Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (37 milliseconds)
English
Persian
put in
مداخله کردن رساندن
Other Matches
laisser faire
عدم مداخله سیاست عدم مداخله دولت دراموراقتصادی
laissez faire
عدم مداخله سیاست عدم مداخله دولت دراموراقتصادی
interlope
مداخله کردن
intervenes
مداخله کردن
intervene
مداخله کردن
stickle
مداخله کردن
meddles
مداخله کردن
interposing
مداخله کردن
interventions
مداخله کردن
interposes
مداخله کردن
meddled
مداخله کردن
intervened
مداخله کردن
interposed
مداخله کردن
meddle
مداخله کردن
interpose
مداخله کردن
intervention
مداخله کردن
to i. with qnother's affairs
درکاردیگری مداخله کردن
tamper
مداخله وفضولی کردن
to intervene in an affair
در کاری مداخله کردن
interjecting
در میان امدن مداخله کردن
interfered
پا بمیان گذاردن مداخله کردن
intervene
مداخله کردن پا میان گذاردن
interjected
در میان امدن مداخله کردن
intervened
مداخله کردن پا میان گذاردن
interferes
پا بمیان گذاردن مداخله کردن
intervenes
مداخله کردن پا میان گذاردن
step in
مداخله بیجا در کاری کردن
interject
در میان امدن مداخله کردن
interfere
پا بمیان گذاردن مداخله کردن
poke nose into something
[one's life]
<idiom>
در کار کسی مداخله کردن
interjects
در میان امدن مداخله کردن
kibitz
درکاردیگری مداخله کردن فضولی کردن
take part
مداخله کردن شرکت کردن
intermeddle
مداخله کردن فضولی کردن
to work off
بفروش رساندن اب کردن
impairs
زیان رساندن معیوب کردن
accomplishes
بانجام رساندن وفا کردن
accomplishing
بانجام رساندن وفا کردن
impairing
زیان رساندن معیوب کردن
impaired
زیان رساندن معیوب کردن
accomplish
بانجام رساندن وفا کردن
impair
زیان رساندن معیوب کردن
injuring
زخمی کردن ضرر رساندن
process
بانجام رساندن تمام کردن
marring
زیان رساندن معیوب کردن
incommode
ازار رساندن گیج کردن
processes
بانجام رساندن تمام کردن
injures
زخمی کردن ضرر رساندن
wind up
<idiom>
به پایان رساندن ،تسویه کردن
injure
زخمی کردن ضرر رساندن
marred
زیان رساندن معیوب کردن
mar
زیان رساندن معیوب کردن
assisted
حضور بهم رساندن توجه کردن
publicises
اگهی کردن باطلاع عمومی رساندن
help
مدد رساندن بهترکردن چاره کردن
helped
مدد رساندن بهترکردن چاره کردن
helps
مدد رساندن بهترکردن چاره کردن
assists
حضور بهم رساندن توجه کردن
assist
حضور بهم رساندن توجه کردن
publicized
اگهی کردن باطلاع عمومی رساندن
publicize
اگهی کردن باطلاع عمومی رساندن
assisting
حضور بهم رساندن توجه کردن
publicizes
اگهی کردن باطلاع عمومی رساندن
publicizing
اگهی کردن باطلاع عمومی رساندن
publicising
اگهی کردن باطلاع عمومی رساندن
publicised
اگهی کردن باطلاع عمومی رساندن
to palm off a thing on aperson
چیزیرا با تردستی بکسی رساندن یابراوتحمیل کردن
to vindicate a religion
دیانتی را بثبوت رساندن یاازان دفاع کردن
intermediation
مداخله
interfere
مداخله
to thrust oneself
مداخله
interference
مداخله
officious
مداخله کن
interposal
مداخله
interposition
مداخله
right to intervene
حق مداخله
interfered
مداخله
intervention
مداخله
interferes
مداخله
interventions
مداخله
meddlesome
مداخله گر
pryer
مداخله گر
participation
مداخله
intermediary
وساطت مداخله
intevener
مداخله کننده
military intervention
مداخله نظامی
undue
بدون مداخله
tamperer
مداخله کننده
intermediaries
وساطت مداخله
non intervention
عدم مداخله
interventionist
طرفدار مداخله
nonintervention
عدم مداخله
intervenient
مداخله کننده
intervener
مداخله کننده
interposingly
ازراه مداخله
intermediacy
میانجی گری مداخله
nonintervention
سیاست عدم مداخله
interposingly
مداخله کنان بطور معترضه
Pry not into the affair of others.
<proverb>
در کار دیگران مداخله مکن .
electromagnetic interference
مداخله الکترومغناطیسی درکار رادارها
intermediate
درمیان اینده مداخله کننده
marplot
ادم فضول مداخله کننده
isolationist
طرفدارعدم مداخله در سیاست کشورهای دیگر
Community architecture
[جنبش مداخله در طراحی ساختمان های انگلیس]
intercurrent
مداخله کننده درمیان چیزهای دیگر رخ دهنده
let point
امتیازی که بخاطر مداخله حریف به رقیب او داده میشود
intercurreace
مداخله وقوع درمیان ورود یک ناخوشی درناخوشی دیگر
interventionism
سیستم مداخله دولت درامور اقتصادی و عدم وجودازادی درتجارت
interlopers
کسیکه در کار دیگران مداخله میکندوایشان را ازسودبردن بازمی دارد
interloper
کسیکه در کار دیگران مداخله میکندوایشان را ازسودبردن بازمی دارد
holding company
شرکتی که مالک سهام یک یاچند شرکت میباشدودرسیاست انان مداخله میکند
understands
رساندن
supply
رساندن
understand
رساندن
supplying
رساندن
supplied
رساندن
brings
رساندن به
bringing
رساندن به
conveyed
رساندن
bring
رساندن به
imply
رساندن
implying
رساندن
convey
رساندن
conveys
رساندن
conveying
رساندن
implies
رساندن
harmed
اسیب رساندن
harm
اسیب رساندن
assassinated
به قتل رساندن
harming
اسیب رساندن
follow through
<idiom>
به پایان رساندن
endamage
اسیب رساندن
harms
اسیب رساندن
assassinating
بقتل رساندن
knock-up
بپایان رساندن
to carry to excess
بحدافراط رساندن
assassinates
به قتل رساندن
knock-ups
بپایان رساندن
to carry through
بپایان رساندن
finalizing
بپایان رساندن
assassinates
بقتل رساندن
put inpractice
به انجام رساندن
supplying
رساندن دادن به
minimising
به حداقل رساندن
molest
ازار رساندن
minimize
به حداقل رساندن
martyrs
به شهادت رساندن
minimized
به حداقل رساندن
minimizes
به حداقل رساندن
martyr
به شهادت رساندن
molested
ازار رساندن
molesting
ازار رساندن
minimizing
به حداقل رساندن
molests
ازار رساندن
finalises
بپایان رساندن
hand down
بتواتر رساندن
ratifying
بتصویب رساندن
ratify
بتصویب رساندن
ratifies
بتصویب رساندن
to bring to a termination
بپایان رساندن
to d. to and end
بپایان رساندن
grig
ازار رساندن
to go to with
بپایان رساندن
ratified
بتصویب رساندن
minimised
به حداقل رساندن
minimises
به حداقل رساندن
assassinating
به قتل رساندن
assassinated
بقتل رساندن
terminates
بپایان رساندن
vindicate
به ثبوت رساندن
vindicated
به ثبوت رساندن
exponentiation
بتوان رساندن
vindicates
به ثبوت رساندن
exponentiation
به توان رساندن
slay
به قتل رساندن
to get done with
بپایان رساندن
signalled
با اشاره رساندن
consummating
بپایان رساندن
terminated
بپایان رساندن
imbody
جا دادن رساندن
signal
با اشاره رساندن
to put to proof
به تجربه رساندن
terminate
بپایان رساندن
consummate
بپایان رساندن
consummated
بپایان رساندن
consummates
بپایان رساندن
signaled
با اشاره رساندن
slaying
به قتل رساندن
kill
بقتل رساندن
knock up
بپایان رساندن
put through
به نتیجه رساندن
finalised
بپایان رساندن
put to death
به قتل رساندن
finalising
بپایان رساندن
finalize
بپایان رساندن
assassinate
بقتل رساندن
assassinate
به قتل رساندن
finalized
بپایان رساندن
to bring a bout
بوقوع رساندن
completing
بانجام رساندن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com