Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (11 milliseconds)
English
Persian
con
مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
conned
مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
conning
مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
cons
مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
Other Matches
com
پیشوند بمعانی با و باهم
col
پیشوند بمعانی باو باهم
to set by the ears
باهم بدکردن باهم مخالف کردن
anthropo
پیشوند بمعانی >انسان < و > جنس انسان <
anthrop
پیشوند بمعانی > انسان < و > جنس انسان <
to set at variance
با هم بد کردن باهم مخالف ت
to set at loggerheads
باهم بد کردن باهم مخالف کردن
antisocial
مخالف اصول اجتماعی مخالف اجتماع
hetero
پیشوندیست بمعانی بغیر از و دیگر و از جنس دیگری یا ازنوع مختلف
heter
پیشوندیست بمعانی بغیر از و دیگر و از جنس دیگری یا ازنوع مختلف
rhetorical question
مسئله مربوط بمعانی بیان سوالی که برای تسجیل موضوعی بشود
prefix
پیشوند
prefixes
پیشوند ها
prefixes
پیشوند
prefix
پیشوند
prepositive
پیشوند دار
agro
: پیشوند بمعنی
prosign
علامت پیشوند
socio-
پیشوند هامه
label prefix
پیشوند برچسب
label prefix
پیشوند مطلب
trans-
پیشوند فرا -
EC
پیشوند برابر با ex-
Indo-
پیشوند هندوستان
physio
پیشوند طبیعی
physios
پیشوند طبیعی
dis-
پیشوند دور
de-
پیشوند سوا از
anglo
پیشوند به معنی
Anglo-
پیشوند به معنی
eco-
پیشوند محیط پرگیر
neo
پیشوند بمعنی جدید
mono
پیشوند بمعنی " یک "و " تک " و " واحد"
bi-
پیشوند معادل با bio-
neo-
پیشوند بمعنی جدید
Mon
پیشوند بمعنی " یک "و " تک " و " واحد"
UN
پیشوند بمعنی "لا" و " نه " وغیر و "عدم " و "نا"
greco
پیشوند بمعنی یونان و یونانی
un-
پیشوند بمعنی "لا" و " نه " وغیر و "عدم " و "نا"
bio-
پیشوند وابسته به زیست یا زیستشناسی
prifixal
پیشوند عنوان قبل از اسم شخص
zoos
:پیشوند بمعنی حیوان- جانورو متحرک
prifix
پیشوند عنوان قبل از اسم شخص
pseudo
پیشوند بمعنی " کاذب " و "ساختگی " و " دروغ "
pseud
پیشوند بمعنی "کاذب " و " ساختگی " و "دروغ "
pseuds
پیشوند بمعنی "کاذب " و " ساختگی " و "دروغ "
zoo
:پیشوند بمعنی حیوان- جانورو متحرک
intra
پیشوند بمعنی در داخل ودرتوی و در درون و درمیان
grapho
پیشوند بمعنی نوشته و ثبت شده و نوشتن
abs
پیشوندیست لاتینی که همان پیشوند ab میباشد و بمعنی
turbo
پیشوند برای وسایلی که توسط توربین گاز میچرخند
turbos
پیشوند برای وسایلی که توسط توربین گاز میچرخند
forth
این کلمه بصورت پیشوند نیزبامعانی فوق بکارمیرود
abdomino
این کلمه بصورت پیشوند بکاررفته و بمعنی شکم میباشد
ab
پیشوند لاتین بمعنی >دوراز< و>از< و >جدایی < و >غیر<مانند ABuse و ABaxial
multimult
پیشوند بمعنی " بسیار وزیاد "و " دارای تعداد زیاد " و "متعدد " و " بیشتر " و" چند "
kil
مقبره این کلمه بصورت پیشوند وپسوند نیزبکاررفته وبمعنی >حجره و سلول ونهر<است
simultaneously
باهم
at once
باهم
simoltaneously
باهم
vis a vis
باهم
tutti
باهم
together
باهم
simoltaneous
باهم
concerted
باهم
vis-a-vis
باهم
one with a
باهم
inchorus
باهم
conjointly
باهم
concurrently
باهم
jointly
باهم
combines
باهم پیوستن
collocation
باهم گذاری
combine
باهم پیوستن
coincides
باهم رویدادن
to whip in
باهم نگاهداشتن
combining
باهم پیوستن
to work together
باهم کارکردن
to act jointly
باهم کارکردن
We went together .
باهم رفتیم
at loggerheads
<idiom>
باهم جنگیدن
to keep company
باهم بودن
coexist
باهم زیستن
coexisted
باهم زیستن
contemporaneously
بطورمعاصر باهم
concomitancy
باهم بودن
interwove
باهم امیختن
interweaving
باهم امیختن
interweave
باهم امیختن
coadunate
باهم روییده
cooperate
باهم کارکردن
coinciding
باهم رویدادن
cowork
باهم کارکردن
coincided
باهم رویدادن
coincide
باهم رویدادن
coexists
باهم زیستن
coexisting
باهم زیستن
all at once
همه باهم
kissing kind
باهم دوست
collaborate
باهم کارکردن
collaborated
باهم کارکردن
one anda
همه باهم
collaborates
باهم کارکردن
collaborating
باهم کارکردن
simultaneous with each other
باهم رخ دهنده
interweaves
باهم امیختن
to grow together
باهم پیوستن
to huddle together
باهم غنودن
cohabitation
زندگی باهم
to be together
باهم بودن
confuses
باهم اشتباه کردن
coact
باهم نمایش دادن
cohabiting
باهم زندگی کردن
compare
برابرکردن باهم سنجیدن
correlation
بستگی دوچیز باهم
coapt
باهم جور امدن
coapt
باهم متناسب شدن
cohabit
باهم زندگی کردن
cohabited
باهم زندگی کردن
promiscuous bathing
ابتنی زن و مرد باهم
coexistent
باهم زیست کننده
coextend
باهم تمدیدیاتوسعه یافتن
confuse
باهم اشتباه کردن
cohabits
باهم زندگی کردن
interwed
باهم پیوند کردن
to bill and coo
باهم غنج زدن
chums
باهم زندگی کردن
chum
باهم زندگی کردن
to keep company
باهم امیزش کردن
to grow into one
باهم یکی شدن
to grow together
باهم یکی شدن
to hang together
باهم مربوط بودن
to keep friends
باهم دوست ماندن
trigon
اجتماع سه ستاره باهم
cross fertilize
باهم پیوند زدن
intercommon
باهم شرکت کردن
symmetrize
باهم قرینه کردن
they had words
باهم نزاع کردند
compared
برابرکردن باهم سنجیدن
compares
برابرکردن باهم سنجیدن
comparing
برابرکردن باهم سنجیدن
grade
جورکردن باهم امیختن
grades
جورکردن باهم امیختن
to hang together
باهم پیوسته یامتحدبودن
We bear no relationship to each other .
باهم نسبتی نداریم
interchanged
باهم عوض کردن
sum
باهم جمع کردن
sums
باهم جمع کردن
to be good pax
باهم دوست بودن
interchange
باهم عوض کردن
Co
پیشوندیست بمعنی با و باهم
co-
پیشوندیست بمعنی با و باهم
splice
باهم متصل کردن
splicing
باهم متصل کردن
impacted
باهم جمع شده
interchanging
باهم عوض کردن
impacted
باهم جوش خورده
spliced
باهم متصل کردن
splices
باهم متصل کردن
interchanges
باهم عوض کردن
to be together with somebody
با کسی باهم بودن
to cotton together
باهم ساختن یارفاقت کردن
they were made one
یعنی باهم عروسی کردند
to cotton with each other
باهم ساختن یارفاقت کردن
adding
جمع زدن باهم پیوستن
simultaneous
باهم واقع شونده همزمان
pools
شریک شدن باهم اتحادکردن
pooled
شریک شدن باهم اتحادکردن
pool
شریک شدن باهم اتحادکردن
to go to gether
بهم خوردن باهم جوربودن
we are kin
ما با هم وابسته ایم ما باهم منسوبیم
to spar at each other
باهم مشت بازی کردن
They are hardly comparable .
منا سبتی باهم ندارند
The husband and wife dont get on together.
زن وشوهر باهم نمی سازند
add
جمع زدن باهم پیوستن
adds
جمع زدن باهم پیوستن
We entered the room together .
باهم وارد اطاق شدیم
confluent
باهم جاری شونده متلاقی
out of tune
<idiom>
باهم خوب وسازش نداشتن
to come to an explanation
درتوضیح چیزی باهم موافقت کردن
quirister
دسته سرودخوانان کلیسا باهم خواندن
cross fire
تداخل دومکالمه تلفنی یا تلگرافی باهم
life is not all rose culour
در زندگی نوش ونیش باهم است
They fight like cat and dog .
باهم مثل سگ وگربه دعوا می کنند
homogeneous
مقاربت کننده باهم جنس خود
solunar
حاصله در اثر خورشید و ماه باهم
disunited
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disunite
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
photo electric
وابسته به تاثیر نورو الکتریک باهم
interfertile
اماده زاد و ولد دوتایی باهم
disuniting
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
in on
<idiom>
برای کای باهم جمع شدن
disunites
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
concatenate
دستوری که دو داده یا متغیر را باهم ترکیب میکند
autogenesis
ترکیب یا امیختگی سلولهای همانند یا هم نوع باهم
mutton chop
دنده و نیمی از مهره که باهم سرخ کنند
I often confuse the twin brothers .
من این دوقلوها رااغلب باهم عوضی می گیرم
They are poles apart.
یک دنیا باهم فرق دارند ( بسیار متفاوتند )
hash
گوشت وسبزههای پخته که باهم بیامیزند امیزش
omnim gatherum
امیختگی چندین چیز باهم توده امیخته جنگ
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com