Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 152 (2 milliseconds)
English
Persian
I had no choice ( alternative ) but to marry her .
محکوم بودم که با اوازدواج کنم
Other Matches
i had scarely arrived
تازه وارد شده بودم که هنوز وارد نشده بودم که ...
i was up late last night
بودم
was:iwas
من بودم
i was under his roof
او بودم
i was in the garden
در باغ بودم
i was under his roof
مهمان او بودم
i passed an uneasy night
ناراحت بودم
if i were
اگر من بودم
i was on the watch for it
مراقب ان بودم
i wish i were
کاش من مرغی بودم
i was under theimpression that
به این عقیده بودم که ...
i would i were a child
ای کاش بچه بودم
the wall
پشت دیوارایستاده بودم
had i seen him
اگر من او را دیده بودم
i had been caught
گرفته شده بودم
were i in his skin
اگر بجای او بودم
i was about to go
در شرف رفتن بودم
i was absent for a while
یک مدتی غایب بودم
I was so tired that …
آنقدر خسته بودم که ...
in my raw youth
در روزگارجوانی که خام وناازموده بودم
i was in an awkword p
بد جوری گیر کرده بودم
I was standing at the street corner .
درگوشه خیابان ایستاده بودم
I wish I were rich .
کاش ( کاشکی ) پولدار بودم
were i in your place
اگر جای شما بودم
If I were you. IF I were in your shoes.
اگر جای شما بودم
I was an eye witness to what happened.
من حاضر وناظر وقا یع بودم
I saw it for myself . I was an eye –witness
خودم شاهد قضیه بودم
I was sound asleep when he knocked.
وقتیکه در زد غرق خواب بودم
How was I supposed to know . After all I didnt have a crystal ball.
مگر کف دستم را بو کرده بودم.
I was waist deep in water .
با کمر درآب فرورفته بودم
I told you , didnt I ?
من که بتو گفتم ( گفته بودم )
If I were in your place. . .
اگر بجای شما بودم …
if i were you
اگر من جای شما بودم
I happened to be there when ….
اتفاقا" من آنجا بودم وقتیکه …
u.sings
[ and+]
با انهایی که من دیده بودم فرق داشت
i was the second to speak
دومین کسی که سخن گفت من بودم
I was up all night in my bed.
من تمام شب را در تخت خوابم بیدار بودم.
he undid what i had done
انچه من رشته بودم او پنبه کرد
I acted as interpreter for the Prime Minister at yesterday's meeting.
من در جلسه دیروز مترجم نخست وزیر بودم.
i was not my self
از خود بیخود شده بودم بهوش نبودم
I have been deceived in you .
درمورد تو گول خورده بودم ( آن نبودی که فکر می کردم )
I was absolutely infuriated.
کارد میزدی خونم در نمی آمد
[بی نهایت عصبانی بودم]
fey
محکوم
winning party
محکوم له
under sentence of
محکوم به
recognizee
محکوم له
object of judgment
محکوم به
judgement debt
محکوم به
indgement debt
محکوم به
liable
محکوم
condemned
محکوم
convict
محکوم
convicts
محکوم
convicted
محکوم
guilty
محکوم
doomed
محکوم
convicting
محکوم
convict
محکوم کردن
under sentence of death
محکوم به مرگ
under sentence of death
محکوم به اعدام
judgment debt
محکوم به مالی
condemn
محکوم کردن
condemn
محکوم شدن
condemner
محکوم کننده
he was sentenced to death
محکوم بمرگ
losing party
محکوم علیه
judgement debtor
محکوم علیه
recognizor
محکوم علیه
convicting
محکوم کردن
sentenced
محکوم شده
condemns
محکوم کردن
condemns
محکوم شدن
convicted
محکوم کردن
convicts
محکوم کردن
condemning
محکوم کردن
condemning
محکوم شدن
belay
محکوم کردن
doom to death
محکوم بمرگ
attaint
محکوم کردن
Sentenced to death .
محکوم به مرگ
sentences
محکوم کردن
out of court
محکوم علیه
condemnable
محکوم کردنی
sentencing
محکوم کردن
convictive
محکوم کننده
convicted to death
محکوم به اعدام
adjudge
محکوم کردن
sentence
محکوم کردن
doomed
محکوم به فنا
to be ill-fated
محکوم به فنا بودن
convict
شخص مقصر و محکوم
to be doomed
محکوم به فنا بودن
res judicata
قضیه محکوم بها
sentenced to the lash
محکوم به خوردن شلاق
convict
محبوس محکوم کردن
condemnations
محکوم کردن اعتراض
convicted
محبوس محکوم کردن
convicting
شخص مقصر و محکوم
condemning
محکوم کردن افراد
guilty of fraud
محکوم به علت کلاهبرداری
he got three months
به سه ماه حبس محکوم شد
condemn
محکوم کردن افراد
condemnation
محکوم کردن اعتراض
condemns
محکوم کردن افراد
convicts
شخص مقصر و محکوم
convicted to life imprisonment
محکوم به حبس ابد
convicts
محبوس محکوم کردن
adjudicated case
قضیه محکوم بها
lose the case
محکوم شدن در دعوی
convicting
محبوس محکوم کردن
convicted
شخص مقصر و محکوم
conviction
محکوم یا مجرم شناخته شدن
sentencing
رای دادن محکوم کردن
convictions
محکوم یا مجرم شناخته شدن
autre fois acquit
قضیه محکوم بها در امورجزاییfacsimile
docks
جای محکوم یازندانی در محکمه
sentences
رای دادن محکوم کردن
docked
جای محکوم یازندانی در محکمه
sentence
رای دادن محکوم کردن
foredoom
ازپیش مقدر یا محکوم کردن
dock
جای محکوم یازندانی در محکمه
death watch
پاسبان کسیکه محکوم بمرگ است
self condemnation
محکوم ساختن نفس محکومیت وجدایی
We lost the case . We were convicted.
دردادگاه محکوم شدیم ( دعوی را باختیم )
mug
کتک زدن عکس شخص محکوم
debt of record
بدهی قانونی record of court محکوم به
mugged
کتک زدن عکس شخص محکوم
mugs
کتک زدن عکس شخص محکوم
mugging
کتک زدن عکس شخص محکوم
Everybody condemned his foolish behaviour .
همه رفتار نادرست اورا محکوم کردند
The court condemned the murderer to life imprisonment .
دادگاه قاتل را ره حبس ابد محکوم کرد
sisyphus
سیسیفوس که محکوم به غلتاندن سنگی بروی کوه بود
flying dutchman
ملوان هلندی که محکوم شد تا روز قیامت روی دریا بماند
self condemned
محکوم شده توسط نفس خود مقصر نزد وجدان خویش
bill of attainder
لایحه قانونی مصادره اموال کسانی که به علت خیانت یاجنایت محکوم شده باشند
ticket of leave
سند ازادی مشروط زندانی محکوم به حبس ابد که ازطرف وزارت کشور صادر میشود
distresses
توقیف مال متخلف و دادن ان به قبض طرف زیان دیده تامین خواسته یا محکوم به اضطرار
distress
توقیف مال متخلف و دادن ان به قبض طرف زیان دیده تامین خواسته یا محکوم به اضطرار
receivers
ماموری که ازطرف دادگاه اموال محکوم علیه را جهت اجرای حکم ضبط و اداره میکند
receiver
ماموری که ازطرف دادگاه اموال محکوم علیه را جهت اجرای حکم ضبط و اداره میکند
finable
جریمه دار محکوم بدادن جریمه سزاوارجریمه
brian kellogg
پیمانی که مبتکر ان بریان کلوگ وزیرخارجه امریکا در 8291 بودو امضا کنندگان ان جنگ را به عنوان وسیله حل اختلافات بین المللی محکوم و تحریم کردند
deportee
محکوم به تبعید یا اخراج تبعید شده
deportees
محکوم به تبعید یا اخراج تبعید شده
quarter session
محاکمی که چهار بار در سال تشکیل می شوند این محاکم صلاحیت رسیدگی به جرایمی را که شخص ممکن است به علت ارتکاب انها به اعدام یاحبس ابد محکوم شود ندارند
adjudges
داوری کردن محکوم کردن
adjudged
داوری کردن محکوم کردن
adjudging
داوری کردن محکوم کردن
attainder
سلب و نفی کلیه حقوق مدنی شخص در موقعی که به علت ارتکاب خیانت یا جنایت به مرگ محکوم میشود محرومیت کامل از حقوق اجتماعی و مدنی
lifers
محکوم به حبس ابد حکم حبس ابد
lifer
محکوم به حبس ابد حکم حبس ابد
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com