Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
abklingen
محو شدن تدریجی احساس
Other Matches
roll back
به عقب راندن تدریجی مواضع دفاعی دشمن در هم نوردیدن تدریجی دفاع دشمن
extrasensory
ماورای احساس معمولی خارج از احساس عادی
angst
احساس وحشت و نگرانی احساس بیم
phased
معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
phases
معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
phase
معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
synesthesia
احساس سوزش یادرد در یک عضو بدن در اثروجود درد در عضو دیگر بدن احساس متقارن
step wise
تدریجی
slowed
تدریجی
piecemeal
تدریجی
progressive
تدریجی
slows
تدریجی
imperceptible
تدریجی
slowing
تدریجی
gradual
تدریجی
slower
تدریجی
slow
تدریجی
gradatory
تدریجی
slowest
تدریجی
gradational
تدریجی
step by step
تدریجی
step-by-step
تدریجی
progress payments
پرداخت تدریجی
delelopment
تکامل تدریجی
erosion
تحلیل تدریجی
evolution
تکامل تدریجی
living death
مرگ تدریجی
gradations
انتقال تدریجی
progressive assambly
نصب تدریجی
instillation
ریزش تدریجی
gradation
انتقال تدریجی
progressive paralysis
فلج تدریجی
progressive burning
سوزش تدریجی
partial shipment
حمل تدریجی
insti
ریزش تدریجی
fail soft
تخریب تدریجی
fail softly
با خرابی تدریجی
corrosion
فساد تدریجی
graduality
تدریجی بودن
gradualness
تدریجی بودن
insti
تلقین تدریجی
step by step excitation
تحریک تدریجی
fail soft
با خرابی تدریجی
scale down
کاهش تدریجی
glaucoma
کوری تدریجی
quantize
تدریجی کردن
quantizer
تدریجی کننده
piecemeal
بطور تدریجی
progressive relaxation
ارمیدگی تدریجی
piecemeal
بتدریج تدریجی
evanescence
زوال تدریجی
gradual
شیب تدریجی واهسته
insinuation
نفوذ دخول تدریجی
process
پیشرفت تدریجی ومداوم
evolution
تحول تکامل تدریجی
processes
پیشرفت تدریجی ومداوم
evanescence
فقدان تدریجی ناپایداری
intergradation
محو سازی تدریجی
instilment
ریزش و تلقین تدریجی
progressional
دارای پیشرفت تدریجی
gas degeneration
فساد تدریجی گازی
graduating
تغییر تدریجی کردن
graduates
تغییر تدریجی کردن
graduate
تغییر تدریجی کردن
progressive burning
سوختن تدریجی خرج
evolutionism
اصول ترقی و تکامل تدریجی
progressive cookery
پخت تدریجی غذای یکان
lysis
سقوط وزوال تدریجی مرض
frequency drift
تغییر تدریجی فرکانس یک فرستنده یا اسلاتور
atmospheric corrosion
فساد تدریجی در اثر مجاورت با هوا
lysate
محصول زوال وفساد تدریجی سلول
striptease
رقص همراه با برهنگی تدریجی رقاصه
escalation
افزایش تدریجی شدت و وسعت میدان جنگ
winder
گرم شدن تدریجی بدن و افزودن برسرعت
lamb's tongue
[کاهش تدریجی نرده پله ها شبیه انتهای زبان]
accrual
افزایش تدریجی مقدار یا ارزش چیزی بخصوص پول
choke
از کف دادن خونسردی باریکتر شدن تدریجی لوله تفنگ نزدیک دهانه
chokes
از کف دادن خونسردی باریکتر شدن تدریجی لوله تفنگ نزدیک دهانه
choked
از کف دادن خونسردی باریکتر شدن تدریجی لوله تفنگ نزدیک دهانه
scalogram
نمایش وارائه ارقام واشکال از صور ساده بصور مشکل تدریجی
scallywag
نمایش وارائه ارقام واشکال از صور ساده بصور مشکل تدریجی
apperception
احساس
appriciation
احساس
aesthesiogenic
احساس زا
aesthsis
احساس
percipience
احساس
impression
احساس
impressions
احساس
esthesis
احساس
sense line
خط احساس
feeling
احساس
sensation
احساس
senses
احساس
gusto
احساس
sensations
احساس
feelings
احساس
senses
حس احساس
sensed
احساس
sense
حس احساس
apathetic
بی احساس
sentiment
احساس
sense
احساس
sensing
احساس
thick skinned
بی احساس
sensed
حس احساس
perished
[British]
[colloquial]
[feeling extremely cold]
<adj.>
احساس یخ زدگی
limen
استانه احساس
chilled to the bones
<idiom>
احساس یخ زدگی
itchiness
احساس خارش
dreaded
<adj.>
پر از احساس هراس
tail between one's legs
<idiom>
احساس شرمندگی
heavy heart
<idiom>
احساس ناراحتی
aggro
احساس پرخاشگری
supersensory
مافوق احساس
subjective sensation
احساس غیرعینی
sensorium
مرکز احساس
sense organ
عامل احساس
sense switch
گزینهء احساس
really
احساس میکنم
malease
احساس مرض
pang
احساس بد وناگهانی
sensation of hunger
احساس گرسنگی
sense wire
سیم احساس
sensibility
احساس ودرک هش
handle
احساس بادست
dual sensation
احساس دوگانه
malaise
احساس مرض
sensibilities
احساس ودرک هش
perception
دریافت احساس
carebaria
احساس فشار در سر
amenability
احساس مسئولیت
antipathy
احساس مخالف
aesthesia
قوه احساس
stolid
فاقد احساس
stolidly
فاقد احساس
feelers
احساس کننده
handles
احساس بادست
humiliation
احساس حقارت
senses
احساس کردن
sensed
احساس کردن
sense
احساس کردن
appreciating
احساس کردن
appreciated
احساس کردن
impassible
فاقد احساس
appreciate
احساس کردن
perceptions
دریافت احساس
guilt feeling
احساس گناه
feels
احساس کردن
feeler
احساس کننده
nostalgia
احساس غربت
feel
احساس کردن
feeling of inadequacy
احساس بی کفایتی
feeling of inadequacy
احساس نابسندگی
appreciates
احساس کردن
esthesiometer
احساس سنج
euthymia
احساس سرحالی
creep
تغییر شکل تدریجی و کند ولی پیوسته یک ماده تحت تاثیرنیروی ثابت با تنش مداوم
gum
رسوبات غلیظی که در بنزین وبندرت در سایر سوختهای هیدروکربنی عمدتا در اثراکسیداسیون تدریجی بوجودمی اید
gumming
رسوبات غلیظی که در بنزین وبندرت در سایر سوختهای هیدروکربنی عمدتا در اثراکسیداسیون تدریجی بوجودمی اید
creeps
تغییر شکل تدریجی و کند ولی پیوسته یک ماده تحت تاثیرنیروی ثابت با تنش مداوم
gums
رسوبات غلیظی که در بنزین وبندرت در سایر سوختهای هیدروکربنی عمدتا در اثراکسیداسیون تدریجی بوجودمی اید
gummed
رسوبات غلیظی که در بنزین وبندرت در سایر سوختهای هیدروکربنی عمدتا در اثراکسیداسیون تدریجی بوجودمی اید
give voice to
<idiom>
احساس ونظرت رابیان کن
To feel lonely (lonesme).
احساس تنهائی کردن
hate one's guts
<idiom>
احساس انزجار از کسی
palpability
قابل احساس و لمس
forefeel
ازپیش احساس کردن
too big for one's breeches/boots
<idiom>
احساس بزرگی کردن
impercipient
بی احساس ادم بی بصیرت
inapprehensible
نامفهوم غیرقابل احساس
feel like a million dollars
<idiom>
احساس خوبی داشتن
traction sensation
احساس کشیدگی پوست
feel a bit under the weather
<idiom>
[یک کم احساس مریضی کردن]
ill at ease
<idiom>
احساس عصبانیت وناراحتی
warm one's blood/heart
<idiom>
احساس راحتی کردن
wamble
احساس تهوع کردن
unreality feeling
احساس ناواقعی بودن
anhedonia
فقدان احساس لذت
to be humbled
احساس فروتنی کردن
ahedonia
فقدان احساس لذت
referred sensation
احساس جابه جا شده
to feel humbled
احساس فروتنی کردن
to feel cold
احساس سردی کردن
apperceptive
وابسته به درک و احساس
a pang of hunger
احساس ناگهانی گرسنگی
scunner
احساس نفرت کردن
to freeze
احساس سردی کردن
sense winding
سیم پیچ احساس
I've got the munchies.
یکدفعه احساس گرسنگی میکنم.
sensory
وابسته به مرکز احساس حساس
Do you feel hungry?
شما احساس گرسنگی می کنید؟
to feel a pang of jealousy
ناگهانی احساس حسادت کردن
to be humbled
احساس شکسته نفسی کردن
to feel fear
احساس ترس کردن
[داشتن]
I feel faint with hunger.
از گرسنگی احساس ضعف می کنم.
a pang of love
احساس رنج آور عشق
to feel humbled
احساس شکسته نفسی کردن
hunches
فن احساس وقوع امری در اینده
prenotion
احساس قبلی نسبت بچیزی
to t. on any one's corn
احساس کسی راجریحه دارکردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com