English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (37 milliseconds)
English Persian
deprive محروم کردن معزول کردن
deprives محروم کردن معزول کردن
depriving محروم کردن معزول کردن
Other Matches
depone معزول کردن
depose معزول کردن
deposes معزول کردن
dispose معزول کردن
deposing معزول کردن
to recall somebody کسی را معزول کردن
to bring somebody back کسی را معزول کردن
to summon somebody back کسی را معزول کردن
to order somebody back کسی را معزول کردن
recalled فراخواندن معزول کردن
to call somebody back کسی را معزول کردن
recalls فراخواندن معزول کردن
recall فراخواندن معزول کردن
ejects دفع کردن معزول کردن
ejecting دفع کردن معزول کردن
eject دفع کردن معزول کردن
ejected دفع کردن معزول کردن
removing معزول کردن دور شدن
remove معزول کردن دور شدن
removes معزول کردن دور شدن
lock out تحریم کردن مستخدمین رااز مزایای استخدامی محروم کردن
rattening محروم کردن کارگر فنی ازابزار کارش به منظورمجبور کردن او به پیوستن به اتحادیه کارگری
To tantalize someone . To keep someoneguessing . دل کسی را آب کردن (سردواندن ،امیدوار وسپس محروم کردن )
disbarment محروم کردن از حق وکالت دادگستری ممنوع الوکاله کردن
dispossess ازتصرف محروم کردن بی بهره کردن
dispossessed ازتصرف محروم کردن بی بهره کردن
dispossesses ازتصرف محروم کردن بی بهره کردن
dispossessing ازتصرف محروم کردن بی بهره کردن
evacuated ترک کردن محروم کردن
evacuate ترک کردن محروم کردن
disappoint ناکام کردن محروم کردن
divest محروم کردن عاری کردن
disappoints ناکام کردن محروم کردن
forecloses محروم کردن سلب کردن
divested محروم کردن عاری کردن
divesting محروم کردن عاری کردن
divests محروم کردن عاری کردن
geld بی تخمدان کردن محروم کردن
evacuates ترک کردن محروم کردن
foreclosed محروم کردن سلب کردن
cut off قطع کردن محروم کردن
interdict قدغن کردن محروم کردن
curtails محروم کردن قطع کردن
foreclose محروم کردن سلب کردن
curtailing محروم کردن قطع کردن
curtailed محروم کردن قطع کردن
curtail محروم کردن قطع کردن
evacuating ترک کردن محروم کردن
foreclosing محروم کردن سلب کردن
abdicated محروم کردن
abdicates محروم کردن
devest محروم کردن
cut off محروم کردن
deprive محروم کردن
deprives محروم کردن
depriving محروم کردن
abdicating محروم کردن
bereave محروم کردن
dis- محروم کردن
excludes محروم کردن
abdicate محروم کردن
to cut off محروم کردن
exclude محروم کردن
strip محروم کردن از
denationalizes از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalized از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalising از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalises از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalised از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalize از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalizing از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
cut off with a shilling از ارث محروم کردن
dispossessed از تصرف محروم کردن
dispossesses محروم کردن دورکردن
disinherits از ارث محروم کردن
unsight از دیدن محروم کردن
disinherit از ارث محروم کردن
dispossessing محروم کردن دورکردن
dispossesses از تصرف محروم کردن
unvoice محروم از صدا کردن
disinheriting از ارث محروم کردن
dispossessing از تصرف محروم کردن
dispossess محروم کردن دورکردن
dispossessed محروم کردن دورکردن
dispossess از تصرف محروم کردن
ostracism محروم کردن از حقوق اجتماعی
ostracises از حقوق اجتماعی محروم کردن
deprive the heirs of inheritance وراث را از ارث محروم کردن
mayhen ازوسیله دفاع محروم کردن
ostracizes از حقوق اجتماعی محروم کردن
disfranchise از حق رای یا انتخاب محروم کردن
unseated محروم کردن نماینده از کرسی
unseating محروم کردن نماینده از کرسی
disestablishes کلیسا را از ازادی محروم کردن
disestablished کلیسا را از ازادی محروم کردن
disestablish کلیسا را از ازادی محروم کردن
unseats محروم کردن نماینده از کرسی
ostracised از حقوق اجتماعی محروم کردن
To cut somebody out of a wI'll. کسی را از ارث محروم کردن
unseat محروم کردن نماینده از کرسی
ostracizing از حقوق اجتماعی محروم کردن
ostracize از حقوق اجتماعی محروم کردن
disendow از عطیه محروم کردن نبخشیدن
attaint مقصر دانستن محروم کردن
disestablishing کلیسا را از ازادی محروم کردن
ostracized از حقوق اجتماعی محروم کردن
ostracising از حقوق اجتماعی محروم کردن
unsex از خواص جنسی محروم کردن
disbar از شغل وکالت محروم کردن
ostracised ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracizing ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
declass کسی راازطبقه اجتماعی محروم کردن
ostracises ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracising ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracize ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracizes ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracized ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
disincorporate ازامتیازات اصنافی یاشخصیت حقوقی محروم کردن
tantalized وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalize وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalizes وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalised وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalises وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
thefts بردن متقلبانه مال غیر به قصد محروم کردن دائمی مالک از ان
theft بردن متقلبانه مال غیر به قصد محروم کردن دائمی مالک از ان
dismissed معزول
deposed معزول
removable معزول شدنی
deposed معزول شده
irremovable معزول نشدنی
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
deprived محروم
blighted محروم
sans محروم از
cold turkey محروم
disadvantaged محروم
bereaved محروم
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
exclusion محروم سازی
to be defected محروم شدن
underclass طبقه محروم
disadvantaged children کودکان محروم
have not nations ملل محروم
excludable محروم کردنی
underclass طبقهی محروم
deprivable محروم کردنی
choiceless محروم از حق انتخاب
disinherited محروم ازارث
lower class طبقه محروم
subclass طبقه محروم
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
inalienable محروم نشدنی لایتجزا
disseisin محروم شدگی ازتصرف
estopel امرخاصی محروم شود
dispossessor ازتصرف محروم کننده
unhouseled محروم از عشاء ربانی
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
privation محروم سازی تعلیق مقام
To be deprived of something . از چیزی محروم شدن ( ماندن )
dehumanize از خصائص انسانی محروم شدن
underprivileged محروم از مزایای اجتماعی واقتصادی
dehumanising از خصائص انسانی محروم شدن
privations محروم سازی تعلیق مقام
dehumanized از خصائص انسانی محروم شدن
dehumanizes از خصائص انسانی محروم شدن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com