Dictiornary-Farsi | مذاکرات را کافی دانستن ورای گرفتن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (13 milliseconds)

English	Persian
put the question	مذاکرات را کافی دانستن ورای گرفتن


Other Matches

collective bargaining	مذاکرات دسته جمعی مذاکرات بین موسسات متشکل از کارگران و کارفرمایان برای بهبود کار
trend line	یک بسط محاسبه شده از سری داده به منظور پیش بینی خط سیرهای ورای داده معلوم
pourparlers	مذاکرات
goings-on	مذاکرات
dealings	مذاکرات
negotiation result	پی آمد مذاکرات
negotiation outcome	پی آمد مذاکرات
result of the negotiations	پی آمد مذاکرات
negotiation result	عاقبت مذاکرات
negotiation outcome	عاقبت مذاکرات
result of the negotiations	عاقبت مذاکرات
progress of negotiations	پیشرفت مذاکرات
peace negotiations	مذاکرات صلح
peace negotiation	مذاکرات صلح
negotiations	معاوضه مذاکرات
hansard	مذاکرات رسمی
minute	خلاصه مذاکرات
negotiation result	حاصل مذاکرات
negotiation outcome	حاصل مذاکرات
result of the negotiations	حاصل مذاکرات
round of negotiations	دور مذاکرات
process of negotiations	روند مذاکرات
cloture	کفایت مذاکرات
minutes	خلاصه مذاکرات
proceedings	شرح مذاکرات
break down of negotiation	تفکیک مذاکرات
negotiation round	دور مذاکرات
leader of the negotiations	سرپرست مذاکرات
negotiation result	نتیجه مذاکرات
negotiation outcome	نتیجه مذاکرات
result of the negotiations	نتیجه مذاکرات
failure of negotiations	شکست مذاکرات
negotiator	سرپرست مذاکرات
chief negotiator	سرپرست مذاکرات
transaction	خلاصه مذاکرات
proceed with deliberations	شروع مذاکرات
transactions	شرح مذاکرات
preliminary negotiations	مذاکرات مقدماتی
negotiation	معاوضه مذاکرات
record	صورت مذاکرات
proceedings of the parliament	مذاکرات مجلس
debating	مذاکرات پارلمانی منازعه
closure	رای کفایت مذاکرات
closures	رای کفایت مذاکرات
In the course of the discussions.	درطی مذاکرات ومباحثات
opening of negotiations	افتتاح مذاکرات [معاملات]
debates	مذاکرات پارلمانی منازعه
course of dealing	دوره مذاکرات خرید
debated	مذاکرات پارلمانی منازعه
debate	مذاکرات پارلمانی منازعه
parliamentary discussions	گفتگوها یا مذاکرات مجلس
proceeding	پیشرفت خلاصه مذاکرات
cloture	رای به کفایت مذاکرات دادن
quorum	اکثریت لازم برای مذاکرات
The negotiations were successful ( inconclusive ) .	مذاکرات به نتیجه رسید ( نرسید )
enow	کافی
good [sufficient] <adj.>	کافی
adequate	کافی
sufficing <adj.>	کافی
sufficient <adj.>	کافی
adequate	کافی
adequate <adj.>	کافی
satisfactory <adj.>	کافی
acceptable <adj.>	کافی
enough	کافی
sufficient	کافی
tamper	مذاکرات پنهانی وزیر جلی داشتن
collective bargaining	مذاکرات دسته جمعی کارمندان با کارفرما
inextenso	بطول کافی
due care	مراقبت کافی
suffice	کافی بودن
suffice	کافی بودن
inadequate	غیر کافی
sufficiently <adv.>	بقدر کافی
necessary and sufficient	لازم و کافی
skimp	غیر کافی
skimped	غیر کافی
adequately	بقدر کافی
sufficient condition	شرط کافی
leisure	وقت کافی
skimping	غیر کافی
skimps	غیر کافی
reach	کافی بودن
last [be enough]	کافی بودن
sufficed	کافی بودن
run short <idiom>	کافی نبودن
scanty	غیر کافی
scantiest	غیر کافی
scantier	غیر کافی
sufficient	مقدار کافی
sufficient conditions	شرایط کافی
adequately [sufficiently] <adv.>	بقدر کافی
suffices	کافی بودن
Nothing more, thanks.	کافی است.
sufficing	کافی بودن
be enough	کافی بودن
be adequate	کافی بودن
be sufficient	کافی بودن
plenty of rain	باران کافی
count out of the house	مذاکرات را به علت فقدان حدنصاب قطع کردن
closures	رای کفایت مذاکرات عمل محصور شدن
hansardize	متوجه مذاکرات جلسه پیش خودش کردن
closure	رای کفایت مذاکرات عمل محصور شدن
sufficient condition	شرط کافی [ریاضی]
not a leg to stand on <idiom>	مدرک کافی نداشتن
incompetent	غیر کافی ناشایسته
well educatd	دارای تحصیلات کافی
enough	باندازهء کافی نسبتا
All you have to do is to say the word.	کافی است لب تر کنی
voteless	بدون رای کافی
insufficiently	بطور غیر کافی
to have plenty of time	وقت کافی داشتن
he is short of hands	کارگر کافی ندارد
sufficiency	قابلیت مقدار کافی
inadequately	بطور غیر کافی
well paid	دارای حقوق کافی
negotiations	تماس ها مذاکرات و تماسهای بین دولتها به عناوین مختلف
negotiation	تماس ها مذاکرات و تماسهای بین دولتها به عناوین مختلف
Nothing more, thanks.	کافی است، خیلی متشکرم.
It is not deep enough.	باندازه کافی گود نیست
dozed	مقدار کافی از یک دارو خوراک
So much for theory! <idiom>	به اندازه کافی از تئوری صحبت شد.
in short supply <idiom>	نه خیلی کافی ،کنترل از مقدار
dozes	مقدار کافی از یک دارو خوراک
doze	مقدار کافی از یک دارو خوراک
working ball	گوی با سرعت و چرخش کافی
dozing	مقدار کافی از یک دارو خوراک
Enough has been said!	به اندازه کافی گفته شده!
straw boss	[سرپرست فاقد اختیارات کافی]
China has signalled [its] readiness to resume talks.	چین آمادگی [خود را ] برای از سرگیری مذاکرات نشان داد.
deprecate	بد دانستن
deprecated	بد دانستن
deprecates	بد دانستن
cons	دانستن
conning	دانستن
put down as	دانستن
knows	دانستن
know	دانستن
conned	دانستن
con	دانستن
receive as	دانستن
cognize	دانستن
learns	دانستن
aim	: دانستن
learn	دانستن
damm	بد دانستن
aimed	: دانستن
learnt	دانستن
aims	: دانستن
adjudge	دانستن
to d. of	بد دانستن
underdeveloped	رشد کافی نیافته عقب افتاده
underfeed	غذای غیر کافی خوردن یا دادن
adequately	باندازه کافی چنانکه تکافو نماید
caught short <idiom>	پول کافی برای پرداخت نداشتن
end in itself <idiom>	مکان کافی برای راحت بودن
he had a good supply of coal	زغال سنگ کافی ذخیره کرده
He has not enough experience for the position.	برای اینکار تجربه کافی ندارد
exteriorize	فاهری دانستن
trivialized	بی اهمیت دانستن
trivialize	بی اهمیت دانستن
ignoring	بی اساس دانستن
trivialising	بی اهمیت دانستن
trivialises	بی اهمیت دانستن
trivialised	بی اهمیت دانستن
to consider as agood a	شگون دانستن
foresee	از پیش دانستن
consubstantiate	هم جنس دانستن
illegalize	غیرقانونی دانستن
ignores	بی اساس دانستن
trivializes	بی اهمیت دانستن
faulted	مقصر دانستن
faults	مقصر دانستن
to fancy oneself	خودراکسی دانستن
postulating	لازم دانستن
postulates	لازم دانستن
postulated	لازم دانستن
postulate	لازم دانستن
foreknow	از پیش دانستن
deified	خدا دانستن
to deesm a	صلاح دانستن
to deesm a	مقتضی دانستن
trivializing	بی اهمیت دانستن
ignore	بی اساس دانستن
ignored	بی اساس دانستن
to d. a pratice	کاریرا بد دانستن
avers	بحق دانستن
fault	مقصر دانستن
blame	مقصر دانستن
allowing	روا دانستن
allows	روا دانستن
abominate	مکروه دانستن
abominated	مکروه دانستن
to reproach an act	کاری را بد دانستن
knowable	قابل دانستن
superannuate	متروکه دانستن
abominates	مکروه دانستن
foresees	از پیش دانستن
abominating	مکروه دانستن
knowledge of a language	دانستن زبانی