Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (3 milliseconds)
English
Persian
libelee
مدعی علیه شخص مورد افترا
libellee
مدعی علیه شخص مورد افترا
Other Matches
defense
دفاع مدعی علیه در مقابل ادعای مدعی
respondent
مدعی علیه
defendants
مدعی علیه
respondents
مدعی علیه
defendant
مدعی علیه
demurring
در CL حالتی است که مدعی علیه
demurred
در CL حالتی است که مدعی علیه
demur
در CL حالتی است که مدعی علیه
demurs
در CL حالتی است که مدعی علیه
in personam
علیه شخص خاصی علیه انسان
slander
افترا
calumny
افترا
libel
افترا
detraction
افترا
slandered
افترا
slandering
افترا
accusal
افترا
libelled
افترا
calumniation
افترا
defamation
افترا
libelling
افترا
libels
افترا
libeling
افترا
slanders
افترا
libeled
افترا
mud
افترا
to stab in the back
افترا
calumnies
افترا
fictitiousness
افترا
evil speaking
افترا
false accusation
افترا
libeller
افترا زن
libeler
افترا زن
traducement
افترا
cleaned
کامپیوتری که کمترین کد پایه ROM مورد نیاز را برای راه اندازی سیستم از دیسک دارد. هر زبان مورد نیاز هم باید بار شود
cleanest
کامپیوتری که کمترین کد پایه ROM مورد نیاز را برای راه اندازی سیستم از دیسک دارد. هر زبان مورد نیاز هم باید بار شود
clean
کامپیوتری که کمترین کد پایه ROM مورد نیاز را برای راه اندازی سیستم از دیسک دارد. هر زبان مورد نیاز هم باید بار شود
cleans
کامپیوتری که کمترین کد پایه ROM مورد نیاز را برای راه اندازی سیستم از دیسک دارد. هر زبان مورد نیاز هم باید بار شود
blemish
افترا زدن
belied
افترا زدن
calumniate
افترا زدن
calumnaite
افترا زدن به
slanderous
افترا امیز
calumniatory
افترا امیز
traduced
افترا زدن به
traduces
افترا زدن به
obloquy
سرزنش افترا
traducing
افترا زدن به
traduce
افترا زدن به
belying
افترا زدن
calumniator
افترا زننده
belies
افترا زدن
slandering
افترا زدن
to badmouth
افترا زدن
slander
افترا زدن
slandered
تهمت یا افترا
calumny
بهتان افترا
tracucement
افترا زنی
tradece
افترا زدن به
slandered
افترا زدن
slandering
تهمت یا افترا
belie
افترا زدن
slanders
تهمت یا افترا
defamatory
افترا امیز
slander
تهمت یا افترا
slanders
افترا زدن
calumnies
بهتان افترا
libels
هجو افترا زدن
libelling
هجو افترا زدن
libelled
هجو افترا زدن
libeling
هجو افترا زدن
libeled
هجو افترا زدن
libel
هجو افترا زدن
plaintiffs
مدعی
plaintiff
مدعی
claimant
مدعی
attorneys
مدعی
pretendant
مدعی
attorney
مدعی
pursuer
مدعی
pursuers
مدعی
object of claim
مدعی به
maintainer
مدعی
assertive
مدعی
accusers
مدعی
asserter
مدعی
actor
مدعی
letter of attorney
مدعی
actors
مدعی
accuser
مدعی
remedy sought by plaintiff
مدعی به
libllant
خواهان یا شاکی دعوی افترا
blemishing
بدنام کردن افترا زدن
blemishes
بدنام کردن افترا زدن
blemished
بدنام کردن افترا زدن
public prosecutor
مدعی العموم
petitioner
[divorce proceedings]
مدعی
[قانون]
pursuer
[Scottish English]
مدعی
[قانون]
complainant
[British E]
مدعی
[قانون]
plaintiff
مدعی
[قانون]
lord a
مدعی العموم
he claims to
او مدعی است که
encumbrancer
مدعی ملک
pretenders
مدعی من غیر حق
the a party
مدعی خصم
public prosector
مدعی العموم
prosecuting attorney
مدعی العموم
dirctor of public prosecutions
مدعی العموم
adversary
مدعی متخاصم
attorneygeneralship
مدعی العمومی
complainants
عارض مدعی
complainant
عارض مدعی
attorneygeneral
مدعی العموم
professed
متعهد مدعی
relator
مدعی خصوصی
pretender
مدعی من غیر حق
professed
مدعی مقر به
rightful claimant
مدعی محق
Attorneys General
مدعی العموم
public prosecutors
مدعی العموم
claimant
[arbitration proceedings]
مدعی
[قانون]
adversaries
مدعی متخاصم
Attorney General
مدعی العموم
claimant
طلب کننده مدعی
elegit
حکم تامین مدعی به
know-it-alls
مدعی علم الیقین
know it all
مدعی علم الیقین
know-it-all
مدعی علم الیقین
contender
مدعی دربرابر قهرمان
object of claim
مدعی به متنازع فیه
pretender
مدعی تاج وتخت
suitors
عرضحال دهنده مدعی
suitor
عرضحال دهنده مدعی
contenders
مدعی دربرابر قهرمان
pretenders
مدعی تاج وتخت
to sue somebody for libel
[slander]
از کسی برای افترا
[تهمت]
شکایت کردن
[حقوق]
maintain
حمایت کردن از مدعی بودن
maintained
حمایت کردن از مدعی بودن
maintains
حمایت کردن از مدعی بودن
claims
مدعی به مطالبات ادعا کردن
put in a claim for something
مدعی مالکیت چیزی شدن
claimed
مدعی به مطالبات ادعا کردن
right of begin
حق مدعی در اغازبیان ادعا در محکمه
claiming
مدعی به مطالبات ادعا کردن
claim
مدعی به مطالبات ادعا کردن
the burden of proof rests with
اثبات ادعا بر عهده مدعی است
replication
جواب خواهان به دادخواست مدعی در دعوی
pro and con
له و علیه
con
بر علیه
conning
بر علیه
pros and cons
له و علیه
conned
بر علیه
cons
بر علیه
versus
علیه
against
علیه
v
علیه
nemo potest esse simul actor et judex
هیچ کس نمیتواند در ان واحد قاضی و مدعی باشد
divisor
مقسوم علیه
lady ship
سرکار علیه
denominators
مقسوم علیه
denominator
مقسوم علیه
drawee
محال علیه
object of protest
معترض علیه
person placed under guardianship
مولی علیه
beneficiary
موقوف علیه
judgement debtor
محکوم علیه
victim of an offence
مجنی علیه
ward
مولی علیه
third person of a transfer
محال علیه
losing party
محکوم علیه
wards
مولی علیه
divtsor
مقسوم علیه
beneficiaries
موقوف علیه
party against whom a protest is made
معترض علیه
presentee
معروض علیه
beneficiary of an endowment
موقوف علیه
recognizor
محکوم علیه
assignee
محال علیه
pro and con
دلائل له و علیه
anti
مخالف علیه
appellee
مستانف علیه
peace be upon him
علیه السلام
pupil
مولی علیه
out of court
محکوم علیه
pupils
مولی علیه
respondents
مستانف علیه
respondent
مستانف علیه
state's attorney
نماینده دولت در دادگاه مدعی العموم استان یاکشور
levy a sum on a person's property
به منظور تامین مدعی به دارایی کسی را توقیف کردن
state attorney
نماینده دولت در دادگاه مدعی العموم استان یاکشور
lese majeste
خیانت علیه حکومت
self-defeating
علیه منظور خود
public mischief
جرم علیه جامعه
action in personam
دعوی بر علیه شخص
self defeating
علیه منظور خود
lese majesty
خیانت علیه حکومت
cross action
علیه وی اقامه کند
common d.
مقسوم علیه مشترک
divisor
مقسوم علیه
[ریاضی]
offences against property
جرائم بر علیه اموال
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com