Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
sentenced to the lash
محکوم به خوردن شلاق
Other Matches
lashed
شلاق خوردن
lashes
شلاق خوردن
lash
شلاق خوردن
swag
تاب خوردن تلوتلو خوردن بنوسان دراوردن
to play a good knife and fork
ازروی اشتهاخوراک خوردن خوب چیز خوردن
trip
لغزش خوردن سکندری خوردن
tripped
لغزش خوردن سکندری خوردن
trips
لغزش خوردن سکندری خوردن
tumbled
غلت خوردن معلق خوردن
tumble
غلت خوردن معلق خوردن
tumbles
غلت خوردن معلق خوردن
grog
دستهای از مردم که برای خوردن عرق گرد هم نشینند عرق خوردن
convicts
محکوم
fey
محکوم
convicted
محکوم
judgement debt
محکوم به
convicting
محکوم
indgement debt
محکوم به
object of judgment
محکوم به
recognizee
محکوم له
winning party
محکوم له
guilty
محکوم
condemned
محکوم
under sentence of
محکوم به
doomed
محکوم
liable
محکوم
convict
محکوم
lash
شلاق
horsewhipped
شلاق
horsewhip
شلاق
whip
شلاق
scourge
شلاق
horsewhips
شلاق
the lash
شلاق
scourage
شلاق
whips
شلاق
whiplashes
شلاق
whipped
شلاق
knout
شلاق
horsewhipping
شلاق
whiplash
شلاق
lashed
شلاق
gad
شلاق
flagellum
شلاق
lashes
شلاق
belay
محکوم کردن
Sentenced to death .
محکوم به مرگ
sentencing
محکوم کردن
sentences
محکوم کردن
convictive
محکوم کننده
sentence
محکوم کردن
under sentence of death
محکوم به مرگ
under sentence of death
محکوم به اعدام
condemner
محکوم کننده
condemnable
محکوم کردنی
adjudge
محکوم کردن
convicted to death
محکوم به اعدام
judgement debtor
محکوم علیه
condemning
محکوم کردن
condemning
محکوم شدن
condemns
محکوم کردن
condemns
محکوم شدن
doom to death
محکوم بمرگ
condemn
محکوم کردن
doomed
محکوم به فنا
condemn
محکوم شدن
losing party
محکوم علیه
convicting
محکوم کردن
out of court
محکوم علیه
he was sentenced to death
محکوم بمرگ
convicts
محکوم کردن
judgment debt
محکوم به مالی
sentenced
محکوم شده
recognizor
محکوم علیه
attaint
محکوم کردن
convict
محکوم کردن
convicted
محکوم کردن
whips
شلاق زدن
whippy
شبیه شلاق
welt
شلاق زدن
whipped
شلاق زدن
welts
شلاق زدن
whipstock
دسته شلاق
whip
شلاق زدن
cat
شلاق زدن
flogging
شلاق زدن
cats
شلاق زدن
leather
شلاق زدن
whiplash
شلاق زدن
to touch up
شلاق زدن
horse
شلاق زدن
flog
شلاق زدن
vapulation
شلاق زنی
whipping
شلاق زدن
flogged
شلاق زدن
whipping
شلاق زنی
flogs
شلاق زدن
whiplashes
شلاق زدن
baste
شلاق زدن
flogger
زننده شلاق
lashing
شلاق زنی
flagellated
شلاق زدن
belabour
شلاق زدن
flagellate
شلاق زدن
taws
شلاق زدن
lasher n
سد شلاق زننده
lash vt
شلاق زدن
gad
شلاق سیخی
lashes
ضربه شلاق
lashed
ضربه شلاق
flagellates
شلاق زدن
flagellating
شلاق زدن
cow hide
شلاق زدن
basted
شلاق زدن
cartwhip
شلاق کاری
bullwhip
شلاق چرمی
flagellation
شلاق زنی
bastes
شلاق زدن
belabor
شلاق زدن
flagellation
شلاق زدن
scourage
شلاق زدن
flagellator
شلاق زننده
lash
ضربه شلاق
convicts
شخص مقصر و محکوم
lose the case
محکوم شدن در دعوی
convicts
محبوس محکوم کردن
convicted to life imprisonment
محکوم به حبس ابد
convict
محبوس محکوم کردن
convict
شخص مقصر و محکوم
convicted
محبوس محکوم کردن
adjudicated case
قضیه محکوم بها
convicted
شخص مقصر و محکوم
he got three months
به سه ماه حبس محکوم شد
convicting
محبوس محکوم کردن
condemnation
محکوم کردن اعتراض
convicting
شخص مقصر و محکوم
condemnations
محکوم کردن اعتراض
res judicata
قضیه محکوم بها
to be doomed
محکوم به فنا بودن
condemns
محکوم کردن افراد
to be ill-fated
محکوم به فنا بودن
condemn
محکوم کردن افراد
condemning
محکوم کردن افراد
guilty of fraud
محکوم به علت کلاهبرداری
beats
شلاق زدن کوبیدن
hides
سخت شلاق زدن
to whipped on
بضرب شلاق بردن
hide
سخت شلاق زدن
blackjack
چماق یا شلاق چرمی
belts
بندچرمی شلاق زدن
beat
شلاق زدن کوبیدن
belt
بندچرمی شلاق زدن
belted
بندچرمی شلاق زدن
yerk
شلاق زدن کوبیدن
eighty lashes
هشتاد ضربه شلاق
lambast
شلاق تازیانه زدن
lambaste
شلاق تازیانه زدن
cats
قی کردن شلاق لنگربرداشتن
knack
صدای شلاق استعداد
cat
قی کردن شلاق لنگربرداشتن
sentencing
رای دادن محکوم کردن
conviction
محکوم یا مجرم شناخته شدن
convictions
محکوم یا مجرم شناخته شدن
autre fois acquit
قضیه محکوم بها در امورجزاییfacsimile
docked
جای محکوم یازندانی در محکمه
docks
جای محکوم یازندانی در محکمه
foredoom
ازپیش مقدر یا محکوم کردن
dock
جای محکوم یازندانی در محکمه
sentences
رای دادن محکوم کردن
sentence
رای دادن محکوم کردن
I had no choice ( alternative ) but to marry her .
محکوم بودم که با اوازدواج کنم
licking
شلاق زنی بشکل دراوری
horsewhip
شلاق زدن تنبیه کردن
cartwhip
شلاق زدن تنبیه کردن
whips
شلاق ماهیگیری باطعمه مصنوعی
horsewhipping
شلاق زدن تنبیه کردن
wheal
ورم جای شلاق و غیره
whipped
شلاق ماهیگیری باطعمه مصنوعی
lickings
شلاق زنی بشکل دراوری
wealŠwale
شلاق زدن متحری گذاشتن
thongs
شلاق زدن باتسمه بستن
flicks
ضربت اهسته و سبک با شلاق
flicking
ضربت اهسته و سبک با شلاق
flicked
ضربت اهسته و سبک با شلاق
flick
ضربت اهسته و سبک با شلاق
horsewhips
شلاق زدن تنبیه کردن
whip
شلاق ماهیگیری باطعمه مصنوعی
horsewhipped
شلاق زدن تنبیه کردن
he was given 0 lashes
بیست ضربه شلاق خورد
thong
شلاق زدن باتسمه بستن
lick son
عیبی را با شلاق از کسی دورکردن
flails
شلاق زدن خرمن کوب
flailing
شلاق زدن خرمن کوب
flailed
شلاق زدن خرمن کوب
flail
شلاق زدن خرمن کوب
stick
تخته موج سواری شلاق
smacks
صدای سیلی یا شلاق مزه
smack
صدای سیلی یا شلاق مزه
smacked
صدای سیلی یا شلاق مزه
We lost the case . We were convicted.
دردادگاه محکوم شدیم ( دعوی را باختیم )
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com