English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 207 (13 milliseconds)
English Persian
immobilised مدتی در بستربی حرکت ماندن
immobilises مدتی در بستربی حرکت ماندن
immobilising مدتی در بستربی حرکت ماندن
immobilize مدتی در بستربی حرکت ماندن
immobilized مدتی در بستربی حرکت ماندن
immobilizes مدتی در بستربی حرکت ماندن
immobilizing مدتی در بستربی حرکت ماندن
Other Matches
lay over <idiom> به مکانی درراه رسیدن برای مدتی ماندن
warm up اجازه داده به یک ماشین برای بیکار ماندن برای مدتی پس از روشن شدن تا به وضعیت عملیات مط لوب برسد
the while or whilst مدتی که
for some time past مدتی
awhile مدتی
some time مدتی
for a season تا یک مدتی
for the time being <idiom> برای مدتی
long ago مدتی پیش
long a go مدتی پیش
whilst در خلال مدتی که
porolongation of a period تمدید مدتی
do time <idiom> مدتی درزندان بودن
i was absent for a while یک مدتی غایب بودم
not long a مدتی نگذشته است
differential ailerons ارتباط شهپرها به قسمتی که زاویه حرکت شهپری که به طرف بالا حرکت میکند اززاویه شهپر دیگر که بطرف پایین حرکت میکند بیشتر است
retreat انزوا [گروهی برای مدتی]
application years مدتی که یک دستگاه میتواند کارکند
to borrow up to ... books تا... [مدتی] کتاب قرض گرفتن
retreat گوشه نشینی [گروهی برای مدتی]
lease واگذاری یا اجاره وسیله برای مدتی
leases واگذاری یا اجاره وسیله برای مدتی
shut up <idiom> بستن دروپنجره ساختمان برای مدتی
estate in reversion هبهای که مدتی پس از انشاء تحقق یابد
get in gear [get into gear] <idiom> بعد از مدتی دوباره سررشته امور را به دست گرفتن.
to go to ترک کردن [خانه یا شهر] برای چند مدتی
to go away ترک کردن [خانه یا شهر] برای چند مدتی
innings نوبت هر توپزن تا اخراج او مدتی که یک تیم توپ می زند
short run زمان موقت مدتی که در طی ان مقدارتولید یک کالا را نمیتوان تغییر داد
He warned he would go on a termless hunger strike. او [مرد] هشدار داد که اعتصاب غذای بی مدتی خواهد کرد.
On Thursday it will be variably cloudy [cloudy with sunny intervals] . پنجشنبه هوا بطور متغیر ابری و مدتی صاف خواهد بود.
year and day مدتی که اگر مجروح ضمن ان بمیردموضوع قتل عمد تلقی میشود
downtime مدتی که کارخانه کار نمیکند مدت استراحت ماشین وکارخانه درشبانه روز
waving حرکت سیگنال که مرتب زیاد و کم میشود در حین حرکت آن در رسانه
waves حرکت سیگنال که مرتب زیاد و کم میشود در حین حرکت آن در رسانه
wave حرکت سیگنال که مرتب زیاد و کم میشود در حین حرکت آن در رسانه
waved حرکت سیگنال که مرتب زیاد و کم میشود در حین حرکت آن در رسانه
feinted فریفتن با حرکت دروغین حرکت فریبنده بازو برای بازکردن گارد حریف
feint فریفتن با حرکت دروغین حرکت فریبنده بازو برای بازکردن گارد حریف
feinting فریفتن با حرکت دروغین حرکت فریبنده بازو برای بازکردن گارد حریف
feints فریفتن با حرکت دروغین حرکت فریبنده بازو برای بازکردن گارد حریف
demurrage بیکار و معطل نگهداشتن کشتی بیش از مدتی که جهت بارگیری یا تخلیه یا طی مسافت مبداء به مقصد لازم است
mouses نرخ حرکت نشانه گر در صفحه نمایش در مقایسه با مسافتی که شما mouse رد حرکت می دهید
mouse نرخ حرکت نشانه گر در صفحه نمایش در مقایسه با مسافتی که شما mouse رد حرکت می دهید
route order ترتیب حرکت در روی جاده حرکت به ستون راه
trackball وسیلهای برای حرکت نشانه گر روی صفحه که با حرکت دادن توپ موجود در محفظه کنترل می شوند
fish tailing حرکت نوسانی یا تاب [تریلر در حال حرکت]
tape وسیله تبدیل حرکت دورانی به حرکت خطی
taped وسیله تبدیل حرکت دورانی به حرکت خطی
tapes وسیله تبدیل حرکت دورانی به حرکت خطی
move off the ball حرکت سریع از نقطه معین پس از حرکت توپ
cruising سرعت حرکت در اب دریانوردی کردن حرکت دریایی
stroke حرکت کامل با پارو حرکت توام دست و پا
stroked حرکت کامل با پارو حرکت توام دست و پا
strokes حرکت کامل با پارو حرکت توام دست و پا
stroking حرکت کامل با پارو حرکت توام دست و پا
cruise سرعت حرکت در اب دریانوردی کردن حرکت دریایی
cruised سرعت حرکت در اب دریانوردی کردن حرکت دریایی
cruises سرعت حرکت در اب دریانوردی کردن حرکت دریایی
After a few days out of the office it always takes me a while to get into gear when I come back. بعد از چند روز دور بودن از دفتر همیشه مدتی زمان می برد تا پس از بازگشت دوباره سر رشته امور را به دست بیاورم.
accelerated depreciation استهلاک زودرس [روش استهلاک دارایی در مدتی کمتر از زمان مقرر]
transfer حرکت سمتی لوله حرکت درسمت
transferring حرکت سمتی لوله حرکت درسمت
compound motion حرکت صلیبی حرکت عرضی و طولی
transfers حرکت سمتی لوله حرکت درسمت
counter clockwise حرکت عکس حرکت عقربههای ساعت
It will be some time before the new factory comes online, and until then we can't fulfill demand. آغاز به کار کردن کارخانه جدید مدتی زمان می برد و تا آن زمان قادر به تامین تقاضا نخواهیم بود.
stand ماندن
be ماندن
stick with <idiom> ماندن با
trray ماندن
upaemia ماندن
to wear one's years well ماندن
to fret one's gizzard ته ماندن
failed وا ماندن
stay ماندن
lie off ماندن
to be left ماندن
subsist ماندن
subsisted ماندن
subsisting ماندن
subsists ماندن
lies ماندن
lied ماندن
lie ماندن
fails وا ماندن
fail وا ماندن
abhide ماندن
remain ماندن
remained ماندن
stayed ماندن
aberration جابجائی زاویه ای فاهری در جهت حرکت نافر که نتیجه ترکیب سرعت حرکت نافر و سیر نورمیباشد
dragged حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
mouses وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouse وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
relative که حرکت نشانه گرروی صفحه نمایش مربوط مربوط به حرکت وسیله ورودی است
momentum سرعت حرکت شتاب حرکت
to suffer from hunger گرسنه ماندن
to go hungry گرسنه ماندن
overslept خواب ماندن
oversleeps خواب ماندن
fall into abeyance بی تکلیف ماندن
to be in hiding پنهان ماندن
to be dashed to the ground متروک ماندن
oversleeping خواب ماندن
oversleep خواب ماندن
to lie hid پنهان ماندن
to keep dark پنهان ماندن
abort نارس ماندن
abort عقیم ماندن
to keep close نزدیک ماندن
lags عقب ماندن
lagged عقب ماندن
lag عقب ماندن
stodge در وهل ماندن
desuetude متروک ماندن
to fall to the ground متروک ماندن
drop behind عقب ماندن
To be left in the air. To hang fire . بلاتکلیف ماندن
settles جا دادن ماندن
settle جا دادن ماندن
postponed عقب ماندن
postpone عقب ماندن
awakes بیدار ماندن
keep house در خانه ماندن
keep in در خانه ماندن
awaking بیدار ماندن
lie over معوق ماندن
lie up در بستر ماندن
lie up در اغل ماندن
lie up درکنام ماندن
fixes ثابت ماندن
keep quiet <idiom> ساکت ماندن
postpones عقب ماندن
abides پایدارماندن ماندن
to stand over معوق ماندن
abided پایدارماندن ماندن
abide پایدارماندن ماندن
stand over معوق ماندن
sit up بیدار ماندن
go hungry گرسنه ماندن
come alive <idiom> فعال ماندن
fix ثابت ماندن
hold over باقی ماندن
awake بیدار ماندن
postponing عقب ماندن
to fall in to oblivion متروک ماندن
to come to nothing عقیم ماندن
come to nothing عقیم ماندن
aborted بی نتیجه ماندن
to stay up بیدار ماندن
abort بی نتیجه ماندن
surviving زنده ماندن
survives زنده ماندن
to lie d. بیکار ماندن
come through باقی ماندن
to oversleep oneself خواب ماندن
to stand mute خاموش ماندن
up the river/creek with no paddle <idiom> مثل خر در گل ماندن
aborts بی نتیجه ماندن
to remain faithful با وفا ماندن
bide در انتظار ماندن
survived زنده ماندن
survive زنده ماندن
strand متروک ماندن
aborting بی نتیجه ماندن
strands متروک ماندن
survived <past-p.> زنده ماندن
steer clear دور ماندن
stay put <idiom> درجایی ماندن
angle of depression میدان حرکت لوله توپ در زیرافق زاویه حرکت زیر افق لوله
to pass into silence مسکوت عنه ماندن
hold back <idiom> عقب وکنار ماندن
outwatch بیشتر بیدار ماندن از
frustration of contract بی نتیجه ماندن قرارداد
hold up <idiom> باجرات باقی ماندن
hold one's horses <idiom> باصبوری منتظر ماندن
lie fallow ایش شدن زمین.بی استفاده ماندن
stall ماندن ممانعت کردن
hang up درحال معلق ماندن
stalling ماندن ممانعت کردن
persevered ثابت قدم ماندن
live down باخاطرات زنده ماندن
hang-up درحال معلق ماندن
to stay with a person پیش کسی ماندن
stop over <idiom> شب بین راه ماندن
fall into abeyance مسکوت عنه ماندن
to keep one's feet on the ground <idiom> واقع بین ماندن
to keep one's feet on the ground <idiom> آرام و استوار ماندن
hold up <idiom> خوب باقی ماندن
combat survival زنده ماندن در رزم
to get the key of the street جای شب ماندن نداشتن
failed عقیم ماندن ورشکستن
to stand to one's guns درجای خودباقی ماندن
to be buried under ruins زیر اوار ماندن
to wear one's years well خوب ماندن جوان
to stay behind باقی ماندن جاماندن
persevere ثابت قدم ماندن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com