Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 177 (9 milliseconds)
English
Persian
convicted to death
محکوم به اعدام
under sentence of death
محکوم به اعدام
Search result with all words
quarter session
محاکمی که چهار بار در سال تشکیل می شوند این محاکم صلاحیت رسیدگی به جرایمی را که شخص ممکن است به علت ارتکاب انها به اعدام یاحبس ابد محکوم شود ندارند
Other Matches
capital punishment
کیفر اعدام مجازات اعدام
gallows
اعدام
hanging
اعدام
execution
اعدام
to die on the scaffold
اعدام شدن
extinction
اعدام انهدام
under pain of death
با کیفر اعدام
executing
اعدام کردن
executes
اعدام کردن
executed
اعدام کردن
to death penalty
اعدام مجازات
the penalty of death
کیفر اعدام
hangmen
مامور اعدام
hangman
مامور اعدام
overhangs
اعدام کردن
overhang
اعدام کردن
death sentences
حکم اعدام
death sentence
حکم اعدام
death warrants
حکم اعدام
death warrant
حکم اعدام
capital punishment
اعدام مجازات
capital punishment
مجازات اعدام
death penalty
مجازات اعدام
death penalty
کیفر اعدام
execute
اعدام کردن
gasses
اعدام با گاز
gases
اعدام با گاز
gas
اعدام با گاز
executioners
مامور اعدام
gassed
اعدام با گاز
executioner
مامور اعدام
administer
اعدام کردن
executed
[judicially killed]
<adj.>
<past-p.>
اعدام شده
death squads
جوخهی اعدام
death squad
جوخهی اعدام
gallows
مستحق اعدام
electric chair
صندلی اعدام الکتریکی
to execute somebody
اعدام کردن
[حقوق]
gas chambers
محفظه اعدام با گاز
gallows bird
ادم مستحق اعدام
gas chamber
محفظه اعدام با گاز
electric chair
اعدام بوسیله برق
capital offence or crime
گناه مستوجب اعدام
carrying out
[of a death sentence]
اجرا
[حکم اعدام]
guillotines
با گیوتین اعدام کردن
guillotined
با گیوتین اعدام کردن
guillotine
با گیوتین اعدام کردن
hanging
محزون مستحق اعدام
guillotining
با گیوتین اعدام کردن
hang man
مامور اعدام به وسیله دار
administers
انجام دادن اعدام کردن
administering
انجام دادن اعدام کردن
capital
گناه مستوجب اعدام سرمایه
administered
انجام دادن اعدام کردن
execution
بدار زدن اعدام اجرا کردن
black flag
پرچمی که نشانی اعدام زندانی است
to execute somebody for something
کسی را بخاطر چیزی اعدام کردن
liable
محکوم
convict
محکوم
guilty
محکوم
under sentence of
محکوم به
doomed
محکوم
winning party
محکوم له
condemned
محکوم
recognizee
محکوم له
indgement debt
محکوم به
convicting
محکوم
convicts
محکوم
judgement debt
محکوم به
convicted
محکوم
object of judgment
محکوم به
fey
محکوم
auto da fe
اجرای حکم اعدام ومجازات شخص مرتد
Sentenced to death .
محکوم به مرگ
judgement debtor
محکوم علیه
under sentence of death
محکوم به مرگ
recognizor
محکوم علیه
losing party
محکوم علیه
judgment debt
محکوم به مالی
out of court
محکوم علیه
condemner
محکوم کننده
he was sentenced to death
محکوم بمرگ
doom to death
محکوم بمرگ
adjudge
محکوم کردن
sentenced
محکوم شده
attaint
محکوم کردن
belay
محکوم کردن
convictive
محکوم کننده
condemnable
محکوم کردنی
sentencing
محکوم کردن
condemning
محکوم کردن
convicted
محکوم کردن
condemn
محکوم شدن
condemn
محکوم کردن
convicting
محکوم کردن
convicts
محکوم کردن
condemning
محکوم شدن
sentences
محکوم کردن
convict
محکوم کردن
doomed
محکوم به فنا
condemns
محکوم شدن
condemns
محکوم کردن
sentence
محکوم کردن
black cap
کلاهی که هنگام اجرای حکم اعدام برسرمحکوم گذارند
convicting
شخص مقصر و محکوم
condemnation
محکوم کردن اعتراض
convicts
محبوس محکوم کردن
he got three months
به سه ماه حبس محکوم شد
convict
محبوس محکوم کردن
condemnations
محکوم کردن اعتراض
convict
شخص مقصر و محکوم
convicting
محبوس محکوم کردن
sentenced to the lash
محکوم به خوردن شلاق
lose the case
محکوم شدن در دعوی
convicted
شخص مقصر و محکوم
convicted
محبوس محکوم کردن
res judicata
قضیه محکوم بها
guilty of fraud
محکوم به علت کلاهبرداری
condemns
محکوم کردن افراد
condemning
محکوم کردن افراد
adjudicated case
قضیه محکوم بها
condemn
محکوم کردن افراد
convicts
شخص مقصر و محکوم
to be ill-fated
محکوم به فنا بودن
to be doomed
محکوم به فنا بودن
convicted to life imprisonment
محکوم به حبس ابد
docked
جای محکوم یازندانی در محکمه
dock
جای محکوم یازندانی در محکمه
docks
جای محکوم یازندانی در محکمه
I had no choice ( alternative ) but to marry her .
محکوم بودم که با اوازدواج کنم
sentence
رای دادن محکوم کردن
sentences
رای دادن محکوم کردن
foredoom
ازپیش مقدر یا محکوم کردن
sentencing
رای دادن محکوم کردن
autre fois acquit
قضیه محکوم بها در امورجزاییfacsimile
convictions
محکوم یا مجرم شناخته شدن
conviction
محکوم یا مجرم شناخته شدن
to be broken on the wheel
روی چرخ گاری مردن
[نوعی مجازات اعدام در قرون وسطی]
debt of record
بدهی قانونی record of court محکوم به
self condemnation
محکوم ساختن نفس محکومیت وجدایی
We lost the case . We were convicted.
دردادگاه محکوم شدیم ( دعوی را باختیم )
death watch
پاسبان کسیکه محکوم بمرگ است
mugs
کتک زدن عکس شخص محکوم
mugging
کتک زدن عکس شخص محکوم
mugged
کتک زدن عکس شخص محکوم
mug
کتک زدن عکس شخص محکوم
Everybody condemned his foolish behaviour .
همه رفتار نادرست اورا محکوم کردند
The court condemned the murderer to life imprisonment .
دادگاه قاتل را ره حبس ابد محکوم کرد
sisyphus
سیسیفوس که محکوم به غلتاندن سنگی بروی کوه بود
flying dutchman
ملوان هلندی که محکوم شد تا روز قیامت روی دریا بماند
self condemned
محکوم شده توسط نفس خود مقصر نزد وجدان خویش
flags
جلب توجه برنامه در شبکه در حین اجرا برای تامین نتیجه یا گزارش دادن یا اعدام یک چیز خالص
flag
جلب توجه برنامه در شبکه در حین اجرا برای تامین نتیجه یا گزارش دادن یا اعدام یک چیز خالص
bill of attainder
لایحه قانونی مصادره اموال کسانی که به علت خیانت یاجنایت محکوم شده باشند
receiver
ماموری که ازطرف دادگاه اموال محکوم علیه را جهت اجرای حکم ضبط و اداره میکند
distresses
توقیف مال متخلف و دادن ان به قبض طرف زیان دیده تامین خواسته یا محکوم به اضطرار
distress
توقیف مال متخلف و دادن ان به قبض طرف زیان دیده تامین خواسته یا محکوم به اضطرار
ticket of leave
سند ازادی مشروط زندانی محکوم به حبس ابد که ازطرف وزارت کشور صادر میشود
receivers
ماموری که ازطرف دادگاه اموال محکوم علیه را جهت اجرای حکم ضبط و اداره میکند
gallows
چوبه دار مجازات اعدام با دار
finable
جریمه دار محکوم بدادن جریمه سزاوارجریمه
executed
قانونی کردن اعدام کردن
execute
قانونی کردن اعدام کردن
executing
قانونی کردن اعدام کردن
executes
قانونی کردن اعدام کردن
brian kellogg
پیمانی که مبتکر ان بریان کلوگ وزیرخارجه امریکا در 8291 بودو امضا کنندگان ان جنگ را به عنوان وسیله حل اختلافات بین المللی محکوم و تحریم کردند
deportee
محکوم به تبعید یا اخراج تبعید شده
deportees
محکوم به تبعید یا اخراج تبعید شده
adjudged
داوری کردن محکوم کردن
adjudging
داوری کردن محکوم کردن
adjudges
داوری کردن محکوم کردن
attainder
سلب و نفی کلیه حقوق مدنی شخص در موقعی که به علت ارتکاب خیانت یا جنایت به مرگ محکوم میشود محرومیت کامل از حقوق اجتماعی و مدنی
lifers
محکوم به حبس ابد حکم حبس ابد
lifer
محکوم به حبس ابد حکم حبس ابد
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com