیره
disincorporate ازامتیازات اصنافی یاشخصیت حقوقی محروم کردن
These trees deprive the house of light . این درختها منز ؟ را نور محروم می کنند
erasable 1-رسانه ذخیره سازی که قابل استفاده مجدد است . 2-ذخیره سازی موقت
tantalized وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalised وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalizes وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
exclusion اخراج بازیگر یامربی و محروم شدن از دوبازی اینده
tantalises وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalize وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
disqualifications اخراج بازیگر یامربی و محروم شدن از بازی اینده
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com