Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
Drop me by the phone booth.
مرا جلوی کیوسک تلفن پیاده کن
Other Matches
telephone booth
کیوسک تلفن کابین تلفن
telephone booths
کیوسک تلفن کابین تلفن
telephone booth
کیوسک تلفن
call box
کیوسک تلفن
telephone boxes
کیوسک تلفن
telephone box
کیوسک تلفن
call boxes
کیوسک تلفن
telephone booths
کیوسک تلفن
telephone cabin
کیوسک تلفن
Drop me off in front of the train station!
من را جلوی ایستگاه راه آهن پیاده کنید!
carol
کیوسک
carrel
کیوسک
carrol
کیوسک
ani
سیستم تلفن که شماره تلفن شخصی که تماس گرفته را درج میکند
howlers
صدایی که به اپراتور تلفن اعلام میکند که دستگاه تلفن کاربر آماده گیرندگی نیست
howler
صدایی که به اپراتور تلفن اعلام میکند که دستگاه تلفن کاربر آماده گیرندگی نیست
transformer kiosk
کیوسک ترانسفورماتور
disembarkation
به ساحل پیاده کردن پیاده شدن از هواپیمایا ناو
acoustic coupler
وسیله ای که به یک دستگاه تلفن وصل است و دادههای دوتایی را به سیگنالهای صوتی تبدیل میکند تا در خط تلفن جریان پیدا کند
newsstand
دکه یا کیوسک روزنامه فروشی
magneto exchange
مرکز تلفن خودکار با تلفن اندوکتوری
detrain
از قطار پیاده شدن یا پیاده کردن
grenadier
سرباز هنگ پیاده پیاده نظام
stallage
حق نصب غرفه و کیوسک دربازار یا نمایشگاه کالا
private automatic branch exchange
یک سیستم تلفن سوئیچینگ خودکار خصوصی که در یک شرکت مخابرات تلفنی رافراهم می اورد و انتقال مکالمه ها را به درون شبکه تلفن عمومی یا خارج از ان کنترل میکند
telephony
مجموعه استانداردها که نحوه کار کامپیوترها باسیستم تلفن را بیان میکند که باعث ایجاد پست الکترونیکی صوتی , پاسخ به تلفن و سرویس فکس میشود
coupler
وسیلهای که به دستگاه تلفن وصل است و داده دودویی را به سیگنالهای صوتی تبدیل میکند که روی یک خط تلفن قابل ارسال است
secondary landing
منطقه پیاده شدن فرعی برای پشتیبانی از عملیات پیاده شدن اصلی
modem
وسیلهای که امکان ارسال داده از طریق خط تلفن با تبدیل کردن سیگنال دودویی از کامپیوتر به سیگنال آنالوگ صوتی ه قابل ارسال روی خط تلفن است فراهم می :ند
landing group
گروه پیاده شونده به ساحل گروه پیاده شدن
phones
تلفن تلفن زدن
phoning
تلفن تلفن زدن
phone
تلفن تلفن زدن
phoned
تلفن تلفن زدن
overhauled
پیاده کردن پیاده کردن و دوباره سوارکردن
overhauls
پیاده کردن پیاده کردن و دوباره سوارکردن
overhauling
پیاده کردن پیاده کردن و دوباره سوارکردن
overhaul
پیاده کردن پیاده کردن و دوباره سوارکردن
frontward
جلوی
former
جلوی
feont
جلوی
calling dial
صفحه شماره گیر تلفن صفحه نمره گیر تلفن
sincipital
واقع در جلوی سر
forward
جلوی گستاخ
before my very eyes
جلوی چشمهایم
forwarded
جلوی گستاخ
prior
پیشین جلوی
fore
جلوی قایق
fore
جلوی درجلو
at the fore
در جلوی کشتی
in the way
جلوی راه
interim overhaul
پیاده کردن قطعات به طورموقتی پیاده کردن قطعات جزئی
telephone operation
طرز کار تلفن کار تلفن
decked
سکوی جلوی تانک
decks
سکوی جلوی تانک
bowling crease
خط موازی جلوی پایه ها
nose spray
بسکهای جلوی گلوله
windshields
شیشه جلوی اتومبیل
windshield
شیشه جلوی اتومبیل
anticum
جرز جلوی معبد
camber
انحنای جلوی اسکی
cambers
انحنای جلوی اسکی
to stop the bus
جلوی اتوبوس را گرفتن
prowords
کلمات جلوی جملات
to get in the way
جلوی راه را گرفتن
bows
قسمت جلوی قایق
bowing
قسمت جلوی قایق
Get out of my face!
<idiom>
از جلوی چشمم دور شو!
forward echelon
رده جلوی نبرد
deck
سکوی جلوی تانک
ackermanaxle
محور جلوی اتومبیل
googol
عدد یک با صد صفر در جلوی ان
front wing
گلگیر جلوی اتومبیل
front mud guard
گلگیر جلوی اتومبیل
foresheets
فضای جلوی قایق
forward area
منطقه جلوی رزم
head sail
بادبان جلوی دکل
wind screen
شیشه جلوی اتومبیل
I walked past the shop ( store ) .
از جلوی فروشگاه گذشتم
bowed
قسمت جلوی قایق
afterleech
بادبان جلوی قایق
under one's nose
<adv.>
جلوی چشم کسی
Get out of my sight!
<idiom>
از جلوی چشمم دور شو!
bow
قسمت جلوی قایق
foreshores
لبه جلوی ساحل دریا
to nip something in the bud
از ابتدا جلوی چیزی را گرفتن
hold one's fire
<idiom>
جلوی زبان خود را گرفتن
foreshore
لبه جلوی ساحل دریا
front wheel suspension
اویزش چرخهای جلوی اتومبیل
Accidents wI'll happen .
جلوی اتفاق رانتوان گرفت
nip in the bud
<idiom>
از ابتدا جلوی چیزی را گرفتن
To teach grandma to suck eggs.
جلوی لوطی معلق زدن
forward bow spring
فنر جلوی سینه کشتی
to block
[hold up]
(the) traffic
جلوی رفت و آمد را گرفتن
jibbing
بادبان سه گوشه جلوی دکل
jibbed
بادبان سه گوشه جلوی دکل
jib
بادبان سه گوشه جلوی دکل
metopon
قسمت جلوی زائده جلومغز
To keep prices down.
جلوی افزایش قیمتها را گرفتن
jibs
بادبان سه گوشه جلوی دکل
forwards
سه بازیگر جلوی تور والیبال
foresail
بادبان سه گوش در جلوی دکل
forebody
بدنه قسمت جلوی ناو
to bridle one's own tongue
جلوی زبان خودرا گرفتن
Come and get warm by the fire .
بیا جلوی آتش که گرم بشوی
panel
قسمت جلوی پیشخوان اتومبیل وهواپیماوغیره
It took place under my very eyes.
درست جلوی چشمم اتفاق افتاد
wash
حرکت غیرمجاز جلوی قایق دیگر
washed
حرکت غیرمجاز جلوی قایق دیگر
He doesnt smok in front of (in the presence of)his father.
جلوی پدرش سیگار نمی کشد
panels
قسمت جلوی پیشخوان اتومبیل وهواپیماوغیره
fore and aft
واقع درطول کشتی جلوی و عقبی
to get in somebody's way
جلوی راه کسی
[چیزی]
را گرفتن
to block
[to block up]
[to clog]
[to clog up]
something
جلوی جریان
[ریزش]
چیزی را گرفتن
washes
حرکت غیرمجاز جلوی قایق دیگر
anti dazzle vizor
سایه بان شیشه جلوی اتومبیل
There is nothing to prevent me.
هیچی نمیتونه جلوی منو بگیره.
foreland
زمین جلوی موضع دماغه سنگر
You are roasting yourself in front of the fire .
خودت را جلوی آتش که داری کباب می کنی
It is never too late to mend.
هر کجا که جلوی ضرر رابگیری منفعت است
He parked the car right in front of the garage.
درست جلوی گاراژ اتومبیل را پارک کرد
You are going to gain weight. if you let yourself go.
اگر جلوی خودت را نگیری چاق می شوی
hold one's tongue
<idiom>
جلوی زبان خود را گرفتن،ساکت ماندن
fore check
جلوگیری از مدافع در منطقه دفاعش جلوی تور
tacking
گوشه پایینی و جلوی بادبان طولی ناو
to bolt somebody out
[با قفل کردن]
جلوی راه کسی را گرفتن
head off
دور کردن قسمت جلوی قایق از باد
head down
دور کردن قسمت جلوی قایق از باد
tacks
گوشه پایینی و جلوی بادبان طولی ناو
mizzen staysail
بادبان روی سیم جلوی دکل فرعی
leading point
نقطه نشانه روی در جلوی هدف متحرک
head up
بردن قسمت جلوی قایق بسمت باد
tacked
گوشه پایینی و جلوی بادبان طولی ناو
tack
گوشه پایینی و جلوی بادبان طولی ناو
center of gravity envelope
تصویر نموداری محدوده عقب و جلوی تغییرات مجازگرانیگاه
muzzle boresight
حلقه تار موی محوریابی جلوی لوله توپ
zero stage
طبقه معمولی اضافی که به جلوی کمپرسورخطی اضافه میشود
to swat the ball away
با ضربه سخت جلوی توپ را گرفتن
[دربازه بان]
ante-choir
[فضای خالی جلوی تریبون دسته همسرایان در کلیسا]
I dare you to say it to his face.
خیلی راست می گویی ( اگه مردی ) جلوی خودش بگه
to let rip
حرف بدون جلوی خود را گرفتن زدن
[اصطلاح روزمره]
course line shot
تیری که درخط حرکت هدف و به جلوی ان اصابت کرده باشد
balanced control surfaces
سطوح فرامین اصلی دارای قسمت دیگری در جلوی خط لولا
nose gear
قسمت جلوی ارابه فرود ازنوع تری سیکل صرفنظر ازفاصله ان تا دماغه
intermediate area
منطقه واسطه دیدبانی رادار منطقهای به عمق 2 تا 01هزار متر در جلوی لشگر
seen fire
اتش مداوم و دیدبانی شده پدافند هوایی که روی سبقت معین در جلوی هواپیما اجرامیشود
antistatic mat
پوششی در قسمت جلوی یک دستگاه مانند یک واحد دیسک که به حالت سکون حساس است لایی ناایستا
telephone jack
جک تلفن
telephone line
خط تلفن
telephone code
کد تلفن
telephone
تلفن
telephones
تلفن
telephoned
تلفن
telephoning
تلفن
telephone circuit
خط تلفن
service man
تلفن چی
operators
تلفن چی
phoning
تلفن
phones
تلفن
phoned
تلفن
operator
تلفن چی
phone
تلفن
telephone operator
تلفن چی
moustaches
سطوح ایرودینامیکی که درقسمت جلوی هواپیمای مافوق صوت با بال دلتا شکل و با زاویه حمله زیاد نصب میگردند
foot infantry
پیاده
pavements
پیاده رو
pedestrian bridge
پل پیاده رو
ganway
پل پیاده رو
pignorate
پیاده
on of
پیاده
foot bridge
پل پیاده رو
foot bank
پیاده رو
foot slogger
پیاده
footer
پیاده رو
walked
پیاده رو
walks
پیاده رو
infantry man
پیاده
impledge
پیاده
footpaths
پیاده رو
footpath
پیاده رو
walk
پیاده رو
footway
پیاده رو
peripatetic
پیاده رو
dismounted
پیاده
infantry
پیاده
walkway
پیاده رو
pedestrian
پیاده
afoot
پیاده
walkways
پیاده رو
pedestrians
پیاده
side walk
پیاده رو
paths
پیاده رو
path
پیاده رو
pavement
پیاده رو
sidewalk
پیاده رو
sidewalks
پیاده رو
telephone service
سرویس تلفن
telephone number
شماره تلفن
earphones
گوشی تلفن
telephone station
تلفن خانه
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com