English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 158 (9 milliseconds)
English Persian
electromagnetic interference مداخله الکترومغناطیسی درکار رادارها
Other Matches
electromagnetic waves امواج الکترومغناطیسی پرتوهای الکترومغناطیسی
radar silence خاموش کردن موقتی رادارها
laisser faire عدم مداخله سیاست عدم مداخله دولت دراموراقتصادی
laissez faire عدم مداخله سیاست عدم مداخله دولت دراموراقتصادی
at work دست درکار
bigbrother رهبر درکار یا عقیدهای
that depends تا چه شرایطی درکار باشد
There must be a catch(trick)in it. باید حقه ای درکار باشد
stick پیچ درکار تحمل کردن
To put ones nose into other peoples affairs . درکار دیگران فضولی کردن
supererogation زیاده روی درکار خوش خدمتی
There is some hocus – pocus . I smell a rat . Ther is a trick in it . کلکی درکار باید باشد ( هست )
Something is wrong. عیبی درکار [این موضوع] است.
quail نوعی موشک فریبنده که برای کور کردن رادارها و یاسیستم پدافند هوایی دشمن ازهواپیما پرتاب میشود
quails نوعی موشک فریبنده که برای کور کردن رادارها و یاسیستم پدافند هوایی دشمن ازهواپیما پرتاب میشود
copyright که یک نویسنده یا برنامه نویس درکار خود دارد و بدون پرداخت حقوق نمیتوان از کپی گرفت
copyrights که یک نویسنده یا برنامه نویس درکار خود دارد و بدون پرداخت حقوق نمیتوان از کپی گرفت
radar netting تشکیل شبکه اتصالی رادارها تشکیل حلقه زنجیر ازرادارها در یک شبکه
electromagnetic coupling تزویج الکترومغناطیسی
magnetic focusing تمرکز الکترومغناطیسی
electromagnetic induction القای الکترومغناطیسی
emu واحدهای الکترومغناطیسی
relays یچ کنترل الکترومغناطیسی
relayed یچ کنترل الکترومغناطیسی
relay یچ کنترل الکترومغناطیسی
electromagnetic lens عدسی الکترومغناطیسی
electromagnetic radiation تابش الکترومغناطیسی
electromagnetic relay رله الکترومغناطیسی
electromagnetic focusing تمرکز الکترومغناطیسی
electromagnetic flux شاره الکترومغناطیسی
electrons ذره الکترومغناطیسی
electromagnetic attraction جاذبه الکترومغناطیسی
electromagnetic cutout فیوز الکترومغناطیسی
electromagnetic delay line خط تاخیر الکترومغناطیسی
electomagnetic theory نظریه الکترومغناطیسی
electromagnetic field میدان الکترومغناطیسی
emus واحدهای الکترومغناطیسی
electron ذره الکترومغناطیسی
electromagnetic repulsion دافعه الکترومغناطیسی
electromagnetic spectrum طیف الکترومغناطیسی
magnetic deflection خمش الکترومغناطیسی
electromagnetic deflection خمش الکترومغناطیسی
the electromagnetic force نیروی الکترومغناطیسی
solenoid controlled valve سوپاپ الکترومغناطیسی
induction load speaker بلندگوی الکترومغناطیسی
electromegnetic energy انرژی الکترومغناطیسی
electromagnetic waves امواج الکترومغناطیسی
electromagnetic wave موج الکترومغناطیسی
electromagnetic spectrum میدان الکترومغناطیسی
electromagnetic system دستگاه الکترومغناطیسی
electromagnetic tran تله الکترومغناطیسی
electromagnetic units واحدهای الکترومغناطیسی
electromagnetic vibration ضربه گر الکترومغناطیسی
density of the total electromagnetic ene چگالی انرژی الکترومغناطیسی
electromagnetic log سرعت یاب الکترومغناطیسی
polarized electromagnetic radiation تابش الکترومغناطیسی قطبیده
maxwell theory og light نظریه الکترومغناطیسی نورماکسول
microwave موج خیلی کوچک الکترومغناطیسی
electromagnetic intrusion نفوذ الکترومغناطیسی در مداررادارهای دشمن
instrument for electromagnetic screening دستگاه اندازه گیری با حفاظ الکترومغناطیسی
officious مداخله کن
to thrust oneself مداخله
right to intervene حق مداخله
interfered مداخله
interposition مداخله
interposal مداخله
intermediation مداخله
pryer مداخله گر
interferes مداخله
interfere مداخله
meddlesome مداخله گر
participation مداخله
interference مداخله
interventions مداخله
intervention مداخله
interposed مداخله کردن
interlope مداخله کردن
intervener مداخله کننده
interposingly ازراه مداخله
intervenient مداخله کننده
intervention مداخله کردن
nonintervention عدم مداخله
non intervention عدم مداخله
military intervention مداخله نظامی
stickle مداخله کردن
interventions مداخله کردن
tamperer مداخله کننده
intevener مداخله کننده
interventionist طرفدار مداخله
intervene مداخله کردن
meddles مداخله کردن
meddled مداخله کردن
interposes مداخله کردن
interposing مداخله کردن
intermediary وساطت مداخله
intervenes مداخله کردن
undue بدون مداخله
meddle مداخله کردن
intermediaries وساطت مداخله
intervened مداخله کردن
interpose مداخله کردن
induce اختلال الکتریکی در سیگنال ناشی از منابع الکترومغناطیسی مجاور
rf وسیله الکترومغناطیسی با فرکانس بین کیلوهرتز و مگا هرتز
inducing اختلال الکتریکی در سیگنال ناشی از منابع الکترومغناطیسی مجاور
induces اختلال الکتریکی در سیگنال ناشی از منابع الکترومغناطیسی مجاور
induced اختلال الکتریکی در سیگنال ناشی از منابع الکترومغناطیسی مجاور
loudspeaker وسیله الکترومغناطیسی که سیگنالهای الکتریکی را به صوتی تبدیل میکند
nonintervention سیاست عدم مداخله
tamper مداخله وفضولی کردن
intermediacy میانجی گری مداخله
to i. with qnother's affairs درکاردیگری مداخله کردن
to intervene in an affair در کاری مداخله کردن
put in مداخله کردن رساندن
radio frequency قطعه الکترومغناطیسی با محدوده فرکانس بین کیلوهرتز و گیگا هرتز
magnetic قطعه الکترومغناطیسی که سیگنالهای الکتریکی را به میدان مغناطیسی تبدیل میکند
induce 1-تولید جریان الکتریکی در هستهای از سیم با تاثیر الکترومغناطیسی . 2-اثبات
induced 1-تولید جریان الکتریکی در هستهای از سیم با تاثیر الکترومغناطیسی . 2-اثبات
induces 1-تولید جریان الکتریکی در هستهای از سیم با تاثیر الکترومغناطیسی . 2-اثبات
inducing 1-تولید جریان الکتریکی در هستهای از سیم با تاثیر الکترومغناطیسی . 2-اثبات
intermediate درمیان اینده مداخله کننده
marplot ادم فضول مداخله کننده
poke nose into something [one's life] <idiom> در کار کسی مداخله کردن
Pry not into the affair of others. <proverb> در کار دیگران مداخله مکن .
interferes پا بمیان گذاردن مداخله کردن
interposingly مداخله کنان بطور معترضه
interject در میان امدن مداخله کردن
interfered پا بمیان گذاردن مداخله کردن
interfere پا بمیان گذاردن مداخله کردن
interjected در میان امدن مداخله کردن
interjecting در میان امدن مداخله کردن
interjects در میان امدن مداخله کردن
intervene مداخله کردن پا میان گذاردن
intervened مداخله کردن پا میان گذاردن
intervenes مداخله کردن پا میان گذاردن
step in مداخله بیجا در کاری کردن
ferrite core ماده مغناطیسی کوچک که بار الکترومغناطیسی را نگه می دارد در هسته حافظه
isolationist طرفدارعدم مداخله در سیاست کشورهای دیگر
interference اختلال الکتریکی روی سیگنال در اثر سیگنالهای فراهم از منابع الکترومغناطیسی اطراف
intercurrent مداخله کننده درمیان چیزهای دیگر رخ دهنده
Community architecture [جنبش مداخله در طراحی ساختمان های انگلیس]
electronic میدانهای الکترومغناطیسی و الکتریسیته ساکن که توسط وسایل الکترونی زیاد ایجاد شده است .
intercurreace مداخله وقوع درمیان ورود یک ناخوشی درناخوشی دیگر
let point امتیازی که بخاطر مداخله حریف به رقیب او داده میشود
interventionism سیستم مداخله دولت درامور اقتصادی و عدم وجودازادی درتجارت
interlopers کسیکه در کار دیگران مداخله میکندوایشان را ازسودبردن بازمی دارد
interloper کسیکه در کار دیگران مداخله میکندوایشان را ازسودبردن بازمی دارد
holding company شرکتی که مالک سهام یک یاچند شرکت میباشدودرسیاست انان مداخله میکند
modulation سوار کردن امواج انرژی روی امواج الکترومغناطیسی برای ارسال
ferret هواپیما یا کشتی یا خودرویی که مخصوص کشف و تعیین محل و ثبت و تجزیه و تحلیل تشعشعات الکترومغناطیسی ورادار دشمن تهیه شده باشند
Faraday cage صفحه فلزی یا سیمی متصل به زمین که وسایل حساس را کامل حفظ میکند به طوری که هیچ واسط ی از جریان الکترومغناطیسی ایجاد نشود
ferrets هواپیما یا کشتی یا خودرویی که مخصوص کشف و تعیین محل و ثبت و تجزیه و تحلیل تشعشعات الکترومغناطیسی ورادار دشمن تهیه شده باشند
electromagnetic compatability قابلیت انطباق الکترومغناطیسی قابلیت کارهماهنگ الکتریکی
kibitz درکاردیگری مداخله کردن فضولی کردن
intermeddle مداخله کردن فضولی کردن
intermediaries وساطت کننده مداخله کننده
intermediary وساطت کننده مداخله کننده
take part مداخله کردن شرکت کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com