Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (38 milliseconds)
English
Persian
unseat
محروم کردن نماینده از کرسی
unseated
محروم کردن نماینده از کرسی
unseating
محروم کردن نماینده از کرسی
unseats
محروم کردن نماینده از کرسی
Other Matches
commision agent
نماینده حق العمل کار نماینده یا عاملی که بصورت درصد به او پرداخت میشود
surrogates
نماینده نماینده اسقف در هر ناحیه که مسئول صدور اسنادازدواج است
surrogate
نماینده نماینده اسقف در هر ناحیه که مسئول صدور اسنادازدواج است
abdicate
محروم کردن
devest
محروم کردن
abdicated
محروم کردن
depriving
محروم کردن
deprives
محروم کردن
deprive
محروم کردن
abdicating
محروم کردن
dis-
محروم کردن
abdicates
محروم کردن
cut off
محروم کردن
strip
محروم کردن از
to cut off
محروم کردن
excludes
محروم کردن
exclude
محروم کردن
bereave
محروم کردن
lock out
تحریم کردن مستخدمین رااز مزایای استخدامی محروم کردن
rattening
محروم کردن کارگر فنی ازابزار کارش به منظورمجبور کردن او به پیوستن به اتحادیه کارگری
To tantalize someone . To keep someoneguessing .
دل کسی را آب کردن (سردواندن ،امیدوار وسپس محروم کردن )
disbarment
محروم کردن از حق وکالت دادگستری ممنوع الوکاله کردن
dispossessed
محروم کردن دورکردن
dispossess
از تصرف محروم کردن
cut off with a shilling
از ارث محروم کردن
unvoice
محروم از صدا کردن
dispossesses
محروم کردن دورکردن
dispossessing
محروم کردن دورکردن
dispossessing
از تصرف محروم کردن
dispossesses
از تصرف محروم کردن
dispossess
محروم کردن دورکردن
unsight
از دیدن محروم کردن
disinherit
از ارث محروم کردن
disinheriting
از ارث محروم کردن
dispossessed
از تصرف محروم کردن
disinherits
از ارث محروم کردن
disendow
از عطیه محروم کردن نبخشیدن
ostracism
محروم کردن از حقوق اجتماعی
To cut somebody out of a wI'll.
کسی را از ارث محروم کردن
ostracises
از حقوق اجتماعی محروم کردن
ostracised
از حقوق اجتماعی محروم کردن
ostracising
از حقوق اجتماعی محروم کردن
mayhen
ازوسیله دفاع محروم کردن
ostracize
از حقوق اجتماعی محروم کردن
disfranchise
از حق رای یا انتخاب محروم کردن
disbar
از شغل وکالت محروم کردن
deprive the heirs of inheritance
وراث را از ارث محروم کردن
disestablish
کلیسا را از ازادی محروم کردن
disestablished
کلیسا را از ازادی محروم کردن
disestablishes
کلیسا را از ازادی محروم کردن
disestablishing
کلیسا را از ازادی محروم کردن
unsex
از خواص جنسی محروم کردن
ostracizing
از حقوق اجتماعی محروم کردن
attaint
مقصر دانستن محروم کردن
ostracized
از حقوق اجتماعی محروم کردن
ostracizes
از حقوق اجتماعی محروم کردن
visiting correspondent
نماینده بازدید کننده مجاز نماینده مجاز رسانههای گروهی برای بازدید از صحنه عملیات یا قسمتهای ارتشی
declass
کسی راازطبقه اجتماعی محروم کردن
ostracize
ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracizes
ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracised
ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracized
ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracising
ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracises
ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracizing
ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
dispossess
ازتصرف محروم کردن بی بهره کردن
dispossessed
ازتصرف محروم کردن بی بهره کردن
dispossessing
ازتصرف محروم کردن بی بهره کردن
dispossesses
ازتصرف محروم کردن بی بهره کردن
disincorporate
ازامتیازات اصنافی یاشخصیت حقوقی محروم کردن
tantalized
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalize
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalises
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalised
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalizes
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
to act
[as somebody]
عمل کردن
[به عنوان نماینده کسی]
to speak on behalf of
[as representative]
از طرف
[کسی]
صحبت کردن
[به عنوان نماینده]
curtailed
محروم کردن قطع کردن
disappoints
ناکام کردن محروم کردن
foreclosed
محروم کردن سلب کردن
foreclosing
محروم کردن سلب کردن
evacuates
ترک کردن محروم کردن
curtails
محروم کردن قطع کردن
evacuating
ترک کردن محروم کردن
deprives
محروم کردن معزول کردن
interdict
قدغن کردن محروم کردن
forecloses
محروم کردن سلب کردن
foreclose
محروم کردن سلب کردن
curtailing
محروم کردن قطع کردن
depriving
محروم کردن معزول کردن
divest
محروم کردن عاری کردن
divesting
محروم کردن عاری کردن
curtail
محروم کردن قطع کردن
evacuated
ترک کردن محروم کردن
geld
بی تخمدان کردن محروم کردن
divests
محروم کردن عاری کردن
divested
محروم کردن عاری کردن
cut off
قطع کردن محروم کردن
deprive
محروم کردن معزول کردن
disappoint
ناکام کردن محروم کردن
evacuate
ترک کردن محروم کردن
thefts
بردن متقلبانه مال غیر به قصد محروم کردن دائمی مالک از ان
theft
بردن متقلبانه مال غیر به قصد محروم کردن دائمی مالک از ان
denationalised
از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalises
از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalising
از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalize
از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalized
از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalizing
از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalizes
از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
preside
کرسی ریاست را اشغال کردن ریاست کردن بر
presides
کرسی ریاست را اشغال کردن ریاست کردن بر
presiding
کرسی ریاست را اشغال کردن ریاست کردن بر
presided
کرسی ریاست را اشغال کردن ریاست کردن بر
department
کرسی
departments
کرسی
cathedra
کرسی
podiums
پایه کرسی
seater
کرسی نشین
podium
پایه کرسی
rostra
کرسی خطابه
bench
بر کرسی نشستن
cassiopeia
خداوند کرسی
benches
بر کرسی نشستن
anvils
اهنین کرسی
bar stool
کرسی میکده
rostrums
کرسی خطابه
pulpits
کرسی خطابه
lepus
کرسی الجوزاء
pulpit
کرسی خطابه
leporis
کرسی الجوزاء
sleeper wall
دیوار کرسی
rostrum
کرسی خطابه
curule chair
کرسی عاج
anvil
اهنین کرسی
chair
کرسی استادی در دانشگاه
chairing
کرسی استادی در دانشگاه
stool
کرسی
[سه یا چهار پایه]
chaired
کرسی استادی در دانشگاه
woolsack
کرسی یا صندلی دادگاه
lepus
عرش کرسی الجبار
music stool
کرسی پیانو زنان
bars
کرسی خطابه وکلا
bar
کرسی خطابه وکلا
leporis
عرش کرسی الجبار
gestatoraial chair
کرسی حامل پاپ
chairs
کرسی استادی در دانشگاه
rostral
وابسته به منبر یا کرسی خطابه
bench
کرسی قضاوت جای ویژه
to have the final
[last]
word
<idiom>
حرف خود را به کرسی نشاندن
benches
کرسی قضاوت جای ویژه
tribune
سکوب سخنرانی کرسی یامیز خطابه
stool
کرسی صندلی مستراح فرنگی مدفوع
he lost the seat
مقام یا کرسی وکالت راازدست داد
To carry ones point. To have ones way.
حرف خود را به کرسی نشاندن ( پیش بردن )
He feels he must have the last word.
او فکر می کند که حتما باید حرف خودش را به کرسی بنشاند.
ducking stool
کرسی ای که زنان بدکاررابدان بسته ودراب پرت کرده غوطه میدادند
bereaved
محروم
blighted
محروم
deprived
محروم
cold turkey
محروم
disadvantaged
محروم
sans
محروم از
choiceless
محروم از حق انتخاب
excludable
محروم کردنی
disadvantaged children
کودکان محروم
exclusion
محروم سازی
deprivable
محروم کردنی
underclass
طبقهی محروم
have not nations
ملل محروم
disinherited
محروم ازارث
subclass
طبقه محروم
underclass
طبقه محروم
lower class
طبقه محروم
to be defected
محروم شدن
dispossessor
ازتصرف محروم کننده
estopel
امرخاصی محروم شود
unhouseled
محروم از عشاء ربانی
disseisin
محروم شدگی ازتصرف
inalienable
محروم نشدنی لایتجزا
privations
محروم سازی تعلیق مقام
dehumanised
از خصائص انسانی محروم شدن
underprivileged
محروم از مزایای اجتماعی واقتصادی
dehumanizing
از خصائص انسانی محروم شدن
privation
محروم سازی تعلیق مقام
dehumanize
از خصائص انسانی محروم شدن
dehumanises
از خصائص انسانی محروم شدن
To be deprived of something .
از چیزی محروم شدن ( ماندن )
infamous
محروم از حقوق مدنی ترذیلی
dehumanising
از خصائص انسانی محروم شدن
dehumanizes
از خصائص انسانی محروم شدن
dehumanized
از خصائص انسانی محروم شدن
representative
نماینده
attorney
نماینده
proxy
نماینده
agency
نماینده
indicatory
نماینده
commissioner
نماینده
indicator
نماینده
attorneys
نماینده
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com