English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (33 milliseconds)
English Persian
entrance مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entranced مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entrances مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entrancing مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
Other Matches
launched به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launches به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launching به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launch به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
primming بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
to cut out بریدن ودراوردن- پیش دستی کردن بر- اماده کردن-انداختن
operates به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operate به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operated به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
trachle تصادم کردن خسته کردن بزحمت انداختن
enrapture ازخودبیخودکردن
enravish ازخودبیخودکردن
hibernated زمستان را دربیهوشی بسر بردن
hibernate زمستان را دربیهوشی بسر بردن
hibernates زمستان را دربیهوشی بسر بردن
hibernating زمستان را دربیهوشی بسر بردن
disorientating ازخاورگردانیدن ازخودبیخودکردن
disorientates ازخاورگردانیدن ازخودبیخودکردن
disorientate ازخاورگردانیدن ازخودبیخودکردن
disorientated ازخاورگردانیدن ازخودبیخودکردن
ecstasize بوجد دراوردن ازخودبیخودکردن
to let fly انداختن تیرخالی کردن
to put by دور انداختن رد کردن
puts تعویض کردن انداختن
to set off انداختن برابر کردن
slot انداختن چفت کردن
slots انداختن چفت کردن
put تعویض کردن انداختن
slotting انداختن چفت کردن
hurtles پرت کردن انداختن
launched انداختن پرت کردن
tossing پرت کردن انداختن
lay aside پس انداز کردن انداختن
hurtling پرت کردن انداختن
hurtle پرت کردن انداختن
hurtled پرت کردن انداختن
launch انداختن پرت کردن
launching انداختن پرت کردن
launches انداختن پرت کردن
spit سوراخ کردن تف انداختن
putting تعویض کردن انداختن
tosses پرت کردن انداختن
tossed پرت کردن انداختن
toss پرت کردن انداختن
spits سوراخ کردن تف انداختن
throwin در دنده انداختن تزریق کردن
grooves خط انداختن شیار دار کردن
engages مجذوب کردن درهم انداختن
engage مجذوب کردن درهم انداختن
postponed بتعویق انداختن موکول کردن
groove خط انداختن شیار دار کردن
operate اداره کردن راه انداختن
postpone بتعویق انداختن موکول کردن
operated اداره کردن راه انداختن
operates اداره کردن راه انداختن
defaces ازشکل انداختن محو کردن
hollered فریاد کردن سروصداراه انداختن
hollering فریاد کردن سروصداراه انداختن
hollers فریاد کردن سروصداراه انداختن
drop in اتفاقا دیدن کردن انداختن در
defaced ازشکل انداختن محو کردن
put over بتاخیر انداختن از سرباز کردن
embrangle گیر انداختن گرفتار کردن
deface ازشکل انداختن محو کردن
holler فریاد کردن سروصداراه انداختن
prorogue تعطیل کردن بتعویق انداختن
postponing بتعویق انداختن موکول کردن
prorogate تعطیل کردن بتعویق انداختن
postpones بتعویق انداختن موکول کردن
paralyze از کار انداختن بیحس کردن
to play the fool with any one کسیرادست انداختن کسیرامسخره کردن
defacing ازشکل انداختن محو کردن
desolate از ابادی انداختن مخروبه کردن
turn on بجریان انداختن روشن کردن
retarding عقب انداختن اهسته کردن
retard عقب انداختن اهسته کردن
involves گیر انداختن وارد کردن
involving گیر انداختن وارد کردن
backs پشتی کردن پشت انداختن
kid دست انداختن مسخره کردن
retards عقب انداختن اهسته کردن
kidding دست انداختن مسخره کردن
back پشتی کردن پشت انداختن
involve گیر انداختن وارد کردن
kidded دست انداختن مسخره کردن
to make sport of any one کسی را استهزا کردن یا دست انداختن
disunited باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
To fire a shot تیر انداختن ( درکردن ، شلیک کردن )
disunite باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
To becomeinsbordinate . لگد انداختن ( تمرد ونافرمانی کردن )
teases اذیت کردن کسی را دست انداختن
run به کار انداختن روشن کردن موتور
mimicking مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
nail با میخ الصاق کردن بدام انداختن
nailed با میخ الصاق کردن بدام انداختن
runs به کار انداختن روشن کردن موتور
catapult منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
nails با میخ الصاق کردن بدام انداختن
teased اذیت کردن کسی را دست انداختن
tumult اغتشاش کردن جنجال راه انداختن
tease اذیت کردن کسی را دست انداختن
disunites باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disuniting باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
to reject something with a shrug [of the shoulders] با شانه بالا انداختن چیزی را رد کردن
tangle درهم گیر انداختن گوریده کردن
catapults منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
mimics مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
teaze اذیت کردن کسی را دست انداختن
set up <idiom> راه انداختن ،برپا کردن چیزی
catapulted منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
to put on airs باد در خود انداختن خودنمایی کردن
catapulting منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
To tease someone. To pull someonelet. کسی را دست انداختن ( مسخره کردن )
mimicked مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
To cause confusion . To kick up a fuss (row). شلوغی راه انداختن (شلوغ کردن )
To swallow ones pride and request someone (to do something). نزد کسی رو انداختن ( تقاضایی کردن )
to play off از سر خود وا کردن و بجان دیگری انداختن
tangles درهم گیر انداختن گوریده کردن
mimic مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
shunted ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
shunts ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
To kint ones eyebrows . To frown . گره برا برو انداختن ( اخم کردن )
shunt ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
taunts دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
taunting دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
taunted دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
taunt دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
to start روشن کردن [به کار انداختن] [موتور یا خودرو]
stalling متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
stall متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
switched روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
tantalised وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalises وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
switches روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
To take away someones living . کسی را از نان خوردن انداختن ( نانش را آجر کردن )
switch روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
tantalize وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalized وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalizes وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
to report somebody [to the police] for breach of the peace از کسی به خاطر مزاحمت راه انداختن [به پلیس] شکایت کردن
drops گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drop گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropping گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropped گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
stake شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن
stakes شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن
staked شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن
demonetization خارج کردن پول از گردش از اعتبار انداختن پول درگردش
routinize عادی یا روزمره کردن بجریان عادی انداختن
ungear از دنده بیرون انداختن بی دنده کردن
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
bring down به زمین انداختن حریف انداختن شکار
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
jeopard بخطر انداختن بمخاطره انداختن
horrifying بهراس انداختن به بیم انداختن
horrified بهراس انداختن به بیم انداختن
horrify بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifies بهراس انداختن به بیم انداختن
steer roping کمند انداختن به گاو ونگهداشتن ناگهانی اسب برای انداختن گاو بزمین
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
soft-pedaled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com