Dictiornary-Farsi | مخالف نبودن رها ساختن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 204 (11 milliseconds)

English	Persian
indulge	مخالف نبودن رها ساختن
indulged	مخالف نبودن رها ساختن
indulges	مخالف نبودن رها ساختن
indulging	مخالف نبودن رها ساختن


Other Matches

nonneutralities of income taxation	خنثی نبودن مالیات بر درامد بی طرف نبودن مالیات بردرامد
antisocial	مخالف اصول اجتماعی مخالف اجتماع
scareup	فاهر ساختن برای مصرف تامین کردن بسرعت ساختن
absences	نبودن
absence	نبودن
lacks	نبودن
lack	نبودن
lacked	نبودن
unconditionality	معلق نبودن
twiddle one's thumbs <idiom>	مشغول نبودن
bush	در فرم نبودن
bushes	در فرم نبودن
inedibility	ماکول نبودن
misbeseem	زیبنده نبودن
to retire in to oneself	معاشر نبودن
no new is good new	نبودن خبر
run short <idiom>	کافی نبودن
stand off	محشور نبودن
stand-off	محشور نبودن
disagrees	موافق نبودن
haze	روشن نبودن مه
disagreeing	موافق نبودن
to go out of fashion	دیگرمتداول نبودن
disagreed	موافق نبودن
disagree	موافق نبودن
to be at ease	راحت نبودن
to be no more	دیگر نبودن
to be out of heart	سرخلق نبودن
eccentrics	هم مرکز نبودن
eccentric	هم مرکز نبودن
be off one's duty	سر خدمت نبودن
inapplicability	عملی نبودن
stand-offs	محشور نبودن
out of kilter <idiom>	دربالانس خوبی نبودن
misbeseem	نیامدن به نبودن برای
inapprehensibility	قابل درک نبودن
[be] no chicken	دیگر جوان نبودن
to be under a person p	زیرحمایت کسی نبودن
to be left in disbelief <idiom>	قابل فهم نبودن
unanswered	همردیف نبودن حریف
dishonours	قابل پرداخت نبودن
dishonour	قابل پرداخت نبودن
no great shakes <idiom>	حدوسط ،مهم نبودن
dishonoring	قابل پرداخت نبودن
no cigar <idiom>	موافق نبودن ،رد کردن
dishonors	قابل پرداخت نبودن
no deal <idiom>	موافق نبودن ،رد کردن
dishonored	قابل پرداخت نبودن
dishonouring	قابل پرداخت نبودن
displeases	خوش ایند نبودن
displease	خوش ایند نبودن
out of step <idiom>	دریک گام نبودن
dishonoured	قابل پرداخت نبودن
forlackof shoes	بواسطه نداشتن یا نبودن کفش
inexpressiveness	زیان دار نبودن گنگی
time out	معتبر نبودن پس از یک دوره زمانی
throw together <idiom>	عجله داشتن ومراقب نبودن
fluctuated	ثابت نبودن موج زدن
differ	شبیه چیز دیگر نبودن
differed	شبیه چیز دیگر نبودن
differs	شبیه چیز دیگر نبودن
differing	شبیه چیز دیگر نبودن
goof off <idiom>	کار نکردن یاجدی نبودن
sell out <idiom>	صادق نبودن ،فرختن راز
acatamathesia	قادر بدرک سخن نبودن
fluctuate	ثابت نبودن موج زدن
run-of-the-mill	برجسته نبودن در جنس متوسط
run of the mill	برجسته نبودن در جنس متوسط
mismatch	متناسب نبودن ناجور بودن
fluctuates	ثابت نبودن موج زدن
not my cup of tea <idiom>	باب طبع کسی نبودن
misbecome	زیبنده نبودن ناجوربودن برای
let the chips fall where they may <idiom>	نگران نتیجه یک کشف نبودن
miscast	برای نقش خودمناسب نبودن
to have no say [in that matter]	پاسخگو نبودن [در این قضیه]
write off <idiom>	پذیرش خسارت وپیش از آن نگران نبودن
bark is worse than one's bite <idiom>	به بدی چیزی که به نظر میرسه،نبودن
to be [look] somewhat [the] worse for wear [person, thing]	مناسب نبودن برای پوشیدن [جامه ای]
to sit heavy on the stomach	گوارا نبودن دیر هضم بودن
asleep at the switch <idiom>	متوجه فرصت نبودن ،روی بخت خوابیدن
stand pat <idiom>	ازموقعیت راضی بودن وخواستار تغییرات نبودن
off balance <idiom>	فراهم نکردن ،قادربه ملاقات غیرمنتظره نبودن
don't give up the day job <idiom>	[در مورد کاری خبره نبودن و ناتوانی انجام آن با مهارت]
drown out <idiom>	سروصدای زیاد براه انداختن وقادر به شنیدن نبودن
gibberish	اصطلاحی که برای بیان لازم نبودن داده بکار می رود
to go easy on somebody [something]	خیلی ایراد نگرفتن [انتقادی نبودن] از کسی [در مورد چیزی]
contradictive	مخالف
resistent	مخالف
conversed	مخالف
converse	مخالف
conversing	مخالف
converses	مخالف
contrariant	مخالف
hostile	مخالف
contrary to	مخالف
opposit	مخالف
out of keeping	مخالف
unfavorable	مخالف
gainst	مخالف
dissidence	مخالف
gyaku	مخالف
oppugner	مخالف
contradiction	مخالف
contradictions	مخالف
oppositionist	ضد مخالف
adversary	مخالف
adversaries	مخالف
averse	مخالف
contradictory	مخالف
non content	مخالف
irreconcilable	مخالف
controvertist	مخالف
contrary	مخالف
oppositive	مخالف
gainsayer	مخالف
antagonist	مخالف
dissenting	مخالف
foe	مخالف
foes	مخالف
dissident	مخالف
dissidents	مخالف
aliens	مخالف
adverse	مخالف
antagonists	مخالف
inadvisable	مخالف
conflicting	مخالف
opponent	مخالف
opponents	مخالف
repugnant	مخالف
anie	مخالف
with	مخالف
oppugnant	مخالف
antipodal	مخالف
by the ears	مخالف
contra	مخالف
alien	مخالف
at outs	مخالف
against	مخالف
at d.	مخالف
to be in the opposition	مخالف بودن
antipathy	احساس مخالف
overthwart	بطور مخالف
overthwart	بالحن مخالف
defiant	معاند مخالف
antagonizes	مخالف کردن
obscurantist	مخالف اصلاحات
contradict	مخالف بودن با
reversed	شکستنی مخالف
antagonizing	مخالف کردن
contradicted	مخالف بودن با
contradicts	مخالف بودن با
oppositely	بطور مخالف
crosswinds	باد مخالف
crosswind	باد مخالف
anti-	به معنای "مخالف "
vetoing	رای مخالف
vetoes	رای مخالف
con	رای مخالف
antagonize	مخالف کردن
antagonising	مخالف کردن
antagonises	مخالف کردن
illegal	مخالف قانون
no	منفی مخالف
vice versa	در جهت مخالف
antagonised	مخالف کردن
reluctance	بیزاری مخالف
standpat	مخالف تغییر
conning	رای مخالف
prevailing wind	باد مخالف
antagonized	مخالف کردن
veto	رای مخالف
the a party	طرف مخالف
conned	رای مخالف
cons	رای مخالف
reluctancy	بیزاری مخالف
reluctate	مخالف کردن
vetoed	رای مخالف
contralateral muscles	عضلات مخالف
anti	مخالف علیه
counterview	عقیده مخالف
against nature	مخالف طبیعت
countering	درجهت مخالف
countered	درجهت مخالف
contra flow	جهت مخالف
counter	درجهت مخالف
crosscurrent	جریان مخالف
defier	مخالف کننده
countersuggestion	تلقین مخالف
antipapal	مخالف پاپ
contraposition	مفهوم مخالف
conflictive	مغایر مخالف
bucking voltage	ولتاژ مخالف
antitrust	مخالف تشکیل
antislavery	مخالف بردگی
antimonaechical	مخالف سلطنت
contrary to the law	مخالف قانون
anti parallel feeding	تغذیه مخالف
counter ion	یون مخالف
disaccord	مخالف کردن
dissentient	مخالف معاند