English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (41 milliseconds)
English Persian
step in مداخله بیجا در کاری کردن
Other Matches
to intervene in an affair در کاری مداخله کردن
arrogate ادعای بیجا کردن
laissez faire عدم مداخله سیاست عدم مداخله دولت دراموراقتصادی
laisser faire عدم مداخله سیاست عدم مداخله دولت دراموراقتصادی
intervene مداخله کردن
stickle مداخله کردن
interlope مداخله کردن
interventions مداخله کردن
intervention مداخله کردن
intervened مداخله کردن
meddled مداخله کردن
interposed مداخله کردن
interpose مداخله کردن
interposing مداخله کردن
intervenes مداخله کردن
meddle مداخله کردن
meddles مداخله کردن
interposes مداخله کردن
to i. with qnother's affairs درکاردیگری مداخله کردن
tamper مداخله وفضولی کردن
put in مداخله کردن رساندن
interjected در میان امدن مداخله کردن
poke nose into something [one's life] <idiom> در کار کسی مداخله کردن
interject در میان امدن مداخله کردن
interjecting در میان امدن مداخله کردن
interfered پا بمیان گذاردن مداخله کردن
interferes پا بمیان گذاردن مداخله کردن
intervened مداخله کردن پا میان گذاردن
interjects در میان امدن مداخله کردن
intervenes مداخله کردن پا میان گذاردن
intervene مداخله کردن پا میان گذاردن
interfere پا بمیان گذاردن مداخله کردن
kibitz درکاردیگری مداخله کردن فضولی کردن
intermeddle مداخله کردن فضولی کردن
take part مداخله کردن شرکت کردن
inapt بیجا
pointless بیجا
out of time بیجا
unwarranted بیجا
impolitic بیجا
inappropriate بیجا
unwarrantable بیجا
inapposite بیجا
inopportune بیجا
out of place بیجا
intempestive بیجا
simpering بیجا خندیدن
simpered بیجا خندیدن
simpers بیجا خندیدن
an a remark سخن بیجا
not to point پرت بیجا
simper بیجا خندیدن
misapplication استعمال بیجا
comeuppance توبیخ بیجا
arrogation ادعای بیجا
meddling دخالت بیجا
meddlesomeness دخالت بیجا
an inappropriate remark نکته ای بیجا
Irrelevent. I nappropriate. Out of place. بیجا ( بی مورد ؟نامناسب )
facetious اهل شوخی بیجا
tizzy سرو صدای بیجا
intempestive laughter خنده بیجا یا نا بهنگام
improper بیجا خارج از نزاکت
ineptly بطور مزخرف یا بیجا
phobic وابسته به ترس بیجا تشویشی
phobics وابسته به ترس بیجا تشویشی
self confidence اعتماد بنفس غرور بیجا
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
meddlesome مداخله گر
pryer مداخله گر
officious مداخله کن
interference مداخله
intermediation مداخله
interferes مداخله
interfered مداخله
interventions مداخله
to thrust oneself مداخله
participation مداخله
intervention مداخله
interposition مداخله
interfere مداخله
right to intervene حق مداخله
interposal مداخله
interposingly ازراه مداخله
interventionist طرفدار مداخله
nonintervention عدم مداخله
military intervention مداخله نظامی
non intervention عدم مداخله
intervenient مداخله کننده
intevener مداخله کننده
intervener مداخله کننده
tamperer مداخله کننده
intermediary وساطت مداخله
intermediaries وساطت مداخله
undue بدون مداخله
intermediacy میانجی گری مداخله
nonintervention سیاست عدم مداخله
primming بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
tempering (metallurgy) بازپخت [سخت گردانی] [دوباره گرم کردن پس ازسرد کردن] [فلز کاری]
to know the ropes راههای کاری را بلد بودن لم کاری رادانستن
blow torch کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torched کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torch کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torches کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torching کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
overpersuade کسی را بر خلاف میلش به کردن کاری وادار کردن
interposingly مداخله کنان بطور معترضه
intermediate درمیان اینده مداخله کننده
Pry not into the affair of others. <proverb> در کار دیگران مداخله مکن .
electromagnetic interference مداخله الکترومغناطیسی درکار رادارها
marplot ادم فضول مداخله کننده
whitewash سفید کاری کردن ماست مالی کردن
bumbles اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
To do something slapdash. کاری را سرهم بندی کردن ( سمبل کردن )
bumbled اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bumble اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
isolationist طرفدارعدم مداخله در سیاست کشورهای دیگر
pence for any thing میل بچیزی یا کاری یااستعدادبرای کاری
stringing خطوط خاتم کاری و منبت کاری
reforested مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforesting مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforests مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforest مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
recondition نو کاری کردن
habitual way of doing anything کردن کاری
stucco گچ کاری کردن
reconditions نو کاری کردن
reconditioned نو کاری کردن
Community architecture [جنبش مداخله در طراحی ساختمان های انگلیس]
intercurrent مداخله کننده درمیان چیزهای دیگر رخ دهنده
primed تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
prime تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
enforces مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforced مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforcing مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforce مجبور کردن وادار کردن به کاری
mess :شلوغ کاری کردن الوده کردن
primes تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
gardens درخت کاری کردن باغبانی کردن
gardened درخت کاری کردن باغبانی کردن
messes :شلوغ کاری کردن الوده کردن
engraved کنده کاری کردن در حکاکی کردن
engrave کنده کاری کردن در حکاکی کردن
garden درخت کاری کردن باغبانی کردن
engraves کنده کاری کردن در حکاکی کردن
intercurreace مداخله وقوع درمیان ورود یک ناخوشی درناخوشی دیگر
let point امتیازی که بخاطر مداخله حریف به رقیب او داده میشود
carvings کنده کاری کردن
refashion دست کاری کردن
mind to do a thing متمایل کردن به کاری
To make assurance doubly sure . To leave nothing to chance. To take every precaution . محکم کاری کردن
To do something on purpose ( deliberately ). از قصد کاری را کردن
purfle منبت کاری کردن
plaster گچ کاری کردن اندود
plasters گچ کاری کردن اندود
splayed منبت کاری کردن
calker بتونه کاری کردن
carve کنده کاری کردن
carved کنده کاری کردن
carves کنده کاری کردن
stunt شیرین کاری کردن
shyster دغل کاری کردن
keen set for doing anything ارزومند کردن کاری
granulate چکش کاری کردن
stick with <idiom> دنبال کردن کاری
inlay خاتم کاری کردن
lubrication روغن کاری کردن
hammers چکش کاری کردن
hammered چکش کاری کردن
inlaying خاتم کاری کردن
hammer چکش کاری کردن
the proper time to do a thing برای کردن کاری
inlays خاتم کاری کردن
splay منبت کاری کردن
go near to do something تقریبا کاری را کردن
to brush over دست کاری کردن
flourishes زینت کاری کردن
enamel مینا کاری کردن
contract مقاطعه کاری کردن
keen set for doing anything مشتاق کردن کاری
blackjack مجبوربانجام کاری کردن
splays منبت کاری کردن
rodeo سوار کاری کردن
flourish زینت کاری کردن
stunts شیرین کاری کردن
spackle بتونه کاری کردن
to start out to do something قصد کاری را کردن
manipulation دست کاری کردن
stunting شیرین کاری کردن
To perform a feat. شیرین کاری کردن
rodeos سوار کاری کردن
adventurism اقدام به کاری کردن
to touch up دست کاری کردن
flourished زینت کاری کردن
splaying منبت کاری کردن
interventionism سیستم مداخله دولت درامور اقتصادی و عدم وجودازادی درتجارت
interlopers کسیکه در کار دیگران مداخله میکندوایشان را ازسودبردن بازمی دارد
interloper کسیکه در کار دیگران مداخله میکندوایشان را ازسودبردن بازمی دارد
prone to do something آماده برای کردن کاری
lift a finger (hand) <idiom> کاری بکن ،کمک کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com