Dictiornary-Farsi | مخالف مصلحت | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (2 milliseconds)

English	Persian
impolitic	مخالف مصلحت


Other Matches

politic	مصلحت دان مصلحت امیز مقتضی
antisocial	مخالف اصول اجتماعی مخالف اجتماع
interests	مصلحت
advice	مصلحت
expedient	مصلحت
expedients	مصلحت
interest	مصلحت
expediency	مصلحت
advisability	مصلحت
pragmatism	مصلحت گرایی
inadvisability	خلاف مصلحت
impolicy	خلاف مصلحت
To regard as advisable . To deem prudent .	مصلحت دیدن
As deemed advisable . As expedient .	هرطور که مصلحت با شد
pragmatist	مصلحت گرای
rede	وقوع مصلحت
expedient	مصلحت امیز
politicly	ازروی مصلحت
expediential	مصلحت امیز
vital interest	مصلحت حیاتی
expedients	مصلحت امیز
interests	سود مصلحت
policies	مصلحت اندیشی
policy	مصلحت اندیشی
advised	مصلحت امیز
interest	سود مصلحت
white lie <idiom>	دروغ مصلحت آمیز
expediently	از روی مصلحت یا اقتضا
white lie	دروغ مصلحت آمیز
politic	مصلحت امیز کاردانی
A white lie .	دروغ مصلحت آمیز
it is inadvisable to say that	گفتن ان مصلحت نیست
honesty is the best policy	عین مصلحت در راستی ودرستی است
impoliticly	از روی خلاف مصلحت بطور غیرمقتضی
inexpediently	از روی فلاف مصلحت بطور غیرمقتضی
Do you think it advisable to wait here	آیا مصلحت هست که اینجا منتظر بمانیم
In the short term, it may be wiser to sacrifice profit in favour of turnover.	برای دوره کوتاه مدت مصلحت دیده می شود که سود را به نفع فروش فدا دهند.
i advised him to go there	به صلاح او دانستم که برود مصلحت دیدم که برود
gainst	مخالف
gainsayer	مخالف
oppositive	مخالف
opponent	مخالف
controvertist	مخالف
gyaku	مخالف
opposit	مخالف
dissident	مخالف
opponents	مخالف
non content	مخالف
contrary to	مخالف
contrariant	مخالف
anie	مخالف
foes	مخالف
antagonists	مخالف
repugnant	مخالف
foe	مخالف
dissidents	مخالف
antagonist	مخالف
antipodal	مخالف
conflicting	مخالف
at d.	مخالف
dissenting	مخالف
adverse	مخالف
contradictive	مخالف
contra	مخالف
by the ears	مخالف
inadvisable	مخالف
oppugnant	مخالف
at outs	مخالف
conversed	مخالف
contradiction	مخالف
contradictions	مخالف
with	مخالف
oppositionist	ضد مخالف
unfavorable	مخالف
hostile	مخالف
converse	مخالف
dissidence	مخالف
conversing	مخالف
converses	مخالف
resistent	مخالف
aliens	مخالف
against	مخالف
adversary	مخالف
averse	مخالف
contradictory	مخالف
irreconcilable	مخالف
contrary	مخالف
out of keeping	مخالف
oppugner	مخالف
alien	مخالف
adversaries	مخالف
In the opposite direction .	درجهت مخالف
anti	مخالف علیه
antagonize	مخالف کردن
anti parallel feeding	تغذیه مخالف
against the current <adv.>	مخالف جریان
antimonaechical	مخالف سلطنت
antipapal	مخالف پاپ
at odds <idiom>	مخالف بودن
dissenting	مخالف معاند
The opposition parties .	احزاب مخالف
upstream <adj.> <adv.>	مخالف جریان
against the stream <adv.>	مخالف جریان
take a dim view of <idiom>	مخالف بودن
opponents	طرف مخالف
counter	درجهت مخالف
countered	درجهت مخالف
countering	درجهت مخالف
against nature	مخالف طبیعت
antislavery	مخالف بردگی
crosscurrent	جریان مخالف
defier	مخالف کننده
disaccord	مخالف کردن
dissentient	مخالف معاند
dissenting opinion	نظر مخالف
divert action	عملیات مخالف
standpat	مخالف تغییر
reluctate	مخالف کردن
reluctancy	بیزاری مخالف
prevailing wind	باد مخالف
head wind	باد مخالف
ill humored	مخالف ترشرو
overthwart	بالحن مخالف
overthwart	بطور مخالف
obscurantist	مخالف اصلاحات
counterview	عقیده مخالف
countersuggestion	تلقین مخالف
antitrust	مخالف تشکیل
in the opposite direction.	در جهت مخالف
loggerheads	مخالف - جنگجو
bucking voltage	ولتاژ مخالف
headwinds	باد مخالف
conflictive	مغایر مخالف
contra flow	جهت مخالف
dis-	مخالف کردن
windbound	باد مخالف
contralateral muscles	عضلات مخالف
contraposition	مفهوم مخالف
to be in the opposition	مخالف بودن
contrary to the law	مخالف قانون
the a party	طرف مخالف
counter ion	یون مخالف
oppositely	بطور مخالف
reverses	شکستنی مخالف
no	منفی مخالف
con	رای مخالف
vetoed	رای مخالف
conned	رای مخالف
veto	رای مخالف
vetoes	رای مخالف
reluctance	بیزاری مخالف
cons	رای مخالف
diverse	مختلف مخالف
illegal	مخالف قانون
antipathy	احساس مخالف
vice versa	در جهت مخالف
crosswind	باد مخالف
crosswinds	باد مخالف
antagonizing	مخالف کردن
antagonizes	مخالف کردن
reversing	شکستنی مخالف
contradict	مخالف بودن با
reversed	شکستنی مخالف
contradicted	مخالف بودن با
contradicts	مخالف بودن با
reverse	شکستنی مخالف
anti-Semitism	مخالف با یهودیان
anti semitism	مخالف با یهودیان
anti-	به معنای "مخالف "
antagonised	مخالف کردن
antagonises	مخالف کردن
vetoing	رای مخالف
antagonising	مخالف کردن
antagonized	مخالف کردن
defiant	معاند مخالف
opponent	طرف مخالف
adversely	بطور مخالف
dissent	رای مخالف
dissenters	مخالف ناراضی
dissenter	مخالف ناراضی
antagonists	عضله مخالف
dissented	رای مخالف
conning	رای مخالف
dissents	رای مخالف
antagonist	عضله مخالف
aversely	بطور مخالف
clashing	برخوردکننده مخالف
back	جهت مخالف جلو
vetoing	رای مخالف دادن
voluntaryist	مخالف نظام وفیفه
counterview	نظریه مخالف مواجهه
vetoes	رای مخالف دادن
countercurrent distribution	توزیع جریان مخالف
countercurrent chromatography	کروماتوگرافی جریان مخالف
vetoed	رای مخالف دادن
heterosexual	علاقمند به جنس مخالف
reversed series generator	مولد با میدانهای مخالف
devil's advocate <idiom>	[ارائه استدلال مخالف]
that is a to our purpose	این مخالف منظورماست
reversing	حرکت در جهت مخالف