Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (39 milliseconds)
English
Persian
bind
محصور کردن بهم پیوستن
binds
محصور کردن بهم پیوستن
Other Matches
embay
محصور کردن
mure
محصور کردن
enwind
محصور کردن
walls
محصور کردن
impark
محصور کردن
wall
محصور کردن
ensphere
محصور کردن
locked up
در محلی محصور کردن
to confine something to something
چیزی را محصور کردن
ensheathe
درغلاف محصور کردن
to limit something
چیزی را محصور کردن
to restrict something
چیزی را محصور کردن
lock up
در محلی محصور کردن
garrison
محصور کردن حصار کشیدن
caged storage
انبار کردن به طریقه محصور
impark
در پارک یا جنگل محصور کردن
garrisons
محصور کردن حصار کشیدن
embank
با خاک یا سنگ محصور کردن
circumvallate
باسنگریابارو محصور شده سنگربندی کردن
immure
در چهار دیوار نگاهداشتن محصور کردن
entangle
باسیم خاردارمحصور کردن محصور کردن
compass
جهت کردن محصور کردن
rattening
محروم کردن کارگر فنی ازابزار کارش به منظورمجبور کردن او به پیوستن به اتحادیه کارگری
assisted
پیوستن به حمایت کردن از
joined
شرکت کردن در پیوستن
assist
پیوستن به حمایت کردن از
joins
شرکت کردن در پیوستن
assists
پیوستن به حمایت کردن از
catenate
پیوستن متصل کردن
join
شرکت کردن در پیوستن
consociate
متحد کردن پیوستن
assisting
پیوستن به حمایت کردن از
attachable
قابل بهم پیوستن یا ضمیمه کردن
integration
یکی کردن و بهم پیوستن پیوستگی اجزاء
concrete
: سفت کردن باشفته اندودن یا ساختن بهم پیوستن
pent
محصور
pent up
محصور
closed
محصور
restricted
محصور
fenced
محصور
walled
محصور
populated
مسکون محصور
landlocked
محصور در خشکی
closest
جای محصور
closer
جای محصور
close
جای محصور
cooped up
محصور و محبوس
landlocked
محصور درخشکی
snowbound
محصور در برف
courtyard
محوطه محصور
closes
جای محصور
seagirt
محصور بوسیله دریا
parks
شکارگاه محصور مرتع
parked
شکارگاه محصور مرتع
park
شکارگاه محصور مرتع
palest
ناحیه محصور قلمروحدود
paler
ناحیه محصور قلمروحدود
hoosegow
محبس محل محصور
pale
ناحیه محصور قلمروحدود
inbound
محصور در حدود معینی
admix
مخلوط شدن بهم پیوستن مخلوط کردن امیختن
entanglements
محصور با شبکه سیم خاردار
entanglement
محصور با شبکه سیم خاردار
scaling ladder
نردبان برای بالارفتن از جاهای محصور
degagement
[حریم محصور بین راهرو و دهلیز]
redoubt
موضع محصور دفاعی کوچک حفاظ استحکامات
drylot
محوطه محصور ومحدودی برای زراعت وغیره
closures
رای کفایت مذاکرات عمل محصور شدن
closure
رای کفایت مذاکرات عمل محصور شدن
wire entanglement
با سیم خاردار محصور کردن حصار سیم خاردار
fields
شکارچیان جزسرپرست و کمکهای اومنطقه محصور مسیر مسابقه دو
ring
محوطهای باطناب محصور شده به اندازه 6 متر مربع
fielded
شکارچیان جزسرپرست و کمکهای اومنطقه محصور مسیر مسابقه دو
field
شکارچیان جزسرپرست و کمکهای اومنطقه محصور مسیر مسابقه دو
poundage
وزن چیزی برحسب پوند یا رطل محصور سازی حیوانات
pounding
محل محصور برای نگهداری گله یا سایر اموال توقیف شده
pound
محل محصور برای نگهداری گله یا سایر اموال توقیف شده
pounds
محل محصور برای نگهداری گله یا سایر اموال توقیف شده
pounded
محل محصور برای نگهداری گله یا سایر اموال توقیف شده
cement
پیوستن
attaching
پیوستن
cemented
پیوستن
to make contact
پیوستن
adjoins
پیوستن
sorts
پیوستن
anastomois
به هم پیوستن
joins
پیوستن
link up
پیوستن
joined
پیوستن
join
پیوستن
link-up
پیوستن
link-ups
پیوستن
cementing
پیوستن
ally
پیوستن
allying
پیوستن
sort
پیوستن
meets
پیوستن
attach
پیوستن
meet
پیوستن
interlock
پیوستن
to go in with
پیوستن با
interlocked
پیوستن
sorted
پیوستن
interlocking
پیوستن
interlocks
پیوستن
cements
پیوستن
attaches
پیوستن
annexing
پیوستن
affix
پیوستن
annex
پیوستن
to bring into contact
پیوستن
affiliate
پیوستن
couple
پیوستن
affixing
پیوستن
coalescence
پیوستن
coupled
پیوستن
couples
پیوستن
link
به هم پیوستن
affixes
پیوستن
enlink
پیوستن
affixed
پیوستن
join up
به هم پیوستن
conjoin
پیوستن
adjoin
پیوستن
annexes
پیوستن
connect
پیوستن
connects
پیوستن
adjoined
پیوستن
adhering
چسبیدن پیوستن
to grow together
باهم پیوستن
rejoining
دوباره پیوستن به
patches
بهم پیوستن
patch
بهم پیوستن
filiate
اشناکردن پیوستن
to grow into one
بهم پیوستن
adheres
چسبیدن پیوستن
interlock
بهم پیوستن
adhered
چسبیدن پیوستن
bind
بهم پیوستن
anastomosis
بهم پیوستن
reconstitute
بهم پیوستن
reconstituted
بهم پیوستن
joint
بهم پیوستن
interconnect
بهم پیوستن
interconnected
بهم پیوستن
interlocked
بهم پیوستن
anastomose
بهم پیوستن
interconnecting
بهم پیوستن
interconnects
بهم پیوستن
interlocking
بهم پیوستن
to put together
بهم پیوستن
inone
بهم پیوستن
seam
بهم پیوستن
glutinate
بهم پیوستن
clings
چسبیدن پیوستن
seams
بهم پیوستن
affiliating
پیوستن اشناکردن
affiliates
پیوستن اشناکردن
knits
بهم پیوستن
affiliated
پیوستن اشناکردن
cling
چسبیدن پیوستن
inosculate
بهم پیوستن
binds
بهم پیوستن
concatenate
بهم پیوستن
interlocks
بهم پیوستن
interlink
بهم پیوستن
knots
بهم پیوستن
incorporates
بهم پیوستن
welds
بهم پیوستن
welded
بهم پیوستن
to piece together
بهم پیوستن
incorporating
بهم پیوستن
adequateness
چسبیدن پیوستن
admix
بهم پیوستن
combine
باهم پیوستن
combines
باهم پیوستن
combining
باهم پیوستن
knit
بهم پیوستن
weld
بهم پیوستن
knot
بهم پیوستن
to jury-rig something
چیزی را به هم پیوستن
pan
بهم پیوستن
adhere
چسبیدن پیوستن
rejoined
دوباره پیوستن به
interlinking
بهم پیوستن
interlinked
بهم پیوستن
pan-
بهم پیوستن
rejoin
دوباره پیوستن به
link
بهم پیوستن
reconstitutes
بهم پیوستن
reconstituting
بهم پیوستن
interlinks
بهم پیوستن
incorporate
بهم پیوستن
pans
بهم پیوستن
rejoins
دوباره پیوستن به
cleaves
پیوستن تقسیم شدن
annex
پیوستن ضمیمه سازی
cleave
پیوستن تقسیم شدن
put to
بگروه شکارچی پیوستن
cleaved
پیوستن تقسیم شدن
Recent search history
✘ Close
Contact
 |
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com