English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (7 milliseconds)
English Persian
She mistook me for somebody else . مرا با یکی دیگر عوضی گرفت
Other Matches
to run riot رد عوضی
substitutional عوضی
mistook عوضی گرفتن
misnomer نام عوضی
misnomers نام عوضی
elf child بچه عوضی
mishears عوضی شنیدن
misdeal برگ عوضی
mishear عوضی شنیدن
misheard عوضی شنیدن
mishearing عوضی شنیدن
misplace درجای عوضی گذاشتن
lain اختفاء در لباس عوضی
incog پوشیده بانام عوضی
substitvtionary عوضی جای چیزدیگرگذاشته شده
parostosis پیدایش استحوان در جای عوضی
misplacement وضع چیزی در جای عوضی
wrongshipped محمولهای که عوضی ارسال شده
You gave me the wrong key . کلیدی که به من دادی عوضی بود
belying خیانت کردن به عوضی نشان دادن
belies خیانت کردن به عوضی نشان دادن
belied خیانت کردن به عوضی نشان دادن
personate در لباس عوضی رل نمایش را بازی کردن
belie خیانت کردن به عوضی نشان دادن
I often confuse the twin brothers . من این دوقلوها رااغلب باهم عوضی می گیرم
paranomia اشفتگی دماغی که نشانه ان عوضی نامیدن چیزها است
eclipses گرفت
eclipsed گرفت
eclipse گرفت
eclipsing گرفت
eclipe of the moon ماه گرفت
the wind rises بادوزیدن گرفت
solar eclipse گرفت خورشید
tethanus گرفت عضلانی
lunar eclipse گرفت ماه
dynamic dump رو گرفت پویا
originals که از آن می توان کپی گرفت
he went his way راه خودراپیش گرفت
original که از آن می توان کپی گرفت
irretraceable که نتوان ردانرا گرفت
the doctor bled me دکتراز من خون گرفت
he prospered in his business کارش بالا گرفت
The police stopped me. پلیس جلویم را گرفت
since the outbreak of the war از روزی که جنگ در گرفت
He was run over by a car. اتوموبیل اورازیر گرفت
dump رو گرفت روبرداری کردن
A surge of anger rushed over me . سرا پایم را فرا گرفت
Accidents wI'll happen . جلوی اتفاق رانتوان گرفت
He got the money from me by a trick. با حقه وکلک پول را از من گرفت
he talked himself hoarse انقدرحرف زدکه صدایش گرفت
She had a heart attack . قلبش گرفت ( حمله قلبی )
It caught her eye . She took to it at once . She took a fancy to it . نظرش را گرفت ( جلب کرد )
It was engraved on my mind . درزهنم نقش گرفت ( بست )
He went home on leave . مرخصی گرفت رفت منزل
chip قطعهای که حاوی مدارهایی برای بررسی آزمایش روی مدارهای دیگر یا قط عات دیگر است
chips قطعهای که حاوی مدارهایی برای بررسی آزمایش روی مدارهای دیگر یا قط عات دیگر است
otherwise <adv.> به ترتیب دیگری [طور دیگر] [جور دیگر]
This idea took root in my mind. این نظریه درفکرم ریشه گرفت
He was granted a grade promotion. یک پایه ترفیع ( ارتقاء درجه ) گرفت
A wave of anger swept over the entire world . موجی از خشم دنیا را فرا گرفت
Where can I contact Mr …. ? کجا می شود با آقای ….تماس گرفت ؟
integrand جملهای که باید تابع اولیه ان را گرفت
She was transported with joy . شادی تمام وجودش را فرا گرفت
His wish was fulfI'lled. آرزویش عملی شد (جامه عمل گرفت )
There is no fault to find with my work. بهانه ای نمی توان بکار من گرفت
I have no fault to find with his work . از کارش هیچ عیبی نمی توان گرفت
if [when] it comes to the crunch <idiom> وقتی که اجبارا باید تصمیم گرفت [اصطلاح]
commensurably چنانکه بتوان بایک پیمانه اندازه گرفت
melchizedek > ملکی صدق < کاهنی که ازابراهیم عشر گرفت
he prospered in his business در کار خود کامیاب شد کارش رونق گرفت
As the debate unfolds citizens will make up their own minds. در طول بحث شهروند ها خودشان تصمیم خواهند گرفت.
tantalus تانتالوس که مورد شکنجه شدید زاوش قرار گرفت
Accidents wI'll happen. چلوی تصادف ( قضا وقدر ) رانمی توان گرفت
She resolved to give him a wide berth in future. [She decided to steer clear of him in future.] او [زن] تصمیم گرفت در آینده ازاو [مرد] دوری کند.
conversions وسیلهای که داده را از یک فرمت به فرمت دیگر تبدیل میکند. مناسب برای سیستم دیگر بدون تغییر محتوای
conversion وسیلهای که داده را از یک فرمت به فرمت دیگر تبدیل میکند. مناسب برای سیستم دیگر بدون تغییر محتوای
reference نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
references نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
some other time دفعه دیگر [وقت دیگر]
I'll call him tomorrow - no, on second thoughts, I'll try now. من فردا با او [مرد] تماس خواهم گرفت - پس ازفکربیشتری، من همین حالا سعی میکنم.
air brush برس و مکنده هوایی جهت گرفت پرز اضافی و ذرات زائد فرش
tunnelling روش بستن یک بسته داده از یک نوع شبکه دربسته دیگر به طوری که روی شبکه دیگر و ناسازگار قابل ارسال باشد
he was otherwise ordered جور دیگر مقدر شده بود سرنوشت چیز دیگر بود
copyright که یک نویسنده یا برنامه نویس درکار خود دارد و بدون پرداخت حقوق نمیتوان از کپی گرفت
copyrights که یک نویسنده یا برنامه نویس درکار خود دارد و بدون پرداخت حقوق نمیتوان از کپی گرفت
shifts تغییر از یک مجموعه حروف به دیگر , که امکان استفاده از حروف دیگر
shifted تغییر از یک مجموعه حروف به دیگر , که امکان استفاده از حروف دیگر
shift تغییر از یک مجموعه حروف به دیگر , که امکان استفاده از حروف دیگر
metafile 1-فایلی که حاوی فایلهای دیگر باشد. 2-فایلی که داده مربوط به فایلهای دیگر را معرفی کند یا شامل شود
he had no more no to say دیگر سخنی نداشت که بگوید دیگر حرفی نداشت
the early bird catches the worm <proverb> کسی که بر سر خواب سحر شبیخون زد هزار دولت بیدار را به خواب گرفت
engels law ارتباط بین درامدو هزینههای مصرفی که اولین بار بوسیله امارشناس المانی قرن نوزدهم ارنست انگل مورد بررسی قرار گرفت
HTML مجموعهای از کدهای مخصوص که نحوه و نوعی که برای نمایش متن به کار می رود نشان میدهد و امکان ارتباط از طریق کلمات خاص درون متن به بخشهای دیگر متن یا متنهای دیگر میدهد
the lancet was infected نیشترالوده به میکرب شد نیشتر میکرب گرفت
trans shipment انتقال بکشتی دیگر انتقال بنقلیه دیگر
purgation روش باستانی دادرسی در CL که به موجب ان متهم بایستی دوازده تن ازهمسایگان را به بیگناهی خود به شهادت می گرفت ویااز طریق رفتن در اب جوش یا اب یخ یا اتش بیگناهی خودرا ثابت می کرد
twelve tables الواحی که در سال 054 قبل از میلاد دررم منتشر شد و حاوی موادی از قوانین رمی در مورد اهم مسائل مبتلی به روزمره زندگی مردم رم بود و بعدهااساس قوانین رم قرار گرفت
preemptive multitasking حالت چندکاره که سیستم عامل یک برنامه را برای مدت زمانی اجرا میکند و پس کنترل را به برنامه بعدی میدهد به طوری که برنامه بعدی وقت پردازنده را نخواهد گرفت
second best theory نظریه دومین ارجحیت . براساس این نظریه چنانچه یک یا چندشرط از شرایط لازم برای بهینه پارتو وجود نداشته باشد در این صورت رعایت شدن سایر شرایط لازم باقیمانده در ارجحیت ثانی قرار نخواهد گرفت
from each other <adv.> از هم دیگر
other دیگر
further دیگر
furthers دیگر
furthering دیگر
else دیگر
others دیگر
alternative شق دیگر
alternative دیگر
no more دیگر نه
alternatives شق دیگر
next دیگر
furthered دیگر
alternatives دیگر
secus از دیگر سو
again دیگر
anymore دیگر
thence دیگر
of each other <adv.> از هم دیگر
another دیگر
one an other یک دیگر
from one another <adv.> از هم دیگر
of one another <adv.> از هم دیگر
he is no more او دیگر
never more هرگز دیگر
to wit بعبارت دیگر
next year سال دیگر
otherwhence از جای دیگر
my other books کتابهای دیگر من
to be no more دیگر نبودن
none other than هیچکس دیگر جز
on more بار دیگر
other نوع دیگر
nevermore هرگز دیگر
It never occurred again. دیگر رخ نداد.
no more of that بس است دیگر
again از طرف دیگر
yon ان یکی دیگر ان
at the same time [on the other hand] <adv.> به ترتیب دیگر
et al و در جای دیگر
another شخص دیگر
another یکی دیگر
elsewhere درجای دیگر
withil ازطرف دیگر
elsewhere بجای دیگر
elsewhere نقطه دیگر
shunted به خط دیگر انداختن
at a later period در موقع دیگر
what more do you want دیگر چه می خواهید
shunt به خط دیگر انداختن
about-face سوی دیگر
on the opposite side در انسوی دیگر
otherness چیز دیگر
otherwhere جای دیگر
otherwhere در مکان دیگر
otherwhile گاه دیگر
otherwhile وقت دیگر
tother بعدی دیگر
t' other بعدی دیگر
otherworld دنیای دیگر
shunts به خط دیگر انداختن
another guess قسمتی دیگر
scilicet بعبارت دیگر
aliunde از منبع دیگر
alternative unit واحدهای دیگر
so muchthe worse دیگر بدتر
another day یک روز دیگر
nevermore دیگر ابدا
otherguise جور دیگر
about-faces جهت دیگر
about-faces سوی دیگر
the other two دوتای دیگر
on the other hand از سوی دیگر
on the other hand ازطرف دیگر
on the other part از طرف دیگر
about face سوی دیگر
about face جهت دیگر
others نوع دیگر
variant نوع دیگر
other people مردم دیگر
othergates جور دیگر
beside ازطرف دیگر
othergates طور دیگر
otherguess نوع دیگر
otherguess جور دیگر
otherguess بروش دیگر
about-face جهت دیگر
another guess نوعی دیگر
namely <adv.> به عبارت دیگر
to wit <adv.> به عبارت دیگر
videlicet به عبارت دیگر
in fact به عبارت دیگر
no longer نه دیگر [زمانی]
otherwise <adv.> طور دیگر
on the other side <adv.> طور دیگر
on the other hand <adv.> طور دیگر
by the same token <adv.> طور دیگر
a horse of another colour [different colour] مطلبی دیگر
at the same time [on the other hand] <adv.> طور دیگر
apart from that <adv.> طور دیگر
alternatively <adv.> ازطرف دیگر
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com