English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (10 milliseconds)
English Persian
Shipshape . In apple pie order. مرتب ومنظم
Orderly . In good order . Tidy . Ship - shape . مرتب ومنظم
Search result with all words
primp مرتب ومنظم ساختن
I am very orderly and systematic in my work . درکارهایم خیلی مرتب ومنظم هستم
Other Matches
sorts روش مرتب سازی که مرتب جفت داده ها را عوض میکند تا مرتب شوند
sorted روش مرتب سازی که مرتب جفت داده ها را عوض میکند تا مرتب شوند
sort روش مرتب سازی که مرتب جفت داده ها را عوض میکند تا مرتب شوند
joggers دونده با گامهای اهسته ومنظم
jogger دونده با گامهای اهسته ومنظم
long sea دریایی که خیزابهای بزرگ ومنظم دارد
sorted روش مرتب سازی که مرتب جفت داده ها را عوض میکند
sorts روش مرتب سازی که مرتب جفت داده ها را عوض میکند
sort روش مرتب سازی که مرتب جفت داده ها را عوض میکند
exchanges روش مرتب سازی که داده ها مختلف را تغییر میدهد تا همه مرتب شوند
merge sorting algorithm الگوریتمی که در ان محتویات دو ارایه مرتب برای ایجادارایه مرتب سوم ترکیب می شوند
exchanged روش مرتب سازی که داده ها مختلف را تغییر میدهد تا همه مرتب شوند
exchange روش مرتب سازی که داده ها مختلف را تغییر میدهد تا همه مرتب شوند
exchanging روش مرتب سازی که داده ها مختلف را تغییر میدهد تا همه مرتب شوند
sorted برنامهای که امکان مرتب سازی فایلهای جدید وسپس ترکیب آنها به صورت مرتب در فایلهای موجود را فراهم میکند
sort برنامهای که امکان مرتب سازی فایلهای جدید وسپس ترکیب آنها به صورت مرتب در فایلهای موجود را فراهم میکند
sorts برنامهای که امکان مرتب سازی فایلهای جدید وسپس ترکیب آنها به صورت مرتب در فایلهای موجود را فراهم میکند
filing 1-مرتب کردن متن ها. 2-متن هایی که باید مرتب شوند
sort الگوریتم مرتب سازی داده ها که داده ها می توانند بیشتر از محل خود در عمل مرتب سازی حرکت کنند
sorts الگوریتم مرتب سازی داده ها که داده ها می توانند بیشتر از محل خود در عمل مرتب سازی حرکت کنند
sorted الگوریتم مرتب سازی داده ها که داده ها می توانند بیشتر از محل خود در عمل مرتب سازی حرکت کنند
bubble sort روش مرتب کردن که در آن مرتب جفت جفت داده ها عوض می شوند تامرتب شوند
formats روش خاص مرتب کردن متن یا داده . روش مرتب کردن داده روی دیسک
format روش خاص مرتب کردن متن یا داده . روش مرتب کردن داده روی دیسک
businesslike مرتب
tidier مرتب
well groomed مرتب
shipshape مرتب
tidied مرتب
ordered مرتب
business like مرتب
well-groomed مرتب
proper <adj.> مرتب
serial مرتب
systematic مرتب
trims مرتب
serials مرتب
prissy مرتب
irregular نا مرتب
methodic مرتب
tidies مرتب
fair <adj.> مرتب
decent <adj.> مرتب
kilter مرتب
regular <adj.> مرتب
steady <adj.> مرتب
neatest مرتب
neater مرتب
neat <adj.> مرتب
orderly مرتب
orderlies مرتب
trim <adj.> مرتب
uncluttered <adj.> مرتب
well-ordered <adj.> مرتب
he was neat مرتب
trimmest مرتب
regulars مرتب
straight <adj.> مرتب
tidiest مرتب
presentable <adj.> مرتب
tidy <adj.> مرتب
index مرتب کر دن
tidying مرتب
indexed مرتب کر دن
indexes مرتب کر دن
in good order <adj.> مرتب
clear up مرتب کردن
fix up مرتب کردن
draw up مرتب کردن
to cleanvp مرتب کردن
to put to rights مرتب کردن
set in order مرتب کردن
cleans مرتب کردن
trims مرتب پاکیزه
collocates مرتب کردن
collocated مرتب کردن
collocate مرتب کردن
tidying مرتب کردن
tidy مرتب کردن
tidiest مرتب کردن
tidies مرتب کردن
tidier مرتب کردن
collocating مرتب کردن
regularised مرتب کردن
regularises مرتب کردن
trimmest مرتب پاکیزه
trim مرتب پاکیزه
regularizing مرتب کردن
regularizes مرتب کردن
regularized مرتب کردن
regularize مرتب کردن
regularising مرتب کردن
tidied مرتب کردن
arranged مرتب کردن
arranges مرتب کردن
marshalled مرتب کردن
marshaling مرتب کردن
marshaled مرتب کردن
marshal مرتب کردن
concert مرتب کردن
concerts مرتب کردن
marshals مرتب کردن
intrinsic مرتب شایسته
arranging مرتب کردن
collated مرتب کردن
collates مرتب کردن
collating مرتب کردن
straightest راحت مرتب
straighter راحت مرتب
straight راحت مرتب
arrange مرتب کردن
ordering مرتب سازی
periodic که مرتب رخ میدهد
graduate مرتب کردن
graduates مرتب کردن
graduating مرتب کردن
collate مرتب کردن
unrehearsed ازقبلآماده - مرتب
well ordered مرتب و منظم
well conditioned مرتب و منظم
to map out مرتب کردن
riptide جریان اب نا مرتب
straighten up <idiom> مرتب کردن
queerly بطور مرتب
periodical که مرتب رخ میدهد
orderly <adv.> بطور مرتب
tidily <adv.> بطور مرتب
neatly <adv.> بطور مرتب
orderly <adv.> بصورت مرتب
tidily <adv.> بصورت مرتب
neatly <adv.> بصورت مرتب
duly <adv.> بصورت مرتب
put straight مرتب کردن
partially ordered پاره مرتب
ordered pair جفت مرتب
lineup مرتب کردن
duly <adv.> بطور مرتب
order مرتب کردن
j'adoube مرتب می کنم
sorting مرتب نمودن
clean مرتب کردن
cleanest مرتب کردن
cleaned مرتب کردن
neatest شسته و رفته مرتب
ordered pair زوج مرتب [ریاضی]
file دسته کاغذهای مرتب
internal sort مرتب سازی داخلی
magnetic tape sorting مرتب نمودن با نوارمغناطیسی
external sort مرتب سازی خارجی
major sort مرتب سازی اصلی
distributive sort مرتب کردن توزیعی
descending sort مرتب سازی نزولی
squares مرتب کردن کلاه
squared مرتب کردن کلاه
sort field میدان مرتب سازی
filed دسته کاغذهای مرتب
neater شسته و رفته مرتب
indexical مرتب بشکل فهرست
squaring مرتب کردن کلاه
insertion sorting algorithm الگوریتم مرتب کردن
internal sort مرتب کردن درونی
neat شسته و رفته مرتب
bags تعدادی از اجزای نا مرتب
bag تعدادی از اجزای نا مرتب
square مرتب کردن کلاه
collating sort مرتب کردن داده
ascending sort مرتب سازی صعودی
oscillating sort مرتب کردن نوسانی
unjustified که مرتب نشده است
bubble sort مرتب کردن حبابی
sort field فیلد مرتب سازی
selection sort مرتب کردن گزینشی
neatly بطور مرتب و اراسته
set نهادن مرتب کردن
sets نهادن مرتب کردن
setting up نهادن مرتب کردن
ripple sort مرتب کردن موجی
block sort مرتب کردن بلاکی
reorder دوباره مرتب کردن
redd مرتب کردن رهاساختن
quicksort مرتب کردن سریع
ordered tree درخت مرتب شده
to fix up مرتب کردن جادادن
pick up <idiom> تمیز ،مرتب کردن
data processing مرتب کردن داده ها
tabular مرتب شده در یک جدول
She keep son bothering me . مرتب مزاحم من است
shipshape مرتب کردن منظم
ordered pair زوج مرتب [ریاضی]
tree sort مرتب کردن درختی
polyphase sort مرتب کردن چند فازی
clear the decks <idiom> همه جارا مرتب کردن
multipass sort مرتب کردن چند گذری
multifile sorting مرتب کردن چند فایلی
radix sorting algorithm الگوریتم مرتب کردن مبنایی
sorting network شبکه مرتب کردن داده ها
neaty بطور مرتب و اراسته بسادگی
alphanumeric sort مرتب نمودن الفبا عددی
My stomach is out of order. مزاجم مرتب کارنمی کند
griper کسیکه مرتب شکایت میکند
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com