English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (15 milliseconds)
English Persian
physiognomical مربوط به قیافه شناسی تشخیص دهنده
Other Matches
physiognomonic تشخیس دهنده وابسته به قیافه شناسی
physignomy قیافه شناسی
physiognomy قیافه شناسی سیما
physiognomies قیافه شناسی سیما
physiognomically موافق علم قیافه شناسی
bioclimatic مربوط به اقلیم شناسی مربوط به اب و هوا و نحوه زندگی
physiognomic وابسته به قیافه شناسی سیما شناس
bacteriologic مربوط به میکرب شناسی وابسته به باکتری شناسی
differentials تشخیص دهنده
differential تشخیص دهنده
distinguishing تشخیص دهنده
prognosticator تشخیص دهنده قبلی مرض
frequency discriminator دستگاه تشخیص دهنده فرکانس
identifying مربوط کردن تشخیص دادن
identify مربوط کردن تشخیص دادن
identifies مربوط کردن تشخیص دادن
identified مربوط کردن تشخیص دادن
aetiology علم تشخیص علل امراض علت شناسی
climatological مربوط به اب وهوا شناسی
serologic مربوط به سرم شناسی
philatelic مربوط به تمبر شناسی
oceanographic مربوط به اقیانوس شناسی
microbiological مربوط به میکروب شناسی
mineralogical مربوط به معدن شناسی
entomological مربوط به حشره شناسی
technologically فنونی مربوط به فن شناسی تکنولوژیکی
geogonostical مربوط بعلم زمین شناسی
geoscience علوم مربوط به زمین شناسی
botanic مربوط به علم گیاه شناسی
geogonostic مربوط بعلم زمین شناسی
technological فنونی مربوط به فن شناسی تکنولوژیکی
gemmological مربوط به علم گوهر شناسی
aiming symbol ی که روی صفحه نشان داده میشود مربوط به محلی که قلم نوری قابل تشخیص است
aiming field نشانهای که روی صفحه نشان داده میشود مربوط به محلی که قلم نوری قابل تشخیص است
anthropological وابسته بانسان شناسی مربوط بطبیعت انسانی
radiobiology مبحث زیست شناسی مربوط به تشعشعات رادیو اکتیو
archeologic وابسته به باستان شناسی مربوط بعلم اثار قدیم
magnetic ink character recognition تشخیص کاراکترهای جوهرمغناطیسی بازشناسی کاراکتربا جوهر مغناطیسی دخشه شناسی مرکب مغناطیسی
system diagnostics امکانات عیب شناسی سیستم تشخیص خرابی سیستم
areodetic مربوط به مریخ شناسی مریخ شناسی
biotechnology ان قسمت از مباحث فنی که مربوط به اعمال قواعد زیست شناسی درانسان وماشین الات است
micr سیستمی که حروف را با تشخیص الگوهای جوهر مغناطیسی تشخیص میدهد.
dermatological مربوط به پوست شناسی یا امراض پوست
recognition 1-توانایی تشخیص چیزی . 2-فرایند تشخیص چیزی- مثل حرف روی متن چاپ شده یا میلههای کد میلهای ..
exception روتین هاوتوابعی که اثرات خطا را تشخیص و تصحیح می کنند. به طوری که سیستم پس از تشخیص خطا قابل اجرا باشد
exceptions روتین هاوتوابعی که اثرات خطا را تشخیص و تصحیح می کنند. به طوری که سیستم پس از تشخیص خطا قابل اجرا باشد
trimmer زینت دهنده تغییر عقیده دهنده بنابمصالح روز
program loans قرضههای مربوط به برنامههای رشد و توسعه وامهای مربوط به اجرای برنامه ها
tactically مربوط به فن به کاربردن یکانها در نبرد مربوط به فن جنگ از نظر نظامی
tactical مربوط به فن به کاربردن یکانها در نبرد مربوط به فن جنگ از نظر نظامی
inferences روش تغییر نتیجه اطلاعات مربوط به شخص با استفاده از دادههای مختلف مربوط به افراد
inference روش تغییر نتیجه اطلاعات مربوط به شخص با استفاده از دادههای مختلف مربوط به افراد
victual مربوط به تهیه اذوقه مربوط به تامین خوار و بار
elevation guidance دستورات مربوط به صعودهواپیما راهنماییهای مربوط به صعود هواپیما
auditory مربوط بشنوایی یا سامعه مربوط به ممیزی وحسابداری
genital مربوط به توالد و تناسل مربوط به دستگاه تناسلی
The convict cannot distinguish between right and wrong [distinguish right from wrong] . این مجرم نمی تواند بین درست و نادرست را تشخیص [تشخیص درست را از نادرست] بدهد.
entomology حشره شناسی [حشره شناسی] [جانور شناسی] [رشته دانشگاهی]
identification تشخیص تشخیص دادن
supervisory مربوط به نظارت مربوط به نافر امور
countenance قیافه
sights قیافه
leers قیافه
gestured قیافه
gesturing قیافه
sight قیافه
look قیافه
countenanced قیافه
gesture قیافه
unfavorable بد قیافه
facial expression قیافه
countenances قیافه
looked قیافه
looks قیافه
countenancing قیافه
leer قیافه
leered قیافه
expressions قیافه
mien قیافه
leering قیافه
snoot قیافه
expression قیافه
psychbiology علم مطالعه ارتباط میان روانشناسی وزیست شناسی زیست شناسی روانی
bionomics زیوه شناسی شاخهای از علم زیست شناسی که از رابطه موجودات زنده بامحیطبحث میکند
philological وابسته به واژه شناسی یازبان شناسی تاریخی وتطبیقی
identification friendly or foe سیستم تشخیص هواپیمای دوست و دشمن سیستم تشخیص دشمن توسط رادار
catalysts تشکیلات دهنده سازمان دهنده
bailor امانت دهنده کفیل دهنده
catalyst تشکیلات دهنده سازمان دهنده
exhibitor نمایش دهنده ارائه دهنده
bailer امانت دهنده کفیل دهنده
exhibiter نمایش دهنده ارائه دهنده
extender توسعه دهنده ادامه دهنده
exhibitors نمایش دهنده ارائه دهنده
conglutinative التیام دهنده جوش دهنده
gauntly با قیافه بدsmear
death mask قیافه مرده
posing قیافه گرفتن
goodlooking خوش قیافه
poses قیافه گرفتن
posed قیافه گرفتن
pose قیافه گرفتن
expressionless قیافه ناگویا
good-looking <adj.> خوش قیافه
pull a long face <idiom> قیافه گرفتن
geste قیافه اشاره
gest قیافه اشاره
death masks قیافه مرده
physiognomist قیافه شناس
To strike an a attitude . To put on a stern look . قیافه گرفتن
semblance قیافه فن قوی
grimness قیافه سبع
philology زبان شناسی تاریخی وتطبیقی واژه شناسی
lateral meniscus منیسک خارجی [کالبد شناسی] [زیست شناسی]
leered رنگ قیافه منظر
leer رنگ قیافه منظر
masquerade قیافه فاهری بخوددادن
masqueraded قیافه فاهری بخوددادن
masquerades قیافه فاهری بخوددادن
masquerading قیافه فاهری بخوددادن
to keep one's countenance قیافه خودراتغییر دادن
to have the g.in one's face قیافه شوم داشتن
leers رنگ قیافه منظر
leering رنگ قیافه منظر
posers ژستو قیافه گیر
looker خوش قیافه نگهدار
disguise تغییر قیافه دادن
handsome خوش قیافه زیبا
disguised تغییر قیافه دادن
disguises تغییر قیافه دادن
disguising تغییر قیافه دادن
poseurs ژستو قیافه گیر
poseur ژستو قیافه گیر
deadpan قیافه خشک و بی روح
as plain as a pikestaff <idiom> مثل شیربرنج [قیافه]
poser ژستو قیافه گیر
disguisement تغییر قیافه یا جامه پوشیدگی
pokerface قیافه گرفته وخشک بیعلاقه
snooty دارای قیافه تحقیر امیز
She is a good – looker . دختر خوش قیافه ای است
guise تغییر قیافه لباس مبدل
She is beginning to lose her looks . قیافه اش را دارد از دست می دهد
to change one's countenance تغییر قیافه یا رنگ دادن
guises تغییر قیافه لباس مبدل
solid looking دارای قیافه جامد وبیروح
snoot شکلک دراوردن قیافه گرفتن
pose قیافه گیری برای عکسبرداری
posed قیافه گیری برای عکسبرداری
poses قیافه گیری برای عکسبرداری
posing قیافه گیری برای عکسبرداری
deadpan قیافه خشک و بی روح داشتن
relative که حرکت نشانه گرروی صفحه نمایش مربوط مربوط به حرکت وسیله ورودی است
acoustic مربوط به صدا مربوط به سامعه
acoustical مربوط به صدا مربوط به سامعه
immunogenetics رشتهای از اتم شناسی که درباره روابط مرض و وراثبت یا نژاد بحث میکند مطالعه ارتباط داخلی از لحاظ زیست شناسی
There were some angry looks in the crowd . قیافه ها ؟ عصبانی دربین جمعیت دیده می شد
straight face چهره رسمی و بی نشاط قیافه بی تفاوت
The town has a European look. این شهر قیافه اروپایی دارد
You look ridiculous in that old hat . با این کلاه قدیمی قیافه ات مسخره شده
She flirts with every handsome man she meets . برای هر مرد خوش قیافه ای قر وغمزه می آید
xenial مربوط به مهمان نوازی مربوط به مناسبات بین مهمان و میزبان
range component عنصر مربوط به مسافت عامل مسافت شاخه مربوط به برد
distance angle زاویه مربوط به برد سلاح زاویه مربوط به مسافت هدف
karyology هسته شناسی مبحثی ازعلم سلول شناسی ک ه درباره تشریح هسته سلولی وساحتمان کروموسوم بحث میکند
zoo ecology قسمتی از علم جانور شناسی که در باره روابط جانور بامحیط خود بحث میکند بوم شناسی حیوانی
kinematics حرکت شناسی جنبش شناسی
typology گونه شناسی نوع شناسی
neurologic وابسته به عصب شناسی یا پی شناسی
can not judge a book by its cover <idiom> [چیزی را نمی شود صرفا از روی قیافه قضاوت کرد]
civil appropriation اعتبارات مربوط به امورپرسنلی اعتبارات مربوط به امور غیرنظامی
ornithology پرنده شناسی [جانور شناسی] [پرنده شناسی]
pathologically از لخاظ ناخوشی شناسی ازروی علم ناخوشی شناسی
laryngological وابسته به حنجره شناسی مبنی بر علم حنجره شناسی
oenology می شناسی شراب شناسی
formulae مقررات مربوط به ساختمان اتومبیل مقررات مربوط به ساختمان قایق مسابقه
formulas مقررات مربوط به ساختمان اتومبیل مقررات مربوط به ساختمان قایق مسابقه
formula مقررات مربوط به ساختمان اتومبیل مقررات مربوط به ساختمان قایق مسابقه
epistemologycal وابسته به معرفت شناسی وابسته به شناخت شناسی
psychologically از لحاظ روان شناسی ازروی روان شناسی
indicator نشان دهنده دستگاه نشان دهنده
hypobaric مربوط به ارزیابی اثار کم شدن فشار جو مربوط به کم شدن فشار جو
distinction تشخیص
diagnostic تشخیص
indistinctively بی تشخیص
discernment تشخیص
percipience حس تشخیص
denotation تشخیص
distinctions تشخیص
diagnostics تشخیص ها
specification تشخیص
discretion تشخیص
assessment تشخیص
assessments تشخیص
diagnosis تشخیص
In my judgement. As I see it. به تشخیص من
diagnoses تشخیص
contradistinction تشخیص
altitude azimuth عقربه نشان دهنده ارتفاع هواپیما دستگاه نشان دهنده ارتفاع هواپیما
identifying تشخیص دادن
discerned تشخیص دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com